icon
icon
داستان
داستان
dastan
درون همه‌ی ما قصه‌گویی ا‌ست که می‌خواهد زندگی را دوباره خلق کند‌. کسی که زمان را متوقف می‌کند تا آن را بهتر درک کنیم، و با قدرتِ خیال جنبه‌‌های ناپیدای واقعیت را آشکار می‌کند. قصه‌گویی که رنج‌های جهان را تحمل‌پذیر می‌کند و موجب می‌شود ما بر تنهایی خود پیروز شویم. او همان کسی ا‌ست که درون ما از نوشتن و خواندن داستان لذت می‌برد. صفحه‌ی «داستان» شوروم خانه‌ای امن و راحت برای داستانسرایان است. چه نامشان را شنیده و چه نشنیده باشید. آرزوی ما این است که آینه‌ای صادق از واقعیت ادبیات داستانی معاصر ایران باشیم.
sort
مرتب‌سازی
sort
مرتب‌سازی
شوروم 39

دربی

زینب محمدی مقانک

برای کاکاسوتی همه چیز توپ بود. قوطی های فلزی نوشابه را که روی زمین پیدا می کرد، اول برشان می داشت و لبه شان را می چسباند به لب های تیره و قلوه ای اش و با دست ته شان را می داد هوا. بعد مثل داورها قوطی خالی شده...

دربی
شوروم 39

همیشه پاییز

باسط بای

خِش خِش برگ های زرد چنار از قیل وقال کلاغ های سمج کم نمی کند. بوی کاج های پیر وسط حیاط با نم خاک قاطی شده و بوی غریب پاییز را در هوا پخش کرده. رامین چندبار دست هایش را داخل جیب می برد. مطمئن می شود بسته ها همان...

همیشه پاییز
شوروم 38

آقای الف مشهور می‌شود

آریا وکیلی ازغندی

آقای الف مردی ۳۰ساله و بیش ازحد معمولی که تا دیروز خودش را پیرپسر می نامید و در خانه ی مادرش زندگی می کرد، از خواب بیدار شد و احساس کرد که از بقیه ی مردم بهتر است. کمی بعد، کاملاً بی دلیل و ناگهانی، فکر شهرت به سرش افتاد...

آقای الف مشهور می‌شود
شوروم 38

مرثیه‌ای برای آناهیتا

هما شهرام‌بخت

نیمه شب بود و باران ریزی می بارید. با شنیدن صدای ماشین فهمید اسنپ رسیده است. کوله پشتی اش را محکم چسبید و به پیام سامیار که گفته بود «کیسه رو دمِ درتون گذاشتم» نگاه کرد. از خانه که بیرون آمد، حجمی از هوای تازه و باران خورده را وارد...

مرثیه‌ای برای آناهیتا
شوروم 37

کلاس خالی

محمدرضا روحانی

دیگر دلم نمی خواهد به مدرسه بروم. آموزگارم چرا باید جوری برخورد کند که موجب خندیدن بچه ها به من شود؟ کوچک شدم، کوچک هستم دربرابر او، اما او مرا جور دیگری کوچک کرد. حس کردم دلم می خواهد توی آن کلاس نباشم. تا آخر زنگ خیلی به سختی تاب...

  کلاس خالی
شوروم 37

پري آن‌سوی ديوار

خلیل رشنوی

اولين بار توي خواب ديدمش؛ درست مثل كسي که بخواهد زهره تركت كند و یک هو خودش را جلویت بیندازد. سر كلاس بودم و استاد درباره ی خطرات برق فشارقوی توضیح می داد كه نيم تنه اش از ديواري كه صندلی ام را به آن تکیه داده بودم بيرون آمد....

پري آن‌سوی ديوار
شوروم 37

بدون فرستنده

گلاره چگینی

مرد به او لبخند می زند. از اینکه این موقع شب مزاحم او شده، شرمنده به نظر می آید. سبد سیب ها را به سمتش می گیرد و می گوید: «ما سفارشات رو طبق برنامه ی زمان بندی مشتری ها ارسال می کنیم و شرکت ما متعهده که سفارش ها...

بدون فرستنده
شوروم 36

سیاوشان در شرق اروند

هانیه سلطان‌پور

عبدالخالق روی شانه های لاغر پنج شش بچه ی هفده هجده ساله برگشت به خانه اش در شَلحه ی ثوامر. بیستم اسفندماه بود. اروند بوی ماهی مُرده می داد. عبدالخالق پس از ده روز برگشت به خانه. بچه های مدرسه ی عسجدی با زیرپیراهن های عرق کرده و صورت های...

سیاوشان در شرق اروند
دربی
شوروم 39

دربی

زینب محمدی مقانک

برای کاکاسوتی همه چیز توپ بود. قوطی های فلزی نوشابه را که روی زمین پیدا می کرد، اول برشان می داشت و لبه شان را...

همیشه پاییز
شوروم 39

همیشه پاییز

باسط بای

خِش خِش برگ های زرد چنار از قیل وقال کلاغ های سمج کم نمی کند. بوی کاج های پیر وسط حیاط با نم خاک قاطی...

آقای الف مشهور می‌شود
شوروم 38

آقای الف مشهور می‌شود

آریا وکیلی ازغندی

آقای الف مردی ۳۰ساله و بیش ازحد معمولی که تا دیروز خودش را پیرپسر می نامید و در خانه ی مادرش زندگی می کرد، از...

مرثیه‌ای برای آناهیتا
شوروم 38

مرثیه‌ای برای آناهیتا

هما شهرام‌بخت

نیمه شب بود و باران ریزی می بارید. با شنیدن صدای ماشین فهمید اسنپ رسیده است. کوله پشتی اش را محکم چسبید و به پیام...

  کلاس خالی
شوروم 37

کلاس خالی

محمدرضا روحانی

دیگر دلم نمی خواهد به مدرسه بروم. آموزگارم چرا باید جوری برخورد کند که موجب خندیدن بچه ها به من شود؟ کوچک شدم، کوچک هستم...

پري آن‌سوی ديوار
شوروم 37

پري آن‌سوی ديوار

خلیل رشنوی

اولين بار توي خواب ديدمش؛ درست مثل كسي که بخواهد زهره تركت كند و یک هو خودش را جلویت بیندازد. سر كلاس بودم و استاد...

بدون فرستنده
شوروم 37

بدون فرستنده

گلاره چگینی

مرد به او لبخند می زند. از اینکه این موقع شب مزاحم او شده، شرمنده به نظر می آید. سبد سیب ها را به سمتش...

سیاوشان در شرق اروند
شوروم 36

سیاوشان در شرق اروند

هانیه سلطان‌پور

عبدالخالق روی شانه های لاغر پنج شش بچه ی هفده هجده ساله برگشت به خانه اش در شَلحه ی ثوامر. بیستم اسفندماه بود. اروند بوی...

icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد