باید از سین بپرسم که «هری» گربهی غریبهی محلهشان هنوز سرزده به خانهاش میرود یا نه. فراموش کردم قبلاً از هری بنویسم؛ گربهای خاکستری که صبح روز اول جنگ، رأس ساعت هفت صبح جلوی درِ خانهی سین سبز شد. آنقدر از خودش صدا درآورده و به در زده که...
کوچک بودم که اولینبار شعر فروغ را خواندم. وقتی رسیدم به آنجا که میگفت: «خطوط را رها خواهم کرد/ و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد/ و از میان شکلهای هندسی محدود/ به پهنههای حسی وسعت پناه خواهم برد» چشمهایم برق زد. کتاب را بستم و قند توی...
به دستهایم نگاه میکنم. میگویم: «باید ناخنهایم را کوتاه کنم.» هیچوقت تحمل ناخن بلند را نداشتهام. دستهایم نه زنانهاند، نه ظریف، همیشه شبیه دستِ بچههای دبستانی، با ناخنهایی گرفتهشده از بیخ. میروم سراغ قفسه، ناخنگیر را برمیدارم، اما دستم در یک لحظه متوقف میشود. ناگهان میبینم با همین ناخنها...
روز هشتم مهرماه از خانه بیرون میزنم. ساعت شش بعدازظهر. به هوای قدم زدن و خرید نان و دارو. سرم را رو به آسمان میگیرم و هوای تازه را نفس میکشم. ابرهای تیره آسمان را پوشانده است. برنمیگردم تا چتر بردارم. با هر قدم که برمیدارم، از هوای خانهای...
این یک داستان واقعی است، داستانی در مورد تن؛ تجربهی شخصی من در مواجهه با چاقی؛ ماجرایی که از یک جایی شروع شده، اما آخری نداشته است. من چاقی را پشت سر نگذاشتهام. همیشه در میانهی آنم، چون برایم راهکار همیشگی و جاودانهای وجود ندارد. نمیدانم جنگ با بدن...
نوشتن در صبح بخشی از برنامهای است که جولیا کَمرون در کتاب راه هنرمند پیش رویم میگذارد—راهی که به گفتهی او خلاقیت بهخوابرفتهام را بیدار میکند، چشمهی جوشانی که قرار بود دستکم تا حالا چند تایی نوشتهی کوتاه و بلند را به ثمر نشانده باشد....
«اُههالا» کلمهای است با ریشهی عربی و از «انشاءاللّٰه» مشتق شده است، گرچه طی زمان معنای اندک متفاوتی یافته است و امروزه بر هر آرزوی توأم با عدم قطعیت تأکید دارد. زن آرژانتینی دربارهی آیندهی نمایشگاه گلفود دبی از «انشاءللّٰه» استفاده میکند و البته به واژهی...
«سالها یک فکر بودم/ کسی پیدایم نمیکرد/ افتاده بودم یک گوشه توی کلهی اسبی که به یک درخت بسته شده بود/ بیهوده وقت میگذراندم...» صمد تیمورلو میخواستم به او بگویم که همهچیز تمام شده است. دیگر رفتن به خیابان بیفایده است و کوچهها بیپناه شدهاند و کوچهی بیپناه...