icon
icon
داستان
داستان
dastan
درون همه‌ی ما قصه‌گویی ا‌ست که می‌خواهد زندگی را دوباره خلق کند‌. کسی که زمان را متوقف می‌کند تا آن را بهتر درک کنیم، و با قدرتِ خیال جنبه‌‌های ناپیدای واقعیت را آشکار می‌کند. قصه‌گویی که رنج‌های جهان را تحمل‌پذیر می‌کند و موجب می‌شود ما بر تنهایی خود پیروز شویم. او همان کسی ا‌ست که درون ما از نوشتن و خواندن داستان لذت می‌برد. صفحه‌ی «داستان» شوروم خانه‌ای امن و راحت برای داستانسرایان است. چه نامشان را شنیده و چه نشنیده باشید. آرزوی ما این است که آینه‌ای صادق از واقعیت ادبیات داستانی معاصر ایران باشیم.
sort
مرتب‌سازی
sort
مرتب‌سازی
شوروم 32

سالگرد

25 تیر 1404

سلین لوران

یک سال آزگار بود قوطی لوبیاسبز را نگه داشته بود؛ قوطی‌ای لوکس، گران‌ترین مارک مغازه، همان مارکی که زنش بیشتر از همه دوست داشت. برای امروز نگهش داشته بود، برای سالگرد. دقیقاً یک سال از رفتن زن می‌گذشت. قرار بود باهم جشن بگیرند، خودشان دوتایی. قولی که سرش مانده...

سالگرد
شوروم 32

یک‌بارگی‌ها

25 تیر 1404

بهاره قانون

هیچ‌کس بی‌دلیل داستان نمی‌خواند. حتّا اگر با ذهنی ابرآلود و بی‌اختیار و بی‌هیچ دلیلی شروع به خواندن داستانی کنیم، باز هم نیرویی پنهان در این کار وجود دارد؛ نیرویی که نگاه ما را از جمله‌ای به جمله‌ی دیگر می‌کشاند و در داستان پیش می‌رویم، و اگر آن‌چه خوانده‌ایم شایسته‌ی...

یک‌بارگی‌ها
شوروم 31

وزن نودوهفت گرم

28 خرداد 1404

زهرا علی‌اکبری

«چرا با این وضعیت اومدی ایران؟» «چاره‌ای نداشتم. اونجا فقط نود روز بهم اقامت دادن.» پاهایش را دراز کرد. دستش را گذاشت روی شکم برآمده‌اش و حرکت جنینی را حس کرد که نسبتی با وی نداشت. سرش را بالا آورد و نگاهش را دوخت به ستاره که مشغول آماده...

وزن نودوهفت گرم
شوروم 31

اتاق

28 خرداد 1404

فرید امین‌الاسلام

چشم‌هایم را که باز کردم نور شدیدی چشم‌هایم را زد. لحظه‌ای کور شدم. اما بعد به نور عادت کردم. در اتاقی بودم کوچک با در آهنی که از بیرون قفل شده بود. گیج شده بودم. از خودم پرسیدم که در این اتاق چه‌کار می‌کنم. چند ضربه به در آهنی...

اتاق
شوروم 31

دکمه

28 خرداد 1404

زینت‌سادات قاضی

«الهی که، به حق پنج تن آل عبا، جزجیگر بزنی. این هم زندگیَه برامان ساختی؟!» مامان بود. صدایش نرم نبود؛ آرام هم نبود. نشسته بود روی دو زانویش و لباس‌ها را توی تشت مسی چنگ می‌زد. نور آفتاب از لای برگ‌های درخت انجیری که صبح‌ها سایه‌اش پهن می‌شد روی...

دکمه
شوروم 30

پوست گردو

14 خرداد 1404

نسیم نعمت‌الهی

حواسم نبود پوشک ندارم. شاشیدم توی شلوارم. تقصیر بچه‌هایم بود. گفتند: «ایزی‌لایف از زیر لباس پیداست، بابا. خوب نیست در اولین دیدار خانم رحیمی بفهمد.» از شب قبلش نه یک چکه آب خوردم، نه یک استکان چای. فشار مثانه زیاد نمی‌شد، می‌توانستم خودم را کنترل کنم. فقط باید تندتند...

پوست گردو
شوروم 30

داستان‌هایی درباره‌ی ما

14 خرداد 1404

لور سگال

هوپ پیشنهاد داد: «بیایید زودتر شکایت‌هامون رو بکنیم و خلاص بشیم. من قلبم رو باتری گذاشته‌م.» فرح گفت: «دارم بینایی‌‌م رو از دست می‌دم.» بسی گفت: «من شوهرم رو از دست دادم.» و بریجت گفت: «داستانم رو برای دوستی که تو کلاس نویسندگی قدیمی‌‌م بود فرستادم.» بسی پرسید: «...

داستان‌هایی درباره‌ی ما
شوروم 30

غریبگی و شب

14 خرداد 1404

نفیسه نصیران

عطش نیکوتین که از خواب پراندش، کورمال دست دراز کرد زیر بالش و دور تشک. سیگار و فندکش نبود. مه نوری که تخت امیر و سولی را روشن می‌کرد و می‌رفت تا در بسته‌ی اتاق هوشیارش کرد. تازه یادش افتاد که نوزده روز است لب به سیگار نزده، شمال...

غریبگی و شب
سالگرد
شوروم 32

سالگرد

سلین لوران

یک سال آزگار بود قوطی لوبیاسبز را نگه داشته بود؛ قوطی‌ای لوکس، گران‌ترین مارک مغازه، همان مارکی که زنش بیشتر از همه دوست داشت....

یک‌بارگی‌ها
شوروم 32

یک‌بارگی‌ها

بهاره قانون

هیچ‌کس بی‌دلیل داستان نمی‌خواند. حتّا اگر با ذهنی ابرآلود و بی‌اختیار و بی‌هیچ دلیلی شروع به خواندن داستانی کنیم، باز هم نیرویی پنهان در...

وزن نودوهفت گرم
شوروم 31

وزن نودوهفت گرم

زهرا علی‌اکبری

«چرا با این وضعیت اومدی ایران؟» «چاره‌ای نداشتم. اونجا فقط نود روز بهم اقامت دادن.» پاهایش را دراز کرد. دستش را گذاشت روی شکم...

اتاق
شوروم 31

اتاق

فرید امین‌الاسلام

چشم‌هایم را که باز کردم نور شدیدی چشم‌هایم را زد. لحظه‌ای کور شدم. اما بعد به نور عادت کردم. در اتاقی بودم کوچک با...

دکمه
شوروم 31

دکمه

زینت‌سادات قاضی

«الهی که، به حق پنج تن آل عبا، جزجیگر بزنی. این هم زندگیَه برامان ساختی؟!» مامان بود. صدایش نرم نبود؛ آرام هم نبود. نشسته...

پوست گردو
شوروم 30

پوست گردو

نسیم نعمت‌الهی

حواسم نبود پوشک ندارم. شاشیدم توی شلوارم. تقصیر بچه‌هایم بود. گفتند: «ایزی‌لایف از زیر لباس پیداست، بابا. خوب نیست در اولین دیدار خانم رحیمی...

داستان‌هایی درباره‌ی ما
شوروم 30

داستان‌هایی درباره‌ی ما

لور سگال

هوپ پیشنهاد داد: «بیایید زودتر شکایت‌هامون رو بکنیم و خلاص بشیم. من قلبم رو باتری گذاشته‌م.» فرح گفت: «دارم بینایی‌‌م رو از دست می‌دم.»...

غریبگی و شب
شوروم 30

غریبگی و شب

نفیسه نصیران

عطش نیکوتین که از خواب پراندش، کورمال دست دراز کرد زیر بالش و دور تشک. سیگار و فندکش نبود. مه نوری که تخت امیر...

icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد