واتیکان، عکس از امین حسینى
واتیکان، عکس از امین حسینى
مواجهه
تنها نقطه‌ی زرینِ زندگی
در بابِ دیوارنگاره‌های موزه‌ی واتیکان، برگزیده‌ی اولین دعوت‌نامه‌ی‌ شوروم
نویسنده
نغمه پروان
21 شهریور 1403

پرسه‌زدن زیر آفتاب تابستان جانی برای آدم نمی‌گذارد، حتی اگر پرسه‌ی هنری باشد. پرسه‌زدن در کوچه‌های رُم، از کولسئوم به فونتانا و پانتئوم و حالا، با ته‌مانده‌ی جان، در موزه‌ی واتیکان. بار سومی است که می‌آیم موزه را ببینیم. دو بارِ قبل کلیسای واتیکان، نگهبان‌های پیراهنِ راه‌راه به تن، تابوت‌های طلایی پاپ‌های دیروز —و حتی پاپِ امروز— سوار بر جیپ روباز سفید را دیده‌ام، اما اصل قضیه را هنوز ندیده‌ام. هنوز تماشای موزه‌ی واتیکان و آن تنها تابلویی که می‌توانم در رسایش وراجی کنم قسمتم نشده. مدرسه‌ی آتن،1 لایسیوم، 2همانی که ارسطو بنایش کرده و رافائل نقاشی‌اش را کشیده روی دیوار یکی از اتاق‌های موزه، اتاقِ امضا. این همان فِرِسک —یا به زبانِ خودمان— دیوارنگاره‌ای‌ است که سال‌ها اشتیاقِ دیدنش را داشته‌ام! از کِی؟ شاید از وقتی عکسش آمد روی جلد مجله‌ی کاربردی‌سازی فلسفه در زندگی که سردبیرش بودم؛ یا حتیٰ قبل‌تر، از آن وقتی که فهمیدم فلسفه آبی است التیام‌بخشِ ذهن‌های پُردغدغه.

حالا، بدون چتر در میانِ انبوه توریست‌های تاپ و شلوارک‌پوشیده‌ی چتربه‌دست ایستاده‌ام. حواسم نه به اشعه‌های کلافه‌کننده‌ی خورشید است، نه به چتر و ضدآفتابی که در هتل جا گذاشته‌ام. صف را می‌پایم مبادا بایستد و مثل آن دو بارِ قبلی از لبِ چشمه تشنه برگردیم. مارگزیده‌هایی هستیم با عملکردی هوشمندانه‌تر از قبل. این‌ بار حواسمان بوده، پیش‌ از اینکه مافیای هندی و بنگلادشی دخلِ بلیت‌ها را بیاورند، سه عدد اینترنتی‌ رزرو کنیم: دو تا برای خودمان، یکی هم برای زی‌زی —گرچه او چندان اشتیاقی هم به آمدن نداشت.

«چرا باید با هرکی می‌آد اینجا یه بار برم واتیکان؟»

عاقبت می‌رسیم به باجه‌ی کنترل بلیت. می‌آیم خودم را پای پله‌های مدرسه‌ی آتن تجسم کنم که اسکنِ دستی‌ مأمورِ کنترل آلارم می‌دهد. نگهبان به برگه‌ی توی دستم نگاهی می‌اندازد و به انگلیسی و با لهجه‌ای ایتالیایی حالی‌ام می‌کند که بلیتم مالِ سانسِ قبلی بوده و اعتبارش منقضی شده. از ترس اینکه درهای گیت و درهای مدرسه‌ به رویم بسته نشوند، نگاهم، ملتمسانه، می‌چرخد روی دختر و همسری که بی‌دردسر رفته‌اند تو. مأمور ردِ نگاهم را می‌گیرد و وقتی می‌بیند بیشترمان آن طرفِ خط ایستاده‌ایم دلش به رحم می‌آید.

