ماریو بارگاس یوسا در قسمتی از کتاب چرا ادبیات؟ مینویسد: «ادبیات، از آغاز تاکنون و تا زمانی که وجود داشته باشد، فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطهی آن انسانها میتوانند یکدیگر را بازشناسند.» شاید همین جمله گویای حس و حال کسانی که...
اولین بار که دوست نابغهی من را دیدم، نمیدانستم به تماشای یک داستان آمدهام یا اعترافنامهای از خودم در لباسی دیگر. سریال از همان قابهای نخست—با آن نور سرد، دیوارهای ترکخورده و کوچههای تنگ و خاکی، و بیش از همه آرزوهای دختری که میخواهد نویسنده شود—مرا...
آناستاسیا انیمیشنی موزیکال است که در سالهای پایانی دههی نود میلادی ساخته و منتشر شده، روایتی نهچندان واقعی از داستان آناستاسیا، دختر نیکلای دوم، که در جریان انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۵ گم میشود. سالها بعد، مادر نیکلای دوم، که در پاریس زندگی میکند، جایزه و فراخوانی برای...
اواخر تابستان، در عصری دلگیر و خفه، گیر افتاده بودم در ترافیک خیابان کریمخان. از صبح، هیچکدام از کارهایم خوب پیش نرفته بود و از آن روزهایی بود که دعا میکردم زودتر تمام شود. رانندهی اسنپ از من هم کلافهتر بود و مدام در حال غر زدن و به...
آتشبازی را از انبوه عنوانهای دیگر بیرون کشید و گفت خوش به حالت که اولین بار است آتشبازی ریچارد فورد را میخوانی. کتاب را که میخواندم، میخواستم برگردم به کتابفروشی و به نازی بگویم اما این اولین بار نیست! هرچند چشمهای من تابهحال این سطرها را...
با اینکه اصلاً مطمئن نبودی این سکو برای نشستن باشد، نشستی و دستت را برای کنترل گرسنگی روی معدهات فشار دادی. گردنت را تا جایی که ستون فقرات و مهرههایش اجازه میدادند به عقب خم کردی. چشمهایت را درشت کردی و باولع به گستردگی آسمان دوختیشان. دلت میخواست میتوانستی...
تجربهی شنیدن آخرین آلبوم هوزییر با عنوان آنریِل آناِرت (از زیر خاک در آوردن خیالی) شبیه گفتگوی آن تکهی میرای وجودم بود با تکهی نامیرایش، با تکهای که رازها را میداند و گاهی برای تو برملا میکند، گفتگویی که در آن بیشتر از یک لحظهی...
در میانهی روزگاری که در شتاب و فراموشی گم میشود، باید گاهی دستبهدامن قصهها شد. حالا که هزاران روایت اجتماعی و بحث سیاسی میان دود و هیاهو محو میشوند فقط قصهها کهنه نمیشوند و هرگز نمیمیرند، قصهای که جان آدمی را لمس کند، در قلبش ریشه بدواند و در...