حواسم نبود پوشک ندارم. شاشیدم توی شلوارم. تقصیر بچههایم بود. گفتند: «ایزیلایف از زیر لباس پیداست، بابا. خوب نیست در اولین دیدار خانم رحیمی بفهمد.» از شب قبلش نه یک چکه آب خوردم، نه یک استکان چای. فشار مثانه زیاد نمیشد، میتوانستم خودم را کنترل کنم. فقط باید تندتند...
هوپ پیشنهاد داد: «بیایید زودتر شکایتهامون رو بکنیم و خلاص بشیم. من قلبم رو باتری گذاشتهم.» فرح گفت: «دارم بیناییم رو از دست میدم.» بسی گفت: «من شوهرم رو از دست دادم.» و بریجت گفت: «داستانم رو برای دوستی که تو کلاس نویسندگی قدیمیم بود فرستادم.» بسی پرسید: «...
عطش نیکوتین که از خواب پراندش، کورمال دست دراز کرد زیر بالش و دور تشک. سیگار و فندکش نبود. مه نوری که تخت امیر و سولی را روشن میکرد و میرفت تا در بستهی اتاق هوشیارش کرد. تازه یادش افتاد که نوزده روز است لب به سیگار نزده، شمال...
تاریکی شب و صدای سکوت همهی آن چیزی بود که در مردمک چشم لانه میکرد و از لالهی گوش سرازیر میشد. گرم بود، اما هنوز خنکای بالشِ زیر سرش حال خوشی داشت. حولهی حمام را برداشت و، با اینکه از گرما به تنگ آمده بود، با میلی عجیب تا...
مچالهاش میکنم. این پنجمین نامهای است که نوشته نمیشود. هیچ کلمهای سر جای درستش نیست. وقتی این خبر را بهم دادند، از روی تراس به پارک محله زل زده بودم. این کارِ هر روز عصر، ساعت پنج تا هفت، من است. نام این محله را باید محلهی خرفتها یا...
«تو، کجا میروی؟» میگریزم. سربازان به دنبالماند. به چارسوق نرسیده، دربندم میکنند. ریسمانم را به زین اسبشان میبندند و روی زمین میکشند. از دیوار عمارت و پشتبام خانهها، جنازههای مردان و زنان آویزان است. تا میخواهند ریسمان را به گردنم بیندازند، نور همهجا را تسخیر میکند. «پاشو، شهاب. دیرت...
شاید بشود گفت آن سال سال باز شدن قسمتی از گرهِ کور کوچهی فراهانی بود، کوچهای بلند و قدیمی، درازکشیده در کنار باغ ظهیرالدوله، همان باغی که سالها محل مهمانیهای ظهیرالدولهی درویشمسلک بوده است. آدم حس میکرد هنوز نوای یاهو و ذکرهای ظهیرالدوله و رفقایش توی باغ، لابهلای شاخ...