ساعت گویا در اتاق نشیمن آواز خواند. تیکتاک، تیکتاک، ساعت شده هفت، بپر بیرون از تخت، ساعت شده هفت! گویی نگران بود کسی خواب بماند. صبح بود و خانه همچنان خالی. صدای ساعت دوباره در فضای خالی پیچید. هفتونه دقیقه، حاضر شده صبحانه، هفتونه دقیقه! ...
بهار سال هزاروچهارصدودو بود. چند روز از شروع سال گذشته بود و هنوز توی حالوهوای روزهای اول سال بودیم، ما که نه، دیگران شاید. یکی از آن سی چهلسالی بود که نفهمیدم کدام یک را میتوانم بگویم: «سال نو مبارک» را یا «نوروز باستانی فرخنده» را. تمام تابلوهای خیابانها...
خسرو ایستاده بود توی چارچوب درِ آپارتمانش، نه مثل همهی آن وقتها که آراسته و خندان میآمد به استقبالم، با یک دست ظرف غذا را ازم میگرفت و با دست دیگر دعوتم میکرد به آغوشش و سرم را میگذاشت روی شانهاش و درِ گوشم میگفت: «باز میخوای کلک بزنی...
زن شستن فنجانهای قهوه و پیشدستیهای پای سیبِ آخرین مشتریها را تمام میکند. سیگارش را برمیدارد و از رستوران میزند بیرون. مینشیند روی سکوی سیمانی بالای رود، سکویی که خودش آن را ساخته—تنها جایی است که هواکشهای رستوران بوی ماهی را فوت نمیکنند توی صورتش، ولی در عوض صدای...
رد عرق گردنم را تر میکند. سُرمیخورد و بین موهای کمرم گم میشود. لباسم طوری به تنم چسبیده که زبری موهای سینهام روی آن طرح انداخته. گرمای این موقع از سال را جلوی کولر هم نمیشود تحمل کرد، چه برسد زیر تیغ آفتاب و بین زنبورهای تاکستان؛ ولی چارهای...
آقاجهانگیر فرموده همهی حواسم پی ماهمنیرخانم باشد. ماهمنیر یا صنم. هنوز نمیدانم کدامش. خودِ آقا مدتهاست بهش نمیگوید صنم. درِ پنجدری را میبندم و راه میافتم توی راهرو تا بروم پیش خانم. آقاجهانگیر خواسته او امشب سر میز شام حاضر باشد. سر راه به کلفَتها میگویم تالار را برای...
مأمور به برگهی تردد نگاهی میاندازد. «حافظِ دوستمحمد؟» سری تکان میدهم. میگوید: «بهسلامت.» دو روز است که همه با اشک یا لبخند همین را میگویند. بهسلامت. دو روز پیش، توی مراسم فارغالتحصیلی به همکلاسها گفتم دارم برمیگردم. چند تایشان ذوق کردند. توی چشم بعضیها اما نم اشکی نشست و...
توی میکدهی تابور، حین نوشیدن آبجوی چهارم، مردها گاهی گذشته را شخم میزدند و ماجراهای پیشینیانشان و موفقیتها و شکستهای آنان را برای همدیگر تعریف میکردند. سالها پیش، قیمت گندم کاهش پیدا کرده بود و بیشترِ مزارع بونانزا به آخر خط رسیده بودند. آن موقع اجداد پدریشان آن زمینها...