icon
icon
اجراى کیهان کلهر در تالار وحدت، عکس از مهدى معتمد
اجراى کیهان کلهر در تالار وحدت، عکس از مهدى معتمد
شهر خاموش؛ پاسخی تراژیک به یک فاجعه
نویسنده
حمید کاظم‌زاده
زمان مطالعه
6 دقیقه
اجراى کیهان کلهر در تالار وحدت، عکس از مهدى معتمد
اجراى کیهان کلهر در تالار وحدت، عکس از مهدى معتمد
شهر خاموش؛ پاسخی تراژیک به یک فاجعه
نویسنده
حمید کاظم‌زاده
زمان مطالعه
6 دقیقه

مادر را رسانده‌ام ترمینال بیهقی و حالا دارم به خانه برمی‌گردم. آلبوم ناشنیده‌ای از استاد کیهان کلهر را چند ثانیه‌ای است به قول امروزی‌ها پِلی1 کرده‌ام و صدای ممتد سازهای زهی فضای کوچک ماشین را پر کرده است. صداها رفته‌رفته پرحجم‌تر می‌شوند و آن میان، صدای کمانچه‌ای، تک و برجسته به گوش می‌رسد. از آرژانتین می‌پیچم توی بزرگ‌راه رسالت. ساعت حوالی دوازده شب است و آسمان تاریک‌تر از شب‌های قبل به نظر می‌آید. بزرگ‌راه آرام گرفته و خلوت است. صدای سازها بیشتروبیشتر می‌شود و ناگهان فروکش می‌کند و یک موتیف خاص شروع می‌شود. کمانچه آن را می‌نوازد و بعد می‌سپاردش به سازهای دیگر و باز کمانچه و باز تکرار. انگار چیزی نمی‌گذارد پیش بروم. کنار بزرگ‌راه نگه می‌دارم. سرم را می‌گذارم روی فرمان ماشین. بدنم کرخت شده است. صداها گاه به نظر خشک و خراش‌دهنده‌اند. چیزی که می‌شنوم تلاقی صداهای کش‌دار است و تکرار و تکرار و تکرار. چیزی انگار آوار می‌شود بر من، بر روحم، ذهنم.

اسم آلبوم را که روی جلد دیدم، پیش خود گفتم چه نام آشنایی برای این سال‌های شهرم؛ شهر خاموش. چند سالی است که از سال ۸۸ گذر کرده‌ایم و شهر زیر آوار رخوت دفن شده است. حالا اما قطعه‌ی اول آلبوم که هم‌نام آلبوم است، نُت‌به‌نُت دارد می‌بارد روی سرورویم. خبری از شهر خاموش نیست. پانزده دقیقه از شروع قطعه گذشته و من زیر بمباران بی‌امان صداها، بی‌پناه مانده‌ام. 

بمباران... واژه‌ی غریبی است و بسیار دور از لطافت موسیقی. اما تمام حرف کلهر از همین واژه شروع می‌شود. کلهر مرا در آغوش گرفته و دارد یک واقعه‌ی مهیب را برایم روایت می‌کند. سازها دارند در گوشم صدای گریه‌ی کودکان حلبچه‌ای را می‌نوازند. گویی من هم پرت شده‌ام به روزهای آخر اسفند سال ۶۶؛ حلبچه2. هواپیماهای عراق بمباران شیمیایی را تازه تمام کرده‌اند و شهر خاک است و شیون و مرگ. بوی سیب گندیده و بویی شبیه سیر3 که اشارتی است به مرگ در هوای شهر است؛ هوایی که پر شده است از گازهای سیانید و خردل. از آسمان پرنده‌ی مرده می‌بارد. 

زمین پر شده است از جسد آدم‌هایی که تا چند دقیقه قبل پیِ کاری بوده‌اند. مگر می‌شود ناگهان مرگ بیفتد روی یک شهر؟ مگر می‌شود آدم‌های یک شهر ناگهان خفه شوند؟ مرگی چنین هماهنگ و هولناک. سازها مهلت نمی‌دهند. بی‌رحمانه دارند من را شلاق می‌زنند. من دیگر نمی‌شنوم؛ دچار شده‌ام و انگار من هم دارم خفه می‌شوم. من هم دارم قربانی می‌شوم. کشانده می‌شوم میان آن شهر مدفونِ زیر خاک و فریاد. ایستاده‌ام میان شهری خاموش. 

دقیقه‌ی هجدهم همه‌چیز آرام می‌شود و سازها چند ثانیه‌ آرام می‌گیرند. صدای جان دادن شهر را می‌شنوم؛ صداهایی ریز و تک، صداهای منقطع و کوتاه. حالا من مانده‌ام و یک هیچ. من و سکوتِ پس از فاجعه. هیچِ نیستی؛ هیچِ جامانده از نابودی حیات. حالا شهر، شهر خاموش است. آرام‌آرام یک نوای کردی آغاز می‌شود. آرام‌آرام از میان خاک و مرگ چیزی خودش را به من نشان می‌دهد؛ چیزی که مرا یاد گشودگی پس از نیستیِ هایدگر می‌اندازد. امکانِ بودن حتی در لحظه‌ی ویرانی. 

من در تجربه‌ی جادوی نُت‌ها تنها نیستم، مانند من بسیارند. به گمانم ازاین‌رو است که هنرِ اول، موسیقی است. همه‌چیز گویی از موسیقی و صدا آغاز می‌شود. شبی که روی زمین بالکن تالار وحدت نشسته بودم و اجرایی از قطعه‌ی نینوا، ساخته‌ی حسین علیزاده فضا را پر کرده بود و من حس می‌کردم اسب‌ها بر من می‌تازند و فضا پر از غم و شور توأمان بود. یا آن بار که برای اولین بار ترانه‌ی کلمات نزار قبانی را با صدای ماجده الرومی4 شنیدم؛ جایی که تکرار می‌کرد «یحملنی معه»، انگار من بودم که نُت‌ها دست‌به‌دست مرا به عصر ایوان‌های پُرگل می‌بردند و من همان کودکی بودم که قبانی می‌گفت. می‌برد و بازم می‌گرداند پشت میز تحریرم، مثل حالا که کلهر مرا از حلبچه برمی‌گرداند پشت فرمان ماشینم، کنار بزرگ‌راه رسالت. 

 

در حال بارگذاری...
اجراى کیهان کلهر در تالار وحدت، عکس از مهدى معتمد

همه‌ی این تجربه‌ها متصل به غم نبودند. مگر اولین بار که آهنگ پریا را شنیدم، نبود؟ که همه‌ی جانم را پر کرد از دوست داشتن. با اینکه ده‌ساله بودم. نمی‌دانستم آنچه برای بار اول دارم تجربه می‌کنم چیزی است که بزرگ‌ترها به آن عشق می‌گویند و من به آن مبتلا شده بودم، منتها عاشقِ بدون ابژه؛ عشقی که معطوف به معشوقی نبود. عشق بود؛ تنها. همه‌ی این‌ها مگر می‌شود از شنیدن «یار قشنگِ موبلندِ مشکی‌پوش» عاید آدم شود؟ معجزه‌ی ریتم بود و توان آواز اصفهان. آرایشی که نت‌به‌نت این آهنگ به خود گرفته بودند. چه فرقی می‌کند اصفهان در آهنگ شب‌پره باشد یا بنان؟ 

من زندگی را در همین رقص نت‌ها یافتم. من حلبچه را هیچ‌گاه به چشم ندیده‌ام، اما کلهر آن را نشانم داد. هیچ‌گاه یک عاشق مردد فرانسوی نبوده‌ام، اما سلین دیون5 مرا به قلب یک عاشق فرانسوی برد و آن من بودم که به دلدارم می‌گفتم که خورشید و ماه در چشمانش طلوع می‌کنند6. 

تراژدی تنها بازنمایی درد و رنج نیست. من تراژدی را زیستن در همه‌ی ابعاد زندگی فهمیده‌ام؛ در شادی و غم و در فقدان و رنج، در عسر و یسر. تراژدی برای من روغن چراغی است که از دل رنج برمی‌آید و زندگی را روشن می‌کند. مواجهه‌ی من با قطعه‌ی شهر خاموش7، نه فقط تسکین، بلکه زیستن در دل رنج است. همان بغضی که ارمغان فضای وهم‌آلود قطعه بود به یادم می‌آورد که زنده‌ام و باید برخیزم و ادامه دهم. به قول نیچه: «تراژدی، هنر گفتنِ آری به زندگی است، حتی در دردناک‌ترین شکلش.»

دقیقه‌ی بیست‌وهفت است که ریتم موسیقی تند می‌شود. در موسیقی شرق، این تغییر نشانه‌ی بیداری است. گویا شهر نخواهد مرد؛ شهر خاموش بی‌صدا نمی‌شود. برمی‌خیزد. حرکتی از سوگواری به بیداری و ایستادن. شهر اعتبارش را پس از یک عزاداری پُرشور، بازپس می‌گیرد. می‌ایستد برای مبارزه؛ مبارزه با فراموشی؛ دقیقاً همانی که کلهر سال‌ها بعد در مصاحبه‌اش می‌گوید: «شهر خاموش را برای بیان فاجعه‌ی حلبچه ساختم تا کسانی که در آن کشته شده‌اند فراموش نشوند.» این اثر شهادتی است هنرمندانه بر یک واقعه‌ی مهیب. پاسخی تراژیک به یک فاجعه. کم‌کم من نیز خودم را باز می‌یابم. نمی‌دانم از کی سرم را بالا آورده‌ام و به شب خیره مانده‌ام. شیشه‌ی پنجره‌ی ماشین پایین است. از کی؟ نمی‌دانم. شاید واکنشی غیرارادی به حس خفگی میانه‌ی آهنگ بوده. واقعاً نمی‌دانم. شیشه را بالا می‌برم و انگشتم را می‌گذارم روی دکمه‌ی تکرارِ دستگاه پخشِ ماشین و آرام راه می‌افتم.

 

1.play

2.اشاره به واقعه‌ی بمباران ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ حلبچه توسط رژیم عراق که در آن ساکنان کردنشین منطقه طی عملیاتی موسوم به «انفال» هدف حمله‌ی شیمیایی قرار گرفتند. در پی این حمله حدود 5هزار نفر غیرنظامی کشته شدند. این حمله بزرگ‌ترین حمله‌ی شیمیایی مستقیم به یک منطقه‌ی شهرنشین در تاریخ است.

3.از نشانه‌های حمله‌ی شیمیایی با گاز سیانید و خردل

4.ماجده الرومی؛ متولد ۱۹۵۶؛ خواننده‌ی زن لبنانی

5.سلین ماری کلودت دیون (فرانسوی: Céline Marie Claudette Dion‎)؛ متولد ۱۹۶۸؛ خواننده‌ی زن اهل کانادا – فرانسه

6.اشاره به آهنگ آهنگ Tell him اثر Barbra Streisand و Celine Dion که سال ۱۹۹۷ در آلبوم Higher Ground منتشر شد

متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد