icon
icon
داستان
داستان
dastan
درون همه‌ی ما قصه‌گویی ا‌ست که می‌خواهد زندگی را دوباره خلق کند‌. کسی که زمان را متوقف می‌کند تا آن را بهتر درک کنیم، و با قدرتِ خیال جنبه‌‌های ناپیدای واقعیت را آشکار می‌کند. قصه‌گویی که رنج‌های جهان را تحمل‌پذیر می‌کند و موجب می‌شود ما بر تنهایی خود پیروز شویم. او همان کسی ا‌ست که درون ما از نوشتن و خواندن داستان لذت می‌برد. صفحه‌ی «داستان» شوروم خانه‌ای امن و راحت برای داستانسرایان است. چه نامشان را شنیده و چه نشنیده باشید. آرزوی ما این است که آینه‌ای صادق از واقعیت ادبیات داستانی معاصر ایران باشیم.
sort
مرتب‌سازی
sort
مرتب‌سازی
شوروم 26

باران‌های نرمی خواهد بارید

20 فروردین 1404

رِی بِرَدبِری

ساعت گویا در اتاق نشیمن آواز خواند. تیک‌تاک، تیک‌تاک، ساعت شده هفت، بپر بیرون از تخت، ساعت شده هفت! گویی نگران بود کسی خواب بماند. صبح بود و خانه همچنان خالی. صدای ساعت دوباره در فضای خالی پیچید. هفت‌ونه دقیقه، حاضر شده صبحانه، هفت‌ونه دقیقه! ...

باران‌های نرمی خواهد بارید
شوروم 26

مردان کوچک، مردان بزرگ ۵

20 فروردین 1404

مریم عربی

بهار سال هزاروچهارصدودو بود. چند روز از شروع سال گذشته بود و هنوز توی حال‌‎وهوای روزهای اول سال بودیم، ما که نه، دیگران شاید. یکی از آن سی چهل‌سالی بود که نفهمیدم کدام ‌یک را می‌توانم بگویم: «سال نو مبارک» را یا «نوروز باستانی فرخنده» را. تمام تابلوهای خیابان‌ها...

مردان کوچک، مردان بزرگ ۵
شوروم 25

دیوارهای سفید

22 اسفند 1403

آزاده کفاشی

خسرو ایستاده بود توی چارچوب درِ آپارتمانش، نه مثل همه‌ی آن وقت‌ها که آراسته و خندان می‌آمد به ‌استقبالم، با یک دست ظرف غذا را ازم می‌گرفت و با دست دیگر دعوتم می‌کرد به آغوشش و سرم را می‌گذاشت روی شانه‌اش و درِ گوشم می‌گفت: «باز می‌خوای کلک بزنی...

دیوارهای سفید
شوروم 25

آن ‌سوی اَرَس

22 اسفند 1403

پریسا جوانفر

زن شستن فنجان‌های قهوه‌ و پیش‌دستی‌های پای‌ سیبِ آخرین مشتری‌ها را تمام می‌کند. سیگارش را برمی‌دارد و از رستوران می‌زند بیرون. می‌نشیند روی سکوی سیمانی بالای رود، سکویی که خودش آن را ساخته—تنها جایی است که هواکش‌های رستوران بوی ماهی را فوت نمی‌کنند توی صورتش، ولی در عوض صدای...

آن ‌سوی اَرَس
شوروم 25

پشت سنگرهای تاکستان

22 اسفند 1403

افرا جمشیدی

رد عرق گردنم را تر می‌کند. سُرمی‌خورد و بین موهای کمرم گم می‌شود. لباسم طوری به تنم چسبیده که زبری موهای سینه‌ام روی آن طرح انداخته. گرمای این‌ موقع از سال را جلوی کولر هم نمی‌شود تحمل کرد، چه برسد زیر تیغ آفتاب و بین زنبورهای تاکستان؛ ولی چاره‌ای...

پشت سنگرهای تاکستان
شوروم 25

با من خیال کن

22 اسفند 1403

آیلین هاشم‌نیا

آقاجهانگیر فرموده همه‌ی حواسم پی ماه‌منیرخانم باشد. ماه‌منیر یا صنم. هنوز نمی‌دانم کدامش. خودِ آقا مدت‌هاست بهش نمی‌گوید صنم. درِ پنج‌دری را می‌بندم و راه می‌افتم توی راهرو تا بروم پیش خانم. آقاجهانگیر خواسته او امشب سر میز شام حاضر باشد. سر راه به کلفَت‌ها می‌گویم تالار را برای...

با من خیال کن
شوروم 25

آمدآمدِ عید

22 اسفند 1403

منصوره‌سادات میرآقاجانی

مأمور به برگه‌ی تردد نگاهی می‌اندازد. «حافظِ دوست‌محمد؟» سری تکان می‌دهم. می‌گوید: «به‌سلامت.» دو روز است که همه با اشک یا لبخند همین را می‌گویند. به‌سلامت. دو روز پیش، توی مراسم فارغ‌التحصیلی به هم‌کلاس‌ها گفتم دارم برمی‌گردم. چند تایشان ذوق کردند. توی چشم بعضی‌ها اما نم اشکی نشست و...

آمدآمدِ عید
شوروم 24

کودکانِ توخالی

8 اسفند 1403

لوئیز اردریک

توی میکده‌ی تابور، حین نوشیدن آبجوی چهارم، مردها گاهی گذشته را شخم می‌زدند و ماجراهای پیشینیانشان و موفقیت‌ها و شکست‌های آنان را برای همدیگر تعریف می‌کردند. سال‌ها پیش، قیمت گندم کاهش پیدا کرده بود و بیشترِ مزارع بونانزا به آخر خط رسیده بودند. آن موقع اجداد پدری‌شان آن زمین‌ها...

کودکانِ توخالی
باران‌های نرمی خواهد بارید
شوروم 26

باران‌های نرمی خواهد بارید

رِی بِرَدبِری

ساعت گویا در اتاق نشیمن آواز خواند. تیک‌تاک، تیک‌تاک، ساعت شده هفت، بپر بیرون از تخت، ساعت شده هفت! گویی نگران بود کسی خواب...

مردان کوچک، مردان بزرگ ۵
شوروم 26

مردان کوچک، مردان بزرگ ۵

مریم عربی

بهار سال هزاروچهارصدودو بود. چند روز از شروع سال گذشته بود و هنوز توی حال‌‎وهوای روزهای اول سال بودیم، ما که نه، دیگران شاید....

دیوارهای سفید
شوروم 25

دیوارهای سفید

آزاده کفاشی

خسرو ایستاده بود توی چارچوب درِ آپارتمانش، نه مثل همه‌ی آن وقت‌ها که آراسته و خندان می‌آمد به ‌استقبالم، با یک دست ظرف غذا...

آن ‌سوی اَرَس
شوروم 25

آن ‌سوی اَرَس

پریسا جوانفر

زن شستن فنجان‌های قهوه‌ و پیش‌دستی‌های پای‌ سیبِ آخرین مشتری‌ها را تمام می‌کند. سیگارش را برمی‌دارد و از رستوران می‌زند بیرون. می‌نشیند روی سکوی...

پشت سنگرهای تاکستان
شوروم 25

پشت سنگرهای تاکستان

افرا جمشیدی

رد عرق گردنم را تر می‌کند. سُرمی‌خورد و بین موهای کمرم گم می‌شود. لباسم طوری به تنم چسبیده که زبری موهای سینه‌ام روی آن...

با من خیال کن
شوروم 25

با من خیال کن

آیلین هاشم‌نیا

آقاجهانگیر فرموده همه‌ی حواسم پی ماه‌منیرخانم باشد. ماه‌منیر یا صنم. هنوز نمی‌دانم کدامش. خودِ آقا مدت‌هاست بهش نمی‌گوید صنم. درِ پنج‌دری را می‌بندم و...

آمدآمدِ عید
شوروم 25

آمدآمدِ عید

منصوره‌سادات میرآقاجانی

مأمور به برگه‌ی تردد نگاهی می‌اندازد. «حافظِ دوست‌محمد؟» سری تکان می‌دهم. می‌گوید: «به‌سلامت.» دو روز است که همه با اشک یا لبخند همین را...

کودکانِ توخالی
شوروم 24

کودکانِ توخالی

لوئیز اردریک

توی میکده‌ی تابور، حین نوشیدن آبجوی چهارم، مردها گاهی گذشته را شخم می‌زدند و ماجراهای پیشینیانشان و موفقیت‌ها و شکست‌های آنان را برای همدیگر...

icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد