یکی از بازتابهای جنگ سکوت است، سکوتی که با فرو نشستن صدای انفجارها از راه میرسد و پر از وحشت و حیرت است. نوعی سکون و سرشدگی که از جنس مرگ است و از سیطرهی آن کلمهای از ذهن به زبان نمیرسد. ولی در این چندین روز گذشته من بیشتر از روزهای معمولی حرف میزنم و گوش میدهم. حرفهایی که حتی شاید بیهوده و احمقانه به نظر برسند. این احتمالاً نوعی مقاومت درونی در برابر تصویر هراسناک جنگ است. گاه نیز برای کمک روحی به کسانی است که دوستشان دارم. برای بیرون کشیدنشان از این سکوت مسخکننده حرف میزنم؛ چون گاه فقط همین کافی است که بدانی تنها نیستی. آن وقت میتوانی خودت را از هجوم تصاویر هراسناک ذهنی رها کنی. میتوانی فکر کنی، واقعیت را ببینی و بر آنچه میگذرد در حدی که میتوانی تسلط پیدا کنی.
نوشتن نیز شکلی از گفتن است که به حرفهایت نظم و عمق میبخشد. و در این روزها به همان اندازهی حرف زدن با کسانی که دوستشان داری و نگرانشان هستی ضروری است. شوروم با این باور کار خود را آغاز کرد که هر کسی در سینه صدا و داستانی برای گفتن دارد و ما رسانهای برای گفتن و شنیدن هستیم. این گفتن و شنیدن بهویژه در این روزهای سخت ضرورتی بیش از گذشته یافته است، بهویژه در اوضاعی که هیاهوی صداهای مخالف اذهان و هویتها را تکهتکه میکنند و بمبهای خبری بر سرمان فرومیریزند، این نوشتن برای مراقبت از همهی آن چیزهایی است که مهماند و دوستشان داریم. برای شروع به سراغ کلمهای میروم که رابطهی نزدیکی با جنگ دارد، کلمهای که همچنان مهم است و بار سنگینی دارد و به همین دلیل بسیار مورد ستیز بسیار قرار میگیرد: «وطن!»
«وطن چه معنایی دارد؟»
کاربرد وطن در شکل اولیه به معنای محل زندگی است، ولی در استفادهی وسیعتر معنای خاستگاه را نیز تداعی میکند، یعنی جایی که در آن ریشه داری و از آنجا میآیی، جایی که به تو تعلق دارد و تو به آن تعلق داری. در تعاریف جدیدتر وطن تبدیل به کشور و ملیت و بخشی از هویت انسان معاصر میشود، چنانکه در برگهی هویت هر فردی نام کشور او نیز ذکر میشود. برخی اندیشههای انقلابی در اواخر قرن نوزدهم این مفهوم را به چالش کشیدند و گفتند این کشور معنایی انتزاعی است و ربطی به واقعیت طبیعی انسان ندارد. در نگاه آنها چیزی که واقعیت دارد نیازها و منافع انسان است، پس اگر کشوری وجود نداشته باشد، دیگر جنگی هم نیست. ولی چون امکان نداشت منافع همهی انسانها را با هم یکسان کرد دستهبندیهای تازهی متولد شدند. جهان اول (که عموماً به کشورهای توسعهیافتهی غرب گفته میشد). جهان دوم (که عموماً به بلوک شرق گفته میشد) و جهان سوم یعنی کشورهایی که تلاش کردند وارد یکی از دو گروه جهان اول یا دوم بشوند. تجربهی تاریخی نشان داد تقسیمبندی انسانها براساس نیازها و منافع تضاد منافع را از میان نمیبرد. برای همین مرزهای ایدئولوژی که وابسته بهنوعی وابسته به تعریف منافع مشترک بودند تا حدودی جای مرزهای جغرافیایی را گرفتند.
این تعریف و مرزبندی تازه در قرن بیستم با جنگهایی بسیار مخوف و بیرحمانهتر از گذشته ادامه یافت که حتی با کمک گرفتن از فناوریهای مدرن گستردهتر از گذشته هم شدند، چنانکه میگویند بعد از پایان جنگ جهانی دوم جنگ به شکلهای گوناگون ادامه داشته و روزهای بدون جنگ در کرهی زمین انگشتشمار بودهاند. پس از فروپاشی بلوک شرق و تلاش برای ایجاد نظم نوین جهانی، این سودجویی بر اساس منافع حتی شکل بیرحمانهتری به خود گرفت. در اختیار گرفتن ثروت زمین توسط گروهی اندک، بهرهکشی متنوع و پیچیدهتر از انسان، استعمار مدرن و فراگیر سرزمینها، سیطرهی هویتهای برساخته و مجازی بر تنوع فرهنگی و جنگهایی که همچنان ادامه دارند.
