احمد شاملو از جلد کتاب ”هواى تازه“، انتشارات نگاه
احمد شاملو از جلد کتاب ”هواى تازه“، انتشارات نگاه
از گذشته
در قاب
یک جواهر در میان جوهرداران
سیمایی از احمد شاملو، نه آن‌چنان که تابه‌حال خوانده و شنیده‌اید
نویسنده
رضا براهنی
30 خرداد 1403
مقدمه از
علی بزرگیان
مقدمه

در دهه‌ی چهل چون به تهران آمد به مشت‌زنی با دیگر روشنفکران پرداخت و نزدیک به دو دهه همین کسب‌وکارش بود. پایگاهش مجله‌ی فردوسی بود و همان‌جا بود که هفته‌ای یک‌بار باربط و بی‌ربط به دیگران گیر می‌داد، گاهی حرف حساب می‌زد و گاهی بی‌حساب‌وکتاب. چرخش مثبت و منفی قلمش براساس دوری و نزدیکی به آدم‌ها تنظیم می‌شد؛ نقدهای مثبت برای دوستانش و وقتی رنگ‌وبوی منفی می‌گرفت، همه می‌فهمیدند با سوژه‌ی نقد رفته تو زاویه. در آن روزگاری که تهران چون آش در‌هم‌جوشی پذیرای روشنفکران و ایده‌ها و ایسم‌های گوناگون بود، با همین نوشته‌هایش به شهرت رسید. دیگران را به مبارزه می‌طلبید و در این نبردها گاهی خودش آش و لاش می‌شد اما چه باک، مهم شهرت بود که او مرزهایش را می‌درنوردید. در میانه‌ی دهه‌ی پنجاه روشنفکر ما که انگار دیگر نایی برای رقابت‌های خونین نداشت کم‌کم زمین بازی‌اش را تغییر داد، در به‌دست آوردن دل دیگران کوشید و یکی از آن‌ها شرح‌حالی است که در ادامه می‌خوانید و در آن به گذشته برمی‌گردد؛ به‌وقتی که جوان تازه‌کاری بود و در گاراژی نزدیک به دروازه‌ی خروجی شهر زندگی می‌کرد. در این گزارش که دیگر خبری از آن رجزخوانی‌های مرسومش نیست، او شرحی می‌دهد از نخستین دوستانش و اولین برخوردهایش با رؤیایی و شاملو و هشترودی و نشست‌وبرخواست‌های فرهنگی‌اش در کافه‌ها و پاتوق‌های روشنفکری تهران. ساده، صمیمی و با قلمی شیوا، بی‌شلختگی‌هایی که پیشتر در نثرش دیده می‌شد که نمایشی بود از آشفتگی در فکر و کلام. در همین حسب‌حالی که می‌خوانید، صاحب‌قلمی را می‌بینید که دنبال من‌منم‌کردن نیست، پشت نویسنده‌ها و ده‌ها مکتب ادبی و نویسنده‌ی غربی پنهان نمی‌شود و حرفش را بی‌نیش و کنایه می‌زند، چرا؟ چون دارد از خود، از زندگی‌اش می‌نویسد؛ بی‌اداواطوار و خواندنی. بعدها چندباری باز خاطره نوشت. درباره‌ی جلال آل‌احمد نوشت وقتی که این مرادش مُرد، و یا درباره‌ی منصور قندریز. و نتیجه‌ی کار بهتر از هر متنی از او می‌شد که می‌نوشت. شاید او هم جزو آن دسته از نویسندگانی بود که باید فقط و فقط خاطره می‌نوشت. و حیف که چه کم نوشت.


