عکس از آرشیو شخصى خانواده‌ی وتوریا
عکس از آرشیو شخصى خانواده‌ی وتوریا
صداها
ویولن
نویسنده
نسیم پیرجمالی
21 شهریور 1403

ساز من یک ویولن تی اف چینی ا‌ست که مثل همه‌ی ویولن‌ها چهار سیم می، لا، ر، سل دارد.

از دوازده‌سالگی به طور جدی شروع کردم به کلاس ویولن رفتن. بعد از ارف و کمی سه‌تار و کمی تنبک و البته قهر و ناراحتی و لجبازی و اصرار و غیره این ویولن چینی را خریدیم. پدر مهربان و همیشه‌ساکتم، که از این وضع خسته بود صریح در جوابِ نگاهم که شکل علامت سؤال بود به این معنی که آخر چرا این مدل ساده و ارزان، خیلی راحت گفت: «خب، شاید چند روز دیگه دلت نخواست ویولن بزنی!» مادرم هم با نگاهی، همزمان که پدرم را تحسین می‌کرد، سرزنشم کرد. هرچند که پدرم کاملاً درست می‌گفت، همیشه تقصیر را می‌اندازم گردن این حرف پدرم که همین باعث شده از اول دلسرد شوم. خلاصه با ناراحتی و لجبازی و اصرارهای زیرپوستی، شش هفت‌سالی کلاس رفتم و واقعاً هم آهنگ‌های جذابی یاد گرفتم. تقریباً خرسند و راضی اما در ظاهر بامنت کلاسم را می‌رفتم‌‌. تا اینکه بالاخره دانشجو شدم. دنبال بهانه بودم. همخانه‌داشتن و هزینه‌های بالا و کمبود وقت را بهانه کردم و دیگر دست به سازم نزدم. حالا حتی یک آهنگ ساده هم بلد نیستم بزنم. نمی‌دانم این‌همه لجبازی از کی و کجا آغاز شد که هیچ‌وقت تصمیم نگرفتم تمامش کنم.

می‌دانید، همیشه وقتی نوای ویولن را توی آهنگ‌ها می‌شنوم کیف می‌کنم. هیچ‌وقت کسی را پیدا نمی‌کردم که جلوش این را به زبان بیاورم تا اینکه دختر کوچکم را گیر آوردم. به محض اینکه نوای ویولن کیفورم می‌کند به رخش می‌کشم و می‌گویم: «به‌به، اینجاش صدای ویولنه. گوش کن! عالیه.» فکر می‌کنم خیلی زرنگم، اما از شما چه پنهان همین چند روز پیش گیر افتادم. دختر پنج‌ساله‌ام تازگی هر کاری می‌کند می‌پرسد: «مامانی، تو هم کوچیک بودی این کار رو می‌کردی؟» من هم ازخداخواسته داد سخن در می‌دهم و هرچه می‌خواهم یاد بگیرد در همان قالب برایش می‌گویم. او هم شیفته‌وار گوش می‌دهد و سؤال می‌کند و می‌کند و می‌کند. من هم از هیچ لحظه‌ای نمی‌گذرم برای شرح نکات ریز زندگی.

آن روز همین‌طور که ماکارونی‌هایش را بررسی می‌کرد و با هر کدام یک شکلی درست می‌کرد و دنبال بهانه بود که بگوید بیا کمتر موسیقی تمرین کنیم گفت: «مامانی، تو هم وقتی پنج سالت بود کلاس موسیقی می‌رفتی؟» گفتم: «بله‌‌. منم مثل تو اول کلاس ارف رفتم.» خوشحال گفت: «تعریف کن. تعریف کن.» شروع کردم که فلانی رو که می‌شناسی؟ اون معلمم بود. فلانی هم توی کلاسمون بود. گفتم: «اولین روز چون معلم می‌دونست من خیلی شعر بلدم گفت یه شعر بخونم و روی همون شعر به عقربه‌ی ثانیه‌گرد ساعت نگاه کردیم و بشکن زدیم و این‌طوری به همه‌مون ریتم رو یاد داد. بعد فلوت خریدیم، همون فلوت قرمزه هست که دوستش داری... بعد آهنگ یاد گرفتیم و مثل تو جوجه جوجه طلایی و دینگ دینگ دنگ دنگ یاد گرفتیم و ...»

