«خوابیدگان شریکان و همکاراناند در آنچه در جهان روی میدهد.» هراکلیتوس چند روزی میشود که در شبکههای اجتماعی عکس تشییعجنازهی زنی دستبهدست میشود. یک نویسندهی زن ایرانی مرده است. برخلاف روال همیشگی زنان تابوت را روی دوش خود حمل میکنند، این بار زنان حامل مرگاند، صبور، آرام و...
یکی از بازتابهای جنگ سکوت است، سکوتی که با فرو نشستن صدای انفجارها از راه میرسد و پر از وحشت و حیرت است. نوعی سکون و سرشدگی که از جنس مرگ است و از سیطرهی آن کلمهای از ذهن به زبان نمیرسد. ولی در این چندین روز گذشته من...
مواجهه با نوروز و عناصر و آیینهای مربوط به آن در داستان معاصر ایران بازتابهای متفاوتی داشته است. حالوهوای نوروز و بهار در داستانها و رمانهای مختلفی دستمایهی نویسندگان قرن اخیر بوده است؛ از رمان مجمع دیوانگان عبدالحسین صنعتیزاده و دختر رعیت م. ا. بهآذین...
پیکهای نوروزی زیادی وجود داشتهاند مثل بابورها و آتشافروزها، اما حاجیفیروزها عامیانهترین، آشناترین و ماندگارترین و البته بحثبرانگیزترین پیکهای نوروزی هستند. تقریباً همهجای ایران میشود آنها را دید و در تمام دورانهای تاریخی هم به شکلی حضور داشتهاند و بیشتر از همهی شخصیتهای نوروزی مخالف و موافق دارند. اما...
«انسان چیست؟» «داناترین آدمیان کسی است که چون سقراط بداند هیچ نمیداند. محاورات سقراطی ، افلاطون» زمانی که میخواهیم چیزی را بشناسیم، میتوانیم از دو راه متفاوت عمل کنیم. یک راه آن است که کمی از آن دور شویم، گویی آن را از هر جایی که هست برداریم...
وقتی میخواهیم از استعاره حرف بزنیم، جستجوی نام لیکاف و جانسون گریزناپذیر است. آنها استعارههای مفهومی را در کتاب استعارههایی که با آنها زیستهایم (ترجمههای دیگری از این کتاب شده که عنوانهای دیگری بر آن گذاشتهاند) مطرح کردند و زبانشناسان دیگر آن را بسط دادند. حقیقت این...
امروز، هجدهم اوت، روبهروی پنجره نشستهام و خاطرات سقفهای سفالی استانبول را مرور میکنم. یابانجی، (در زبان ترکی به معنای خارجی و غریبه است.) مرغ کوچک دریایی خاکستری، صورتش را به پنجره چسبانده و بخار نفسهایش شیشه را مات کرده است. باشیطنت، تندوتند از من سؤالهای عجیبوغریبی میکند که...
وقتی امری را تجربه میکنیم که بسیار حیاتی است، وقتی پای مسائل بسیار زیادی —تقریباً همهچیز—در میان است، اغلب زمان نداریم به کلماتی که واقعاً بهشان نیاز داریم فکر کنیم. کلمات همینطوری به میل خودشان از دهان ما بیرون میآیند، تنها هدایتگر آنها شانس است. و ما واقعاً نمیدانیم...