دیدار در کتاب هفته

گفتم که شاملو را نخستین‌بار در همان کتاب هفته شناختم. سخت گنده و زیبا و ورزشکار به‌نظرم آمد. در آن زمان فریدون فغان شیفته‌ی شاملو بود. که گمان می‌کنم هنوز هم هست. شبی که با شاملو آشنا شدم، شب بسیار شلوغی بود و کتاب هفته اصولا جای شلوغی بود. هر کسی که یک تکه کاغذ پیدا می‌کرد و چیزی بر رویش می‌نوشت فورا آدرس شاملو را پیدا می‌کرد و از کتاب هفته و از روبروی شاملو سردرمی‌آورد. یادم نیست در آن زمان فریدون فغان چه کار می‌کرد -البته برای کتاب هفته- چیز چندان زیادی چاپ نمی‌کرد. و جالب اینکه بعدها هروقت من و فغان کتاب هفته می‌رفتیم، بادیه‌نشین از کافه «فیروز» تا دم در مؤسسه‌ی کیهان را می‌آمد و بعد خداحافظی می‌کرد و می‌رفت. هرقدر فغان شیفته‌ی شاملو بود، همان اندازه بادیه‌نشین از شاملو نفرت داشت. هرگز نفهمیدم چرا؟ ولی بادیه‌نشین، به‌کلی از خیلی‌ها نفرت داشت. حس بذله‌گوئی خاصش هم مزید بر علت می‌شد. ولی شعر که می‌خواند بسیار صادق بود و یک سخن خاص مرشدوار داشت که من ازش بسیار خوشم می‌آمد. حالا کجاست؟ برای من هیچ بعید نخواهد بود اگر این بادیه‌نشین روزی، مثلا از کاتانگا سردرآورد. در همه‌جا هست و هیچ‌جا نیست. وقتی که فکر می‌کنی تهران است، خبرش را از لرستان می‌دهند و وقتی که فکر می‌کنی بلوچستان است، می‌بینی فیروز نشسته سرش را انداخته پائین و معلوم نیست در چه عوالمی سیر می‌کند.

شبی که شاملو را دیدم، صبحی هم بود و گوشه‌ای نشسته بود و به‌گمانم با آذرخشی مترجم حرف می‌زد. شاملو جمعی از مترجمان و نویسندگان و روشنفکران را دورهم گرد آورده بود و به کمک آنها بار سنگین چاپ کتاب هفته صد و پنجاه الی دویست صفحه‌ای را بر دوش می‌کشید. شاملو علاوه بر شعرش از طریق کتاب هفته هم بر ذهن نویسندگان امروز اثر گذاشته است. بهترین مجموعه‌ی قصه‌های ترجمه‌شده از زبان‌های مختلف را در کتاب‌های هفته می‌توان جست. شاملو نبض جماعت کتابخوان را هم خوب در دست داشت. تا وقتی که او در رأس کتاب هفته بود، تیراژ کتاب هفته از بیست و پنج هزار پائین نیامد. سلیقه‌ی شاملو از این نظر بی‌نظیر بود. و کتاب هفته حتی تا آنجایی که من مطبوعات این سر عالم را می‌شناسم، در دنیا نظیر نداشت. و این‌همه یک‌جا مدیون بینش شاملو بود.


تخصص در چند چیز تکراری

نجف دریابندری حرف بسیار جالبی درباره‌ی شاملو دارد. در مقدمه‌ی «چنین کنند بزرگان» ویل کاپی می‌نویسد: «می‌گویند از تخصص‌های گوناگون احمد شاملو یکی هم این است که می‌تواند هر مجله‌ی تعطیل را دائر و هر مجله‌ی دائری را تعطیل کند. این کار را شاملو به کمک معجون خاصی انجام می‌دهد که ترکیبات آن در هر دو مورد کم‌و‌بیش یکی است و غالبا به ‌قرار زیر است: «عروسی خون» فدریکو گارسیا لورکا، یک نوبت؛ نطق جایزه‌ی نوبل آلبر کامو یا «افسانه‌ی سیزیف»، یک نوبت؛ شعر تی‌اس‌الیوت، سه نوبت؛ شعر ازرا پاوند، سه نوبت؛ بحثی درباره‌ی دستور زبان فارسی به قلم خود شاملو و «کتاب کوچه» و کاریکاتورهای قدیمی اشتاین‌برک و دوبو، به مقدار کافی. هیچ مجله‌ای تاکنون نتوانسته است در برابر این معجون مقاومت کند؛ به این معنی که اگر تعطیل بوده فورا دائر و اگر دائر بوده فورا تعطیل شده است.»