در این شرایط پرآشوب، و تنشها و گسستهای اجتماعی مفهوم قدیمی وطن همچنان کار میکند. این مفهوم حتی قابلیت آن را دارد که مردمانی را با اختلاف منافع آشکار کنار هم قرار دهد و سطح مطلوبی از همدلی و پیوند اجتماعی پدید آورد. فقط همین کارکرد کافی است تا بخواهیم مفهوم وطن را دقیقتر و عمیقتر بشناسیم. شکل رایج و امروزی وطن همان کشور است، یعنی مردمانی که بر اساس تقسیمات سیاسی در یک محدودهی جغرافیایی خاص زاده شده و زندگی میکنند. بنابراین بسیاری از مردمانی که حتی در کشورهای تازهتأسیس زندگی میکنند میتوانند دارای ملیت و هویت شهروندی مشترک باشند. شکل ریشهدارتری از وطن نیز وجود دارد که بر اساس مجموعهای از اشتراکات قومی، زبانی و مذهبی شکل میگیرد. این پیوندهای مشترک انسجام اجتماعی عمیقتری ایجاد میکند و از این نظر بسیار ارزشمند و دلگرمکننده است، ولی همچنان تا حدودی شکننده است. مثلاً بر اثر مهاجرت یا ازدواج با فردی از قوم و مذهب و زبانی دیگر بهتدریج کمرنگ میشود.
ولی شکل بسیار عمیق و پایدارتری از وطن نیز وجود دارد که وابسته به اساطیر است و میتواند زبانها، قومها و مذاهب و نژادهای گوناگون را پیرامون هویتی مشترک گرد آورد. شکلگیری این هویت مشترک نیازمند ریشههای عمیق تاریخی و حماسی است؛ یعنی تجربههای طولانی و مکرری که مجموعهای از آدمها کنار یکدیگر و در زیر مفهوم مشترک برای بقا به دست آوردهاند. وقتی وطن در مفهوم اسطورهای آن شکل میگیرد، دیگر نه مهاجرت و نه حتی تغییر زبان و ازدواجهای چندقومی و نژادی نیز نمیتواند بهراحتی آن را خدشهدار کند، زیرا مفهوم اسطورهای بسیار فراگیرتر است، همهی خردهمفاهیم دیگر را درون خود جذب میکند. ایران یکی از معدود کشورهایی است که اسطوره و حماسههای تاریخی دارد. این یکی از دلایل ماندگاری ایران در طول تاریخ است. این اسطورهی فراگیر ایران است که در طول هزاران سال اقوام و نژادها و زبانهای گوناگون را در خود جذب کرده است. این همان نیرویی است که جانشینان اسکندر را برانگیخت تا بر خدایان یونانی،گ نام ایزدان اوستایی بگذارند و مغولان را در کمتر از نیمقرن سراپا دگرگون کرد، چنانکه خود تبدیل به گسترشدهندگان شاهنامه و اساطیر ایرانی در جهان شدند.
غرب توسعهیافته و بهویژه جامعهی متکثر آمریکا نیروی اساطیر را بهخوبی درک کردهاند. از همین رو جوامع مدرن ساخت اسطورههای امروزی و انسجام بخش را بهسرعت پی گرفتند. مثل اسطورهی کابویی با مهارت خارقالعاده در هفتتیرکشی و شجاعت بیپایان، اسطورهی سرزمین فرصتها، اسطورهی ماشینهای بزرگ، ساختمانهای بلند و زندگی مجلل و مدرن. برای عمیق بخشیدن به این اسطوره حتی سراغ فانتزی میرود تا برای خود ریشهی تاریخی و آیندهای بیکران بسازد. گاه سراغ روم باستان میرود و گاه حماسههایی خیالی را به شکل ارباب حلقهها و بازی تاج وتخت و اودیسههای فضایی خلق میکند. جالب است که در تمام این آثار شکلی از تکثر نژادی نیز دیده میشود. در این اسطورههای مدرن در کنار قهرمانان سفیدپوست معمولاً نقشی هم برای سیاهپوستان و آسیاییها و لاتینها در نظر گرفته میشود. یعنی همان مردمانی که جامعهی آمریکا را میسازند با زبانها و مذاهب و نژادهای گوناگون کنار هم گردآمدهاند. در بیشتر این آثار پرچم آمریکا نقشی کلیدی و اسطورهای و انسجامبخش بازی میکند. در زیر این پرچم مردمانی رنگارنگ برای مفاهیم ساده و زیبا و عامهفهمی چون آزادی و برابری میجنگند که اجزای اسطورهی مدرن آمریکایی را میسازند. اینکه اساطیر نوظهور چقدر در جامعهی امروز موفق و تأثیرگذار بودهاند بحث دیگری است، ولی من با چشم خود مصادیق جالبی از اسطورهی وطن ایرانی را بارها دیدهام.
