icon
icon
در قاب
در قاب
darghab
نوشتن از یک دوست، یک غریبه، فردی گمشده در تاریخ، یا انسانی شناخته‌‌وتحسین‌شده. از او می‌‌گوییم، از جزئیات زندگی‌ای یگانه می‌نویسیم تا درون آن زندگی و دوباره کشفش کنیم. گاه تنها گوشه‌ای از زندگی آن فرد است، چرایی نقطه‌ی عطفی در زندگی‌اش و گاه، وسیع‌تر، سیمای عمومی اوست. از کسی می‌نویسیم که زندگی‌اش ضرورتی داشته است. «در قاب» جای دیگران است، دیگران به روایتِ ما.
«در قاب» با زندگینامه‌های متداول متفاوت است. زندگینامه‌ها را می‌توان با راوی سوم‌شخص نوشت، اما در قابِ ما پرتره‌ای را می‌سازد که سهم سوژه و نقاش در آن برابر است. منِ اول‌شخص راوی و شناخت و دریافتش از کسی که برای ما روایت کرده می‌تواند قرائتی متفاوت باشد با شخصی که در قاب به تصویر کشیده می‌شود.
sort
مرتب‌سازی
sort
مرتب‌سازی
شوروم 39

مش نبی و اصالت بشر

پروین گودرزی

درست نیمه ی خردادماه بود که نازآفرین، همسر کدخدا کاظم گودرزی، حس کرد دردی استخوانش را شکافت. جیغ را توی گلویش خفه کرد و بدون اینکه آرد روی دامنش را بتکاند، از اتاق تنوری زد بیرون. چند دقیقه بعد خاله آهو با همان قیچی ای که شب ها روی شکمش...

 مش نبی و اصالت بشر
شوروم 38

پیامبرِ کوی عاق‌شده‌ها

بنیامین نبهانی

نعیم غلامپور مرده است؛ ساده و بی آلایش. بارها سعی کردم دیباچه ای از او بنویسم، اما حس کردم زیاده گویی هایم پاکی او را روزنامه وار جلوه می دهد. نخواستم صرفاً گزارش پرآب وتابی نوشته باشم. نقل قولی از او باعث شد که قید قبولی و اعزام به دانشکده...

پیامبرِ کوی عاق‌شده‌ها
شوروم 38

به تماشای رنگ‌های سپید

انسیه نوری

پیوستگی نمی تواند ما را برای همیشه شبیه چیزی نگه دارد که می خواهیم. پیوستگی در زمان، فکرها، تصاویر و معناهایی که مدام به تقلای ساختنِ نسبت های دور و نزدیک با هرچیزی، به شعاع زیستن پرتابمان می کنند. یک روز همه چیز تمام می شود و آن وقت فقط...

به تماشای رنگ‌های سپید
شوروم 37

گیم اُور

شُهره احدیت

اینستاگرام را که باز کردم، میخ شدم به زمین. انگار کسی ته صندل هایم را چسباند به سرامیک کف هال و باسنم جوری چسبید به نشیمن مبل که نمی توانستم خودم را تکان بدهم. خبر مرگش را نوشته بودند. خواهرزاده اش عکسی گذاشته بود از آن لبخند تقریباً همیشگی، با...

گیم اُور
شوروم 36

آژیر خطر

الهام بدیعی

هنوز او را نگه داشته ام، توی ذهنم. انگار او را همان جا درون یک بطریِ خاک گرفته ی پر از الکل حبس کرد ه ام که زمان بر کالبدش نگذرد. همچنان ده دوازده ساله مانده، مثل یک برگِ خشک شده لای کتاب. گویی که این سی و اندی سال...

آژیر خطر
شوروم 36

این پرونده هم بسته شد

پویا مشهدی محمدرضا

نیست باد روزی که در آن زاده شدم، و شبی که گفت: «نطفه ی پسری بسته شد.» ایوب ۳:۳ آذر، دی پارسال بود که مادربزرگم، مادر پدرم، مُرد. از مراسم ختم که برگشتیم، شب شده بود. شام خوردیم و پدرم به روال همیشگی اش، شروع کرد به نوشتن وقایع روز...