این درست است که شاملو گاهی از برخی چیزها به تکرار استفاده می‌کند، ولی در کتاب هفته چنین چیزی عملا غیرممکن بود. به‌دلیل اینکه آسیاب عظیم کتاب هفته احتیاج مداوم به کارهای جدید داشت و اگر کارهای جدید چاپ نمی‌شد، در کتاب هفته تخته می‌شد و یا تیراژش پائین می‌آمد و دیدیم تا روزی که احمد بود، کتاب هفته به همان قدرت و استواری پابرجا بود. این طبیعی بود که حاج‌ سیدجوادی و به‌آذین، سردبیران بعدی کتاب هفته نتوانند تیراژ مجله را حفظ کنند. شاملو قدرت استفاده از دوستانش را داشت و آن توانائی را داشت که مجله را از نظام و تناسب خاصی برخوردار بکند. کتاب هفته در عین حال مجله‌ی بسیار زیبائی هم بود. جیبی، راحت، خواندنی، متنوع و روشنفکرانه و آموزنده.

نثر کتاب هفته هم در شماره‌های شاملو به‌مراتب بهتر بود. به دلیل اینکه شاملو، گاهی بر سر جمله‌ی مترجمی تازه‌کار ساعت‌ها زحمت می‌کشید تا نثر آبرومند از آب درآید. کلمات را سبک‌سنگین می‌کرد و گرچه گاهی خواننده احساس می‌کرد که نثر یک‌قدری متکلف از آب درآمده، لکن همیشه نثری که شاملو تصحیح کرده بود، از نثری که مترجمی تازه‌کار بدو سپرده بود به‌مراتب بهتر بود. شاملو اگر جمله‌ای را نمی‌فهمید، حذف نمی‌کرد. با حوصله دنبال مترجمش می‌رفت تا مطلب دقیقا تصحیح شود و به مردم تحویل داده شود. این وجدان کار توأم با بردباری خاصی بود و شاملو ساعت‌ها پشت میز می‌نشست و قصه‌ای را تصحیح و تنظیم می‌کرد و به چاپ می‌سپرد.

اشتباه شاملو در این بود که منافع مادی خودش را چندان که لازم بود در نظر نداشت. شاملو باید برای چاپ کتاب هفته همان قراردادی را می‌بست که سردبیر زن روز برای زن روز بسته است. مسئله این بود که شاملو باید مقید به همان قید مادی خاصی می‌شد و دستگاه کیهان را هم مقید به قیود خاصی می‌کرد تا مجله از بین نمی‌رفت و یا از دستش به‌آسانی خارج نمی‌شد.


در حال بارگذاری...

احمد شاملو در سفر به سارى، سال 1352

هنر و شعر و شاعری و عرضه‌ی کارها

...و اتفاقا اولین تجربه‌ی من با مطبوعات فارسی با کتاب هفته بود. و با شاملو. شاملو که رفت، ما هم آمدیم بیرون و هر کدام سر خود گرفتیم. و کتاب هفته گرچه هنوز منتشر می‌شد، لکن آن رونق و رواج قبل را نداشت و آخر سر هم با تیراژ بسیار کم مجبور به تعطیل شد.

در کتاب هفته، گاهی تا دیروقت که می‌ماندیم صحبت هنر و شعر و شاعری هم پیش کشیده می‌شد. شاملو شعر پل الله‌وردی‌خان را آنجا برایم خواند و چندتایی از شعرهای جدیدترش را، و من گرچه پیش از کتاب هفته شعرهایی این‌ور و آن‌ور چاپ کرده بودم، ولی چاپ جدی شعرم را از شماره‌های اول کتاب هفته شروع کردم و فکر می‌کنم که شعرهای جدید و جدی بسیاری از شاعران نسل ما از همانجا شروع شده باشد. شعرهای رؤیائی در کتاب هفته، نسبت به شعرهای «بر جاده‌های تهی» روحیه‌ی جدیدتری داشت، گرچه برخی از شعرهای بر جاده‌های تهی هم آنجا چاپ شد. بسیاری از شعرهای آتشی و نیستانی هم به کتاب هفته سپرده می‌شد. و گرچه اختلاف بین شاملو و نادرپور به جای خود باقی بود، ولی شاملو، اغلب شعر نادر را در صدر شعرها چاپ می‌کرد و یادم هست به افتراح رؤیائی درباره‌ی زبان شعر، نخست نادر جواب داد و یادم هست نادر دوست داشت حتما شعرهایش در کنار شعر شاعران جوان‌تر از خودش هم چاپ شود. و این شاید به حساب نوعی همگامی با جوانترها گذاشته می‌شد. ولی فاصله‌های سنی چندان زیاد نبود. شاملو چهار سالی از نادر بزرگ‌تر بود، نادر سه سالی از رؤیائی بزرگ‌تر و رؤیائی سه سالی از من بزرگ‌تر. همین سه سال پیش دوستی گفت تو منزل شاملو نمی‌آئی، بچه‌ها برای شاملو جشن تولد گرفته‌اند. فکر که کردم دیدم روز تولد خودم هم هست. با ده سال فاصله من و شاملو در یک روز به‌دنیا آمده‌ایم.


فرصتی برای آشنائی با جلال

کتاب هفته شاملو راهگشای بسیاری از مجلات و کتاب‌هایی بود که بعدها درآمد. در آن زمان جلال مقدمات چاپ کتاب ماه را می‌چید، من نمی‌شناختمش. فقط بعدها فهمیدم که روزی در کیهان دیده بودمش. فکر می‌کنم آن موقع سبیل نداشت و موهایش هنوز سفید نشده بود. نخستین بار جلال را در نمایشگاهی که از آثار قندریز و یکی دو تن دیگر که در سالن کنسرسیوم ترتیب یافته بود دیدم. من می‌خواستم جلال کارهای قندریز را ببیند. جلال در آن موقع در مقاله‌ای سخت به نقاشان معاصر تاخته بود و در میزگردی که در کتاب ماه چاپ شد، یخه‌ی حضرات را به خوبی گرفته بود. از اشاراتش روشن بود که اگر کار نقاشی اصیل دید، خواهد پسندید. فکر می‌کنم سبب آمدن جلال باز هم طاهباز بود. طاهباز در ترتیب دادن این ‌قبیل کارها واقعا تخصصی داشت. موقعی که آمد، معرفی شدیم، «آهوان باغ» ناچیز را دیده بود و گفت از «آهونامه خوشش آمده». در پشت نمایشگاه، حیاط‌خلوت‌مانندی بود با فواره‌ای ناچیز. گفتم می‌خواهم برایش شعری بخوانم. رفتیم پشت نمایشگاه و من بر فراز دار را که تازه گفته بودم برایش خواندم و از جنگل و شهر برایش صحبت کردم. گفت بخوان، گفتم یک‌ساعتی طول می‌کشد، گفت پس بیا خانه، من به‌خانه رفتم و با ساعدی، و خواندم. دو هفته بعد در نادری قرار گذاشتیم و رفتیم پیش جوانی به‌اسم نظری که در خیابان گرگان کتابفروشی داشت و زن زیادی آل احمد را با مقدمه‌ی جدیدش چاپ زده بود. در طول آن دو هفته جلال متن شعر را گرفت و خواند. دو سه پیشنهاد کرد در باب بعضی از سطرها. دوتا را قبول کردم، سومی را رد. جلال سه سطر شعر در جنگل و شهر دارد. در حاشیه متن شعر، نوشته بود. گفتم به‌اسم خودت در متن کتاب می‌آورم. گفت اگر خواستی بیار ولی به‌اسم من نه. گفتم بالاخره این‌ها را تو گفتی نه من. گفت اگر خواستی بعدا توضیح بده. و می‌بینید که من هم بعدا توضیح می‌دهم. آن سه سطر شعر که دو سطرش تکرار یکدیگر بود، این‌ها بود: «آتشی باید نه تن را، بلکه دل‌ها را کند روشن!/ آتشی باید نه تن را، بلکه دل‌ها را کند روشن!/ گرمی تن کاهلی می‌آورد دل را!»

یادم هست من یکی دو سطر دیگر جای این‌ها داشتم. حذف کردم و این سه تا را گذاشتم. و بعد جلال به نظری پیشنهاد کرد که کتاب را چاپ کند و این نظری را جلال از طریق شخصی به اسم محمدی که در امیرکبیر شاه آباد کار می‌کرد پیدا کرده بود؛ جلال مناسبات نزدیک و دوستانه با همه داشت: بازاری، دانشجو، آخوند، سیاستمدار، سیگاری، روزنامه‌فروش، دهاتی و کارمند. با همه محشور بود. یادم هست از جلال پرسیدم چرا می‌خواهی این شعر چاپ شود؟ گفت، نوشته‌ی هنری مثل نان توی تنور است، کم بپزد خمیر خواهد شد، زیاد بپزد خواهد سوخت و فکر می‌کنم این دست‌پختِ تو نه سوخته و نه خمیر شده.


تودل‌برو، شوخ و متناقض

در لحظاتی احمد از جلال پیرتر به‌نظر می‌آمد، در حالی که از او کوچک‌تر بود و هست. ولی در عین حال شاملو یک شباب و حتی یک حالت جوانی دارد که جوانان را به سویش جلب می‌کند. با جلال موقعی آدم خصوصی می‌شد که سرش گرم می‌شد و جلال مسائل را جدی می‌گرفت. آدم دقیق و مرتبی بود و برنامه داشت و به‌ندرت اتفاق می‌افتاد که سر قرارش حاضر نشود. ما با جلال فقط موقعی که سرمان گرم می‌شد به‌صورت تو و من حرف می‌زدیم ولی در مواقع معمولی به‌ندرت بهش جلال می‌گفتیم. خانم سیمین آن‌قدر راحت جلال می‌گفت که ما هم گاهی به جلال، موقعی که سرمان هم گرم نبود، جلال می‌‌گفتیم. شب‌ها، گاهی هم دیروقت، من و ساعدی پیشش می‌رفتیم. خانم سیمین دیروقت که می‌شد، بلند می‌شد، می‌رفت ته حیاط می‌خوابید. و بعد ما ساعت‌ها حرف می‌زدیم. از همه چیز. من از این حالات با شاملو بسیار کم داشته‌ام. باید برگردم و جبرانش کنم.

با احمد آدم خصوصی می‌شود و چه زود. در این هیچ تردیدی نیست که احمد، آدم تودل‌برو، شوخ و متناقضی است. گاهی از همه‌چیز حرف می‌زند، ادای چینی و ژاپنی و ترک را درمی‌آورد و بذله می‌پراند. و گاهی می‌نشیند های‌های گریه می‌کند. آدم بسیار متناقضی است و در همه چیز، به‌نحوی بامزه، افراطی. زیاد می‌خورد، زیاد می‌نویسد، زیاد می‌گوید. می‌توان گفت احمد، اشتهای عظیمی برای زندگی دارد و برای تمام ابعاد و جوانب زندگی، مردی است که چند قلب دارد و یا قلب وسیعی دارد. من شخصا از کسانی که قدرت بذله‌گوئی نداشته باشند و یا قدرت بذله‌گوئی آدم را نفهمند خوشم نمی‌آید. کسی که شوخی آدم را جدی بگیرد و به‌خونش تشنه بشود به‌درد من نمی‌خورد. احمد زنده است و در تمام ابعاد زندگی، زنده است. هرچه دستش می‌رسد می‌نویسد، گرچه بعضی از این نوشته‌ها واقعا بد است و در سطح شعر و نثر و ترجمه‌ی احمد نیست، ولی او می‌نویسد. و خوب هم می‌کند. نویسنده باید مدام دست به قلم باشد و در ذهنش و در خوابش هم بنویسد. احمد همه‌چیز را از دید این قلم می‌بیند.

آدم متناقض اشتباه هم می‌کند. من خودم فراوان اشتباه کرده‌ام. هم در زندگی و هم در نوشتن. یادم هست سال‌ها پیش، ایرج گرگین از من و رؤیائی خواست که پای چند نوبت مصاحبه بنشینیم و در رادیو مسائل جدید شعر و شاعری و به‌ویژه شعر جدید را عنوان بکنیم. دو سه برنامه که ضبط شد، روزی رؤیائی مصاحبه‌ای در نگین چاپ کرد که بعضی حرف‌هایش درست در جهت عکس حرف‌های رادیو بود. به گرگین گفتم من دیگر نمی‌آیم و اگر آمدم، دیگر با رؤیائی پشت یک میز نمی‌نشینم. گرگین گفت پس تنها بیا و ما از رؤیائی دعوت نمی‌کنیم. رفتم و تنها و اگر خوب یادم باشد در حدود هفت‌هشت برنامه شعر ضبط کردیم که پخش شد. این برنامه‌ی شعر در شهرستان‌ها هم پخش شد و گروهی از شاعران جوان شهرستانی نامه‌هائی نوشتند و سخت خجالتم دادند. در همان زمان «منصور قندریز» فوت شده بود. رفته بودم منزل جلال و قرار بود با هم برویم مسجد. وسط راه گفت: رئیس! این مصاحبه در رادیو را می‌خواهی جدی بگیری؟ گفتم نه، چطور مگر؟ گفت لایق تو نیست، رهایش کن و دلایلش را هم گفت. من رهایش کردم.

یادم هست که یک بار هم احمد اشتباه کرد. و اشتباهی بود که نمی‌توان صحبتش را کرد. من در مقاله‌ای تلویحا در فردوسی ناراحتی‌ام را نشان دادم. جلال گفت راهش این نبود. خودش به احمد هشدار داد. و این هشدار به‌جا بود. گمان نکنید که می‌گویم آل‌احمد هرگز اشتباه نمی‌کرد. هرگز! ولی اشتباهش را می‌پذیرفت و جبران می‌کرد.


در حال بارگذاری...

رضا براهنى، عکس از آرشیو گتى ایمیج

تصویری قرص و محکم و درخشان

گفتم که آدم متناقض اشتباه هم می‌کند. من احمد را موقعی شناختم که تقریبا دوران اشتباهاتش را پشت سر گذاشته بود و سرجای خود قائم و استوار نشسته بود. و آن‌وقت تناقض‌های وجودش، هستی‌اش را رنگین‌تر نشان می‌داد. جالب این است که احمد حلقه و محفل ندارد و با همه دوست است. فکر می‌کنم به بسیاری از کسانی که بعدها روزنامه‌نویس‌های زبردستی شدند، درس روزنامه‌نویسی داده است. در شاعری بدون شک سرمشق بوده، یعنی نه فقط شعرش، بلکه حتی حضورش به‌عنوان شاعر الها‌م‌بخش بوده. یعنی احمد، صورت نوعی شاعر است، یک صورت نوعی ازلی (Archetype) این صورت نوعی عصیان می‌کند، عاشق می‌شود، نفرت می‌کند، می‌ایستد، حرکت می‌کند، خشونت نشان می‌دهد، خشونت می‌بیند تا سرانجام تصویری محکم، قرص و درخشان از خود به‌جای بگذارد. و احمد شاملو به این زودی -و می‌گویم به این زودی، چرا که دوست دارم سال‌های سال زنده و مثل همیشه پرجوش و خروش ببینمش- این تصویر قرص و محکم و درخشان را در برابر ما عینیت و جسمیت بخشیده است. این تصویر قرص و محکم و درخشان، هر وقت در ذهن دیگران بدل به بت شده من باهاش مخالفت کرده‌ام. این مخالفت با خود احمد نبوده، بلکه مخالفت با کسانی بوده که گاهی دربار‌ه‌ی او طوری احساساتی می‌شدند که او را بدل به بت می‌کردند. من به عینیت هستی این شاعر و شعرش بیشتر علاقه داشتم تا به بتی خیالی که برخی‌ها دوست داشتند از او بسازند.

شاید این به‌دلیل آن بود که من هرگز نه از نظر شعر و نه از نثر تحت تأثیر احمد قرار نگرفتم. یعنی من شعر و نثرم خط سیر خاصی داشت که در آن احمد جائی نداشت. شاید اگر من در سال‌های 32 و به‌بعد در تهران بودم، مثل بسیاری از جوانان جوان‌تر از شاملو در آن زمان از احمد تأثیر می‌پذیرفتم. فضای روشن شعر او در حول و حوش من وجود داشت، ولی اثر او نبود. نه در شعر و نه در نثر. و اتفاقا فاصله‌ای که بین شعر و نثر احمد و شعر و نثر من بود، به من این امکان را می‌داد که در او دقیق‌تر نگاه کنم. بسیاری از کسانی که از احمد متأثر شدند، اشخاصی بودند که به یک زبان خارجی، به اندازه‌ی احمد تسلط نداشتند و مقداری از ابداعات او را که بدون شک پیش از او، در شرایط دیگر، در غرب، و شاید به‌صورتی دیگر، متجلی شده بود، به حساب ابتکار شخصی خود احمد می‌گذاشتند. گرچه احمد برای شعر منثور فارسی، آهنگ و موسیقی درخشانی ابداع کرد، ولی شعر منثور در غرب دستکم صدسال سابقه داشت. آنهائی که با ادب غرب آشنائی نداشتند، پیدایش شعر منثور را کلا مربوط به وجود احمد می‌دانستند. آنهایی که زبان‌های فرنگی را می‌دانستند، به منابعی دسترسی داشتند که خود احمد هم داشت. و در نتیجه با وجود دید ستایش‌انگیزشان نسبت به کار احمد، نمی‌خواستند به تقلید از کار او پرداخته باشند. یکی از موارد اختلاف من با احمد، از نظر فن شاعری، همین مسئله‌ی وزن بود. من وزن را جزو ماهیت و طبیعت شعر می‌دانم، و گرچه گاهی شعر بی‌وزن هم گفته‌ام، ولی در شعر موزون به معنای جدیدش و یا شعر موزونی که در آن سطرهای منثور هم وجود داشته باشد (البته به مقتضای حال و مقام شعر) بیشتر ظرفیت شعری می‌بینم تا شعری که از وزن عاری شده بود. معتقدم که در شعر محتوای عریان وجود ندارد. شعر عریان وجود دارد ولی محتوای عریان وجود ندارد. فقط در صورتی می‌توان وزن را کنار گذاشت که شاعر معتقد باشد وزن جزو زینت شعر است و بخشی از ماهیت اصلی آن را تشکیل نمی‌دهد. من چنین اعتقادی ندارم و وزن را هم به‌کلی کنار نمی‌گذارم. من وزن را یک یا دو یا ترکیب خاصی از دو سه رکن و موقعیت عروضی هم نمی‌دانم. وزن آن چیزی است که شعر را در برابر آدم به‌صورت قائم نگه می‌دارد تا تصاویر درنروند و از هم نپاشند. این نوع وزن از مفردات شروع می‌شود و به یک کل کامل می‌پیوندد. دیگران در مورد این تصور من از وزن دچار اشتباهاتی شده‌اند و انعطاف‌های خاصی را که من برای شعر از نظر وزن قائل هستم، قائل نشده‌اند و به همین دلیل در فهم شعر خود من هم دچار سوء‌تفاهم شده‌اند.

با وجود این موقعی که به شعر شاملو می‌نگرم، به دلیل سلیقه‌ی خاص خودم شعر او را محکوم نمی‌کنم. شعر شاملو را شعری درخشان می‌دانم و گاهی در بعضی از سطرهای آن وزن‌های غیرعروضی پراعتباری می‌بینم که شاید در آینده بتوان از انطباق و مقایسه‌ی آنها با یکدیگر، نوعی اصول وزنی جدید استخراج کرد.


زبانی بسیار زیبا و گاهی سخت غیرواقعی

مسئله دیگری که من در آن با احمد اختلاف‌نظر دارم، موضوع زبان شعر است. زبان احمد گاهی بسیار زیباست و از زیبایی بسیار شیک است. و حتی گاهی به‌نحوی رمانتیک زیباست. و گاهی به‌علت همین زیبایی، سخت غیرواقعی است. من از زبان شعر، خشونت واقعی می‌خواهم، زیبائی فوق‌العاده زبان، شعر را در زیبائی‌های خیالی دیگر غرق می‌کند و مسیر عمومی زبان، که روی‌هم خشن است و واقعیت امروز که به‌راستی خشن و ظالمانه و سیاه است، لیکن فراموش می‌شود. شعر احمد به‌راستی موقعی درخشان است که در زبان آن از زشتی و زیبائی، توأمان خبر باشد. گریز به زیبائی خیالی زبان هم نوعی رمانتیسم است. روحیه‌ی احمد تا حدودی رمانتیک است، و بیشتر به‌دلیل همین وسواس شدید در زیبائی زبان. زبان شعر باید به موازت خشونت و لطافت روحیه‌ی یک شعر، از واقعیت عمومی زبان سهم ببرد. زشت را با زشت و زیبا را با زیبا باید نشان داد. و زبان شعر احمد، حتی جائی که روحیه‌ی شعر خشن و درشت است هم زیباست. این سلیقه‌ی اوست و من برای او می‌پسندم و نه برای خودم. موقعی که زشت با زبان زشت و زیبا با زبان زیبا نشان داده شود، بین بخش‌های مختلف یک شعر و شعرهای مختلف یک شاعر یک حالت نمایشی ایجاد می‌شود، به‌ویژه بین بخش‌های مختلف یک شعر. این خصیصه شعر را به نمایش کلامی نزدیک‌تر می‌کند. در چنین شعری، نمی‌توان بخش کوچکی از شعر شاعر را برداشت و گفت زشت است، زیباست و یا زبانی است ناقص و سست. باید دید واقعیت پشت سر آن زبان و حتی شخصیتی که گاهی در نمایش کلامی از آن زبان استفاده می‌کند، از چه جنمی است. اگر شاعر روحیه‌ی زشت یا شخصیت زشت را با زبان زشت نشان نداده باشد، آن‌وقت می‌توان گفت زبان او ناقص، سست، غیرواقعی و یا شاید بی‌ارزش است. این واقعیت عینا مثل واقعیت شعری است که به‌وسیله‌ی یک زن یا یک مرد گفته شود.

واقعیت زنانه فروغ فرخزاد زبان شعر او را هم زنانه کرده. اگر فروغ از زبان نیما و یا شاملو استفاده می‌کرد، دیگر شخصا واقعیت نداشت. واقعیت هم همینطور است. از قتل با زبان قتل می‌توان حرف زد و از عشق با زبان عشق و هر کدام این‌ها آهنگی خاص خود دارد که باید از ذهن شاعر عبور کند و جلوه‌گر شود.


ابتکار شب‌های شعر و ویژگی آن

ولی این اختلاف هنری سبب نمی‌شود که آدم با احمد همکاری نکند. و از آن بالاتر دوستش نداشته باشد. او هم اختلاف را می‌پذیرد و در ورای آن می‌خواهد همکاری بکند. چهار پنج هفته پیش از شب شعر خوشه یادداشتی گذاشته بود، پیش کسی که ببینمش و یا به‌وسیله‌ی کسی برایم فرستاده بود. موقعی که پیشش رفتم، گفت می‌خواهم این شب‌های شعر را به‌صورت جدی با همکاری تو و چند نفر دیگر راه بیاندازم. و بعد جمع شدیم و تصمیم گرفتیم که چه بکنیم. شاملو، نادرپور، آینده، و گاهی رؤیائی، و گاهی هم گویا آزاد. همین قدرت احمد و جلب دوست و آشنا و موافق و مخالف بود که شب‌های شعر خوشه را به‌صورت بزرگ‌ترین شب‌های شعرخوانی ایران درآورد. آن‌ سان و رژه تمام محافل آکادمیک و متولیان انجمن‌های پوسیده را به وحشت انداخت. سال‌هاست که می‌کوشند کاری مثل شب‌های شعر خوشه ترتیب بدهند و دیدید که چطور به هشدار من در مورد مسئول کنگره‌ی شعر تبریز گوش نکردند و چه دسته‌‌گل مضحکی در تبریز به آب دادند. ما تمام اختلاف ‌فیمابین را نادیده گرفتیم تا برای اولین بار -و تاکنون برای آخرین بار هم- نیروی عظیم شعر جدید به رخ کشیده شود. ابتکار از شاملو بود.

فکر می‌کنم تمام جوائز موجود برای احمد کم است. احمد قریب بیست و پنج سال است که مدام می‌نویسد. مردی است به معنای واقعی شریف، و از جمله تنها نویسندگانی است که توانسته در ایران فقط از راه نوشتن زندگی خود را تأمین کند. در این زندگی هیچ چیز اشرافی وجود ندارد. فقط شرف هست و قناعت، صفا و مناعت. در حضور او یا موسیقی گوش می‌کنی، یا شعر می‌خوانی و می‌شنوی و یا حالتی عصیانی علیه بیداد پیدا می‌کنی. انرژی او در طول این بیست و پنج سال قلم‌زدن لحظه‌ای کاهش نیافته. اطمینان دارم که این انرژی تا سال‌ها به‌همان تداوم باقی خواهد ماند. بعضی‌ها جوهردارند. احمد در میان جوهرداران به‌راستی یک جواهر است.

نسخه‌ی اصلی این متن در مجله فردوسی در تاریخ ۲۷ فروردین ۱۳۵۲ منتشر شده است.
ما را دنبال کنید
InstagramThreadsTelegramYoutubeTwitter
پادکست شوروم
SpotifyYoutubeAppleCastbox
logo
ما را دنبال کنید
InstagramThreadsTelegramYoutubeTwitter
پادکست شوروم
SpotifyYoutubeAppleCastbox
logo
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به شرکت گیتی نگار ماهک است.