عکس از آرشیو شخصى خانواده‌ی وتوریا
عکس از آرشیو شخصى خانواده‌ی وتوریا

یک ماکارونی صدفی توی دهانش گذاشت و گفت: «بازم بگو.» خلاصه آن‌قدر گفتم تا رسیدم به دوران دانشجویی و هرچه با خودم کلنجار رفتم که راستش را نگویم نتوانستم. یعنی هم سخنرانی شایسته‌ای نداشتم که ارائه کنم هم ترسیدم فردایش از پدر و مادرم چیزی بپرسد و داغ دل آنها را تازه کند و آنها هم رحم نکنند و خلاصه حیثیتم جلو دخترم به باد رود. این است که تسلیم شدم و خیلی ساده و مختصر گفتم که دیگر ساز نزدم. بعد گفتم که چقدر ناراحتم که دیگر ساز نزده‌ام. از ذهنم گذشت که توی جهان موازی آن‌قدر خوب ویولن زده‌ام که دیگر می‌توانم آهنگ‌های مورد علاقه‌ام را خوب دربیاورم و پول‌هایم را جمع کرده‌ام و یک ویولن‌سل خریده‌ام و آن را هم به‌خوبی می‌نوازم. یادم آمد اولین بار که آهنگ «با من خیال کن» گروه پالت را شنیدم، به‌سرعت رفتم کلیپش را هم پیدا کردم و بارها و بارها ویولن‌سل‌نواختن مهیار طهماسبی را نگاه کردم و اشک ریختم. بعد از آن سرگرمی‌ام همین شد. می‌گشتم فيلم‌های ویولن و ویولن‌سل‌نوازی‌های بسیاری را پیدا می‌کردم، نگاه می‌کردم و حسرت می‌خوردم.

برایش نگفتم که اگر می‌توانستم روی آن‌همه لج‌بازی یک خط می‌کشیدم و شاید حالا به جای اینکه روی میز و پشت سینی و قابلمه بزنم برایت ویولن و ویولن‌سل می‌زدم تا برقصی. اما گفتم که توی ذهنم همیشه زنی با موهای زیبا و لباس بلند ویولن می‌زند، گاهی توی ارکستر بزرگی ویولن‌سل می‌زند و در انتها از شوق اشک می‌ریزد.

راستش دخترم زیاد هم مثل آدم‌بزرگ‌ها حالتش تغییر نکرد. «با من خیال کن» را با هم دیدیم و ذوق‌زده از ویولن‌سل برایش گفتم. قرار شد بروم ویولنم را پیدا کنم بیاورم ببیند چطور ویولن می‌زنند و صدایش را بشنود. کی ‌می‌داند، شاید این‌طوری من هم با خود لجبازم یک‌جوری کنار بیایم و دوباره بروم کلاس ویولن. دخترم با دهان پر گفت: «من دوست ندارم، اما تو که این‌قدر دوست داری خوب یه ویولن‌سل بخر و برو کلاس.» راست می‌گوید. باید بروم. این‌همه فکر و خیال ندارد. اما نمی‌دانم اگر دوباره نتوانستم و رهایش کردم چه؟ آن‌وقت به دخترم چه بگویم؟ یا حتی اگر او هم یک روزی تصمیم گرفت دیگر ساز نزند چه کنم؟

ما را دنبال کنید
InstagramThreadsTelegramYoutubeTwitter
پادکست شوروم
SpotifyYoutubeAppleCastbox
logo
ما را دنبال کنید
InstagramThreadsTelegramYoutubeTwitter
پادکست شوروم
SpotifyYoutubeAppleCastbox
logo
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به شرکت گیتی نگار ماهک است.