این پرونده هم بسته شد
شوروم 35

بَبَه روح یک جهان بی روح

زینب خزایی

«کی گفته این دیوونه بشینه رو صندلی جلوی ماشین من؟» این را برادر بزرگم با غیظ گفت، وقتی مصطفی ذوق کرده بود با او برود بیرون. ماشینش را دوست داشت. می گفت: «ماشین خارجیه.» مادرم سکوت کرد. من اما نمی توانستم. به سختی جلوی اشک هایم را گرفتم و با...

بَبَه روح یک جهان بی روح
شوروم 35

از کوچه‌ی مش فاطمه تا پسر حاج‌محمد

بنیامین نبهانی

سبيل های کاظمی نامرتب تر از آرایش دفاعی ایران برابر انگلیس بود؛ انگار یک مشت چای کنیا را نامرتب پخش کرده باشی بالای لب هایش. موهایی کوتاه و جوگندمی، با قدی حدوداً ۱۸۰ سانتی متر مثل رِنج قدی بیشتر همکاران مدیرش در آموزش وپرورش. همه ی ما با شناختن او...

از کوچه‌ی مش فاطمه تا پسر حاج‌محمد
 مش نبی و اصالت بشر
شوروم 39

مش نبی و اصالت بشر

پروین گودرزی

درست نیمه ی خردادماه بود که نازآفرین، همسر کدخدا کاظم گودرزی، حس کرد دردی استخوانش را شکافت. جیغ را توی گلویش خفه کرد و بدون...

پیامبرِ کوی عاق‌شده‌ها
شوروم 38

پیامبرِ کوی عاق‌شده‌ها

بنیامین نبهانی

نعیم غلامپور مرده است؛ ساده و بی آلایش. بارها سعی کردم دیباچه ای از او بنویسم، اما حس کردم زیاده گویی هایم پاکی او را...

به تماشای رنگ‌های سپید
شوروم 38

به تماشای رنگ‌های سپید

انسیه نوری

پیوستگی نمی تواند ما را برای همیشه شبیه چیزی نگه دارد که می خواهیم. پیوستگی در زمان، فکرها، تصاویر و معناهایی که مدام به تقلای...

گیم اُور
شوروم 37

گیم اُور

شُهره احدیت

اینستاگرام را که باز کردم، میخ شدم به زمین. انگار کسی ته صندل هایم را چسباند به سرامیک کف هال و باسنم جوری چسبید به...

آژیر خطر
شوروم 36

آژیر خطر

الهام بدیعی

هنوز او را نگه داشته ام، توی ذهنم. انگار او را همان جا درون یک بطریِ خاک گرفته ی پر از الکل حبس کرد ه...

این پرونده هم بسته شد
شوروم 36

این پرونده هم بسته شد

پویا مشهدی محمدرضا

نیست باد روزی که در آن زاده شدم، و شبی که گفت: «نطفه ی پسری بسته شد.» ایوب ۳:۳ آذر، دی پارسال بود که مادربزرگم،...

بَبَه روح یک جهان بی روح
شوروم 35

بَبَه روح یک جهان بی روح

زینب خزایی

«کی گفته این دیوونه بشینه رو صندلی جلوی ماشین من؟» این را برادر بزرگم با غیظ گفت، وقتی مصطفی ذوق کرده بود با او برود...

از کوچه‌ی مش فاطمه تا پسر حاج‌محمد
شوروم 35

از کوچه‌ی مش فاطمه تا پسر حاج‌محمد

بنیامین نبهانی

سبيل های کاظمی نامرتب تر از آرایش دفاعی ایران برابر انگلیس بود؛ انگار یک مشت چای کنیا را نامرتب پخش کرده باشی بالای لب هایش....

icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد