تجربهی شنیدن آخرین آلبوم هوزییر با عنوان آنریِل آناِرت (از زیر خاک در آوردن خیالی) شبیه گفتگوی آن تکهی میرای وجودم بود با تکهی نامیرایش، با تکهای که رازها را میداند و گاهی برای تو برملا میکند، گفتگویی که در آن بیشتر از یک لحظهی...
در میانهی روزگاری که در شتاب و فراموشی گم میشود، باید گاهی دستبهدامن قصهها شد. حالا که هزاران روایت اجتماعی و بحث سیاسی میان دود و هیاهو محو میشوند فقط قصهها کهنه نمیشوند و هرگز نمیمیرند، قصهای که جان آدمی را لمس کند، در قلبش ریشه بدواند و در...
خانه تقریباً خالی شده است. دو تا چمدان بزرگ، یک ساک دستی برای داخل هواپیما، و یک کولهپشتی همهی آن چیزی است که میتوانم با خودم ببرم کانادا. یک کارتن شامل وسایل متفرقه و چهار تا کارتن پر از کتاب هم چیدهام گوشهی هال تا هروقت برای سرزدن به...
ذات هر عصیانی با جستجو پیوند خورده است. هویتی که در میان چارچوبهای اجتماعی گم شده با سرکشیهای کوچک تلاش میکند خود را بازیابد. سرکشی، اگرچه در نگاه نخست حرکتی است با مقصد فروپاشی، اما در لایههای عمیقتر فرصتی برای بازاندیشی، کشف دوباره و خلق دنیایی نو است. دیالکتیک...
مسئله، رویارویی واقعیت و تخیل بود، بود و نبود، هستی و غیاب و حضور، آنجا که نابوکُف خود گفته است: «نمیتوانستم باور کنم، رونوشتِ حقیقت با خود حقیقت رقابت کند.» درست است که نابوکُف این جمله را دربارهی اولین و، به قول خودش، ناپختهترین داستانش میگوید، ولی در تمام...
اواخر دههی هفتاد خورشیدی ورود به رادیو و تلویزیون ایران همچون فتح قلعهای باستانی بود. حصاری بلند به دور محوطه و تپههای صداوسیما کشیده بودند که هنوز هم هست. برای گذشتن از دروازهها نیز به دعوتنامهی معتبری، که حتماً یکی از مدیران ارشد آن را امضا کرده باشد، نیاز...
آن صبحِ شنبه که «رودی»، گربهی اهلی ساختمان، درِ خانهی ما را زد و آمد تو، قرار بود در دو ساعت آینده پنج بچه توی خانهی ما به دنیا بیاورد. من تا پیش از ورودم به استانبول از گربهها میترسیدم. نه که ترس، نوعی حالت تدافعی و جمعشده داشتم،...
من و فرفر جدی فیلمدیدن را از اوایل دههی هشتاد شروع کردیم. توی شهری زندگی میکردیم که بیشتر مردمش یکشکل بودند. اکثر خانمها چادر سرمیکردند، مردها معمولاً ریش داشتند و ساده لباس میپوشیدند، جمعهای خانوادگی یکجور بودند، با جداسازی کامل مردها و زنها از همدیگر، ازدواجها سنتی بود و...