بالاخره، پا می‌گذاریم به باغ و موز‌ه‌ی واتیکان. از باغ و از کنارِ کُره‌ی زمینِ دوّارِ تویش سَرسَری می‌گذریم و از میان مجسمه‌هایی که پاپ با برگِ انجیر از ناموسشان محافظت کرده می‌رسیم به دالانِ نقشه‌ها و دالان‌های مکررِ بعدش. لیدرِ گروهِ چشم‌بادامی‌های پشت‌سرمان دادِ سخن می‌دهد که گردآوری و خَلقِ چنین محفلِ هنرمندانه‌ای از کرامات مسیحیت است و پاپ‌های طول تاریخ! من از آن کشته‌مرده‌‌های هنر نیستم که غرق می‌شوند در دانه‌به‌دانه‌ی تابلوها و مجسمه‌ها. مثل جوانی‌های جولین بارنز، تکلیفم با این آثارِ «غریب و مُرصّع»، که شمارِ اندکی از آنها را می‌توانم رمزگشایی کنم، معلوم نیست. وقتی می‌توانم هضمشان کنم که قصه‌شان را بدانم، وگرنه اکتفا می‌کنم به همان تماشای توریستی و گفتنِ اِیولی از بُعد زیبایی‌شناسانه. حالا هم عجله دارم بگذرم و زودتر برسم به «دِلا سِنیاتورا»3 همان اتاقِ چهار فرسکی که یکی از فرسک‌هایش مدرسه‌ی آتن است.

واتیکان، عکس از امین حسینى
واتیکان، عکس از امین حسینى

دو ساعت هم بیشتر است که منفعلانه در حال گذشتن از میان حجم عظیم، اما غریبِ زیبایی‌ام. حالِ مورسوی کافکا4 را می‌توانم درک کنم. خسته که باشی و اوضاع‌واحوال هم بهینه نباشد کم می‌آوری، حتی اگر در نقطه‌ای از زندگی باشی که می‌دانی به این آسانی‌ها زیرِ بارِ تکرار نمی‌رود. هرچه بیشتر پیش می‌رویم راهروها متراکم‌تر می‌شوند و ما تشنه‌تر و پیاده‌روی جانکاه‌تر. حالا دیگر به زی‌زی حق می‌دهم. در این فکرم که شاید بشود راهِ میان‌بُری به اتاقِ‌ امضا پیدا کرد که زی‌زی آبِ پاکی را می‌ریزد روی دستم که: «پاپ تموم راه‌ درروها رو بسته.» اوضاع‌واحوال اینجا هم مثل بقیه‌ی عالم می‌چرخد، بر مدارِ آموزه‌ی «نابرده رنج از گنج خبری نیست.»

همچنان در حال طیِّ طریقیم. ذهنم دیگر بی‌خیالِ هنر شده و دارد چرتکه می‌اندازد در بابِ حجمِ هدایای اهداشده به پاپ‌ها و ارادتِ‌ آنان به هنر، که احساسی گرم می‌دود زیر پوستم و بعد، کریدوری طلایی و دنج که، بی‌خبر، باز می‌شود رو به همان اتاق ندیده ولی ‌آشنا؛ اتاقی که روزگاری دفترِ کار و بارِ پاپ ژولیوس دوم بوده است. همان پاپی که به رافائل مأموریتِ کشیدن فرسک‌های چهارگانه را روی دیوارهای اتاق می‌دهد. دیوارنگاره‌های الهیات، قانون، ادبیات، و فلسفه.5 فلسفه، که در نقاشیِ مدرسه‌ی آتن بازنمایی شده است، دارد مغرور و مجلل روی دیوار خودنمایی می‌کند —حتی بدون ‌قابی مطلا.

ارسطو، گُلِ مجلسِ مدرسه، کنارِ استادش، افلاطون، ایستاده است، بی‌آنکه ملزم باشد مثل او فکر کند. یک دستش را برعکس دست افلاطون به سرِ زمین کشیده و با دستِ دیگر کتابش، اخلاقِ نیکوماخوس، را نگه داشته است. برای همین دست‌هاست که ذوق‌زده‌ام. دست‌هایی که آنقدر قدرتمندند که توانسته‌اند فلسفه را از برجِ عاج به زمین بکشند و جاده‌ی‌ خردمندی را هموار کنند. دست‌هایی که نقشه‌ی رسیدن به نقطه‌ی شادمانه زیستن را ترسیم کرده‌اند، رسیدن به «حدّ وسطِ زرین» را. آن تنها نقطه‌‌ی زندگی که با زیستن روی آن زندگی هم معنادار می‌شود و هم لذّت‌بخش. دوربین را می‌دهم به زی‌زی و خودم هم فاصله‌ام را با دیوارنگاره جوری تنظیم می‌کنم که توی عکس دست ارسطو روی سرم بیفتد.

«یکی بگیر از من و ارسطو دوتایی.»

یک عکس هم با کُل پرده، در حالی‌که همان‌جا زیرِ دست ارسطو ایستاده‌ام و گِردم افلاطون و دیوژن و زرتشت و هراکلیتوس و پارمنیدس و آن‌هایی که نمی‌شناسم‌. دست را به حالت تسلیم می‌گذارم روی سینه‌ام. مثل همان عکسی که سال‌ها قبل، در سفری زیارتی، معصومانه کنارِ تابلوی ضامنِ آهو گرفته‌ام. نگاهم را به جای لنز دوربین می‌دوزم به افقی که منتهی می‌شود به پارناسوس، فرسکِ ادبیاتِ اتاق.

گُلِ دیوارنگاره در این نقاشی آپولو، خداوندگار موسیقی و هنر و خورشید، است. کسی که دارد با نوزاندگی‌اش هومر، ویرژیل، دانته، سافو، و دیگرانی را از نغمه‌‌های آسمانی سرمست می‌کند. انگار آپولو فلوت‌زنِ هاملین6 باشد و من کودکی جادوشده‌‌ با نوایی خوش، از پله‌های لایسیوم می‌آیم پایین، به‌سوی آپولو و هنر و ادبیات. از کنار دیوژن کَلبی‌مسلکِ ساده‌زیست، که ولوشده روی پله‌های مدرسه، بگذرم، می‌رسم به پارناسوس که هوایش سبک و سُکرآور است. در حالی‌ که سعی می‌کنم خودم را جا دهم میان ویرژیل و دانته و سافو، به نقطه‌ی زرین اتاقِ امضا فکر می‌کنم، جایی که دوربین را اگر بگذاریم، در عکس هم دیوارنگاره‌ی فلسفه می‌افتد، هم دیوارنگاره‌ی ادبیات، و هم من.

1.Scuola di Atene [انگلیسی: The School of Athens] نام یکی از دیوارنگاره‌هایی‌ است که رافائل، میانِ سال‌های ۱۵۰۹ تا ۱۵۱۱، در واتیکان و به سفارشِ پاپ ژولیوسِ دوم کشیده است. -و.

2.lyceum لایسیوم [به یونانی: Lýkeion - لیکئم] نامِ ورزشگاه و استادیومی در شمال شرقی آتن باستان بوده است. برخلاف افلاطون، ارسطو شهروند آتن نبود و بنابراین نمی‌توانست در شهر دارایی از آن خود داشته باشد. از همین روی او و همکارانش از محوطه‌ی لیسیوم به‌عنوان محلِ تجمع استفاده کردند، درست به همان‌گونه که فیلسوفان پیش از او، مانند سقراط، از آنجا استفاده می کردند. ارسطو —که پس از مرگِ استادش، افلاطون، آتن را ترک کرده بود— پس از بازگشت به آتن، در آنجا آموزشگاهی غیررسمی، همانند آکادمیِ افلاطون، بنا نهاد و به کارهای پژوهشی و آموزشی در فلسفه و علم پرداخت. نام مکتب ارسطو پِریپاتُس (Peripatetic school تحت‌اللفظی به معنی مکتبِ گردشگاه) —که در عربی «مَشّاء» نامیده شد— نیز از همین مکان گرفته شده است.

3.Stanza della Segnatura [به معنی «اتاقی از امضا» یا «اتاقِ امضا»] اتاقی‌ است از اتاق‌های دفترِ پاپ که به نامِ Stanze di Raffaello [به انگلیسی: Raphael Rooms به فارسی: اتاق‌های رافائل] خوانده می‌شود. -و.

4.منظور نویسنده از «مورسوی کافکا»، بی‌گمان، مورسو شخصیتِ آفریده‌ی کامو در رمانِ پُرآوازه‌اش، بیگانه، است. -و.

5.theology, law, poetry, and philosophy

6.در آلمانی به معنی موش‌گیر و در انگلیسی: «Piper of Hamelin» به معنیِ نی‌نواز رنگین‌پوش هامِلین فلوت‌زنِ رنگارنگِ هاملن، از مَتل‌ها و افسانه‌هایِ اروپاییِ سده‌های میانه، درباره‌ی نوزانده‌ای‌ است که با نوایِ فلوتش موش‌ها را سِحر می‌کرد. روایت در شهر هاملنِ آلمان می‌گذرد و به نامِ این شهر نیز زبانزد شده. -و.

ما را دنبال کنید
InstagramThreadsTelegramYoutubeTwitter
پادکست شوروم
SpotifyYoutubeAppleCastbox
logo
ما را دنبال کنید
InstagramThreadsTelegramYoutubeTwitter
پادکست شوروم
SpotifyYoutubeAppleCastbox
logo
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به شرکت گیتی نگار ماهک است.