سالها پیش در سرزمینی که بهسختی میشد در آن اثری از یک هموطن یافت مردی با سر و وضعی شبیه آمریکاییها و چهرهای که به دورگههای هندیـانگلیسی میمانست به سوی من آمد و به زبان انگلیسی فصیح پرسید ایرانی هستم؟ وقتی جواب مثبت شنید، مرا در آغوش گرفت و گفت: «من و تو هموطن هستیم. فقط ما هزار سال پیش از ایران به هند مهاجرت کردهایم.» سپس برایم توضیح داد که اجدادش از پارسیان زرتشتی هند بودهاند، ولی پدرش به آمریکا مهاجرت کرده و خودش آنجا دنیا آمده است. او نه فارسی میدانست، نه هرگز ایران را دیده بود، نه به نظر میرسید که چندان پایبند اصولی مذهبی زرتشتیان باشد. ولی اسطورهی ایران همچنان ما را با هم هموطن میساخت. این همان اسطورهای است که از هزارههای دور مجموعهی متنوعی از مردمان را در جذبهی ایزدان آریایی و آتش مقدس یگانه میساخت و در زمان ساسانیان به شکل نام ایران در کتیبهها و کتابها ثبت شد. همان اسطورهای که حتی پس از ورود اسلام به ایران و فروپاشی قدرت سیاسی آریانهای ساسانی به شکلهای گوناگون در حکومتهای محلی بازتولید شد و بهویژه در ادبیات فارسی به شکل قدرتی نامرئی و نرم باقی ماند. تا هزار سال بعد از فروپاشی ساسانیان، کشوری به نام ایران در جغرافیای سیاسی جهان وجود نداشت. این واقعاً جالب است که وقتی اقوام ترکزبان صفوی سرانجام موفق شدند حکومتی یکپارچه در این جغرافیا برپا کنند خود را ایرانی نامیدند و به انتشار شاهنامه همت گماشتند و به بازتولید همان اسطورههای باستانی پرداختند. برای درک ملموس این یگانگی فرهنگی و اسطورهای کافی است معماری چهلستون اصفهان را با کاخ آپادانای تختجمشید مقایسه کنید. همان شیرهای سنگی افسانهای و گلهای نیلوفر مقدس و ستونهای بلندی که ایوان جهاننما را بر پا داشتهاند. انگار ذهنی یگانه در فاصلهی زمانی کوتاه هر دو بنا را ساخته است، در حالی که دوهزار سال با هم فاصله دارند.
همهی مثالها قطرهای از دریا بود تا بگویم وقتی از وطن اسطورهای ایران سخن میگویم مصداق آن چیست. در این روزهای پرالتهاب کلمات مرکب فراوانی هستند که در ترکیب با وطن ساخته میشوند. کلماتی چون وطندوستی، وطنفروشی، سربازوطن، خائن به وطن، دفاع از وطن، خدمتگزار وطن و ... . برای درک بهتر تمام این کلمات مرکب ساختهشده با وطن درک معنای وسیع خود وطن، ریشههای عمیق آن، قدرت و اهمیت آن، ارزشمندی و کارایی آن بسیار مهم است. اینکه وطن چه در آن باشیم یا نباشیم، هرگز آن را دیده باشیم، برایمان هزاران خاطره برانگیزد یا اصلاً هیچوقت آن را ندیده باشیم، چه نقشی در هویت فردی و اجتماعی ما بازی میکند. اینکه وطن چگونه میتواند فراتر از منافع فردی و حتی قومی و زبانی و جغرافیایی ما را همدل و یگانه کند. نوعی پیوند اجتماعی اطمینانبخش که فراتر از نژاد و زبان و جغرافیای سیاسی کار میکند. وطنی اسطورهای که در جهانی آشفته و سخت بیرحم و در میان هویتهای مجازی و پارهپارهشده به ما هویتی یگانه میبخشد و به بودنمان معنا میدهد. وطن بهمثابه امکانی همیشگی برای گفتگوست. گفتن و شنیدنی که تو را از سکوت مرگ نجات میدهد. مفهومی زنده و کارآمد که با بودنش در هیچ کجای جهان تنها نمیمانی، همچون حس گرمای حضور در جمع خانوادهای که خودت را با آن میشناسی. در این روزهای سخت بیش از هر زمان دیگری به معنای فراگیر و التیامبخش وطن نیازمندیم.