icon
icon
استانبول، عکس از آرشیو پیکسابى
استانبول، عکس از آرشیو پیکسابى
پرسه‌ها و پرسش‌ها
پریدن تا افق خیال
نویسنده
الهامه کاغذچی
16 آبان 1403
استانبول، عکس از آرشیو پیکسابى
استانبول، عکس از آرشیو پیکسابى
پرسه‌ها و پرسش‌ها
پریدن تا افق خیال
نویسنده
الهامه کاغذچی
16 آبان 1403

امروز، هجدهم اوت، رو‌به‌روی پنجره نشسته‌ام و خاطرات سقف‌های سفالی استانبول را مرور می‌کنم. یابانجی، (در زبان ترکی به معنای خارجی و غریبه است.) مرغ کوچک دریایی خاکستری، صورتش را به پنجره چسبانده و بخار نفس‌هایش شیشه را مات کرده است. باشیطنت، تندوتند از من سؤال‌های عجیب‌و‌غریبی می‌کند که تقریباً جواب هیچ‌کدام را نمی‌دانم.

زیر آن سقف، آن سقف سفالی که مرغ دریایی کنارش نشسته است، چه کسانی زندگی می‌کنند؟ متعجب به پرهایش نگاه می‌کند و می‌پرسد: «به نظرت چرا من شبیه هیچ‌کدام از آنها نیستم؟»

به بیرون که نگاه می‌کنم، تقریباً کنار هر پنجره، که متعلق به خانه‌ای با سقف سفالی است، یک مرغ دریایی نشسته که حقیقتاً هیچ‌کدام به او شبیه نیستند. منظور یابانجی از این سؤال‌ها دقیقاً چیست؟

قلقلک ذهن! چرا که قلقلک ذهن مؤثرترین و کاربردی‌ترین روش برای شروع تخیل است و با شروع تخیل است که جهان شکل می‌گیرد. قلقلک ذهن از کجا می‌آید؟ از تخیل‌کردن. چه کسی گفته است که فقط ما می‌بینیم و احساس می‌کنیم و می‌شنویم؟ منِ داستان‌نویس به شما اطمینان می‌دهم که تمام اجسام دور و بر ما از هوش و درکی خاص بهره می‌برند. آنها می‌توانند ناظر بر اعمال و رفتار ما باشند. گلدان شما به محبت و توجه شما نیازمند است. اگر دسته‌گل پژمرده‌ای را کنارش بگذارید، زرد می‌شود و از بین می‌رود. کافی است چندروزی با گلدانتان صحبت کنید تا ببینید چطور برگ و بار تازه می‌دهد و رشد می‌کند. حالا فراتر می‌رویم. قدیمی‌ها می‌گفتند وقتی چیز جدید بخرید، قبلی قهر می‌کند. مثلاً شما کفش نو خریده‌اید. کفش قبلی شما پاره یا گم می‌شود. این تجربه‌ای است که بسیاری از ما داشته‌ایم. آیا کفش‌ها گوش شنوا دارند؟ مگر نه آنکه همه‌ی ما از مولکول و سلول در شرایط گرانشی خاص پدید آمده‌ایم؟ مگر نه آنکه هر چیز موجود در جهان هوش سلولی دارد و مگر نه آنکه علم ادعا می‌کند هر سلول و مولکول و هر ذره‌ی اتم هوش و حافظه دارد؟


تخیل

ما کجای زمین ایستاده‌ایم؟ دقیقاً کجا؟ چه فرقی می‌کند؟ هر کجا که باشیم اطراف ما سوژه‌ها پراکنده‌اند. هر چیز کوچکی می‌تواند تبدیل به اتفاقی بزرگ بشود، تنها کافی است بخواهیم و اراده کنیم که از اتفاقات کوچک حادثه و از آدم‌های معمولی قهرمان بسازیم. کرم کوچکی بازحمت از درخت بالا می‌رود. ما می‌توانیم با کمک ساشا که برای من آن منِ دیگر خیالپرداز است از این کرم کوچک اژدرماری بسازیم که از فتح یک ابَرسیاره پس از جنگ با آدم‌فضایی‌ها برگشته و حالا بعد از خریدن پیاز و سیب‌زمینی خسته اما مغرور به خانه برمی‌گردد. یا مثلاً ماری که از حمامی عمومی سر درآورده و حالا شما دلاکی را تصور کنید که دست کرده داخل جعبه‌ی لُنگ‌ها و این مار را بیرون کشیده است.

سوژه‌ای به همین کوچکی می‌تواند دستمایه‌ی یک طنز عالی یا درامی تراژیک باشد.

تخیل از منظر روان‌شناسی و فلسفه تعابیر و تفاسیر گوناگون دارد و به دسته‌های مختلفی تقسیم می‌شود که در اینجا مجال اهتمام‌ورزیدن به آنها نیست، چرا که ما تصمیم داریم به آسان‌ترین وجه ممکن جنبه‌های شکل‌گیری تخیل را بررسی کنیم. برخی از اندیشمندان و محققان تفکر را متضاد تخیل تعریف می‌کنند که مواجه با این امر باعث تعجب بسیار من شد و گمان کردم که شاید در ترجمه اشکالی پیش آمده، چرا که هرچه تلاش کردم نتوانستم بدانم تفکر و تخیل از کی متضاد هم شده‌اند و اینکه آیا مگر تخیل‌کردن چیزی جز فکرکردن است؟ من اگر بخواهم کلمه‌ای متضاد برای تخیل تعیین کنم، می‌توانم واژه‌ی (حقیقت محض) را به کار ببرم، چراکه هر آنچه ذره‌ای از حقیقت محض فاصله بگیرد، بلافاصله وارد دنیای تخیل می‌شود و چه‌بسا بسیاری از سخنان که ما دروغ می‌پنداریمشان در عالم واقع برگرفته از درک ذهنی خیالپرداز باشند. این‌طور به نظر می‌رسد که افراط بیمارگونه در تخیل به باور شخص می‌رسد و در صورت وجود علائم توارث می‌تواند به بیماری شیزوفرنی در افراد بدل شود. روان‌پزشکی به نام یوجین بلولر در سال ۱۹۰۸ از کلمه‌ی شیزوفرنی یا همان روان‌گسیختگی استفاده کرد. این کلمه عبارت است از دو واژه‌ی یونانی shizein به معنی گسستن و phrenosfi به معنی اندیشه. مبتلایان به این بیماری آن‌چنان دچار تناقض و گرفتار عالم تخیل می‌شوند که وجود صدا و اشخاص غیرحقیقی از حقیقی برایشان میسر نیست. با این همه، دانش بشری عاجز از درک آن شاید روزی به این نتیجه برسد که افراد دارای این خصوصیت، که بیماری نامیده می‌شود، افرادی توانمندتر و با ابعادی اضافه بر بشر معمولی‌اند. شاید طول موج دید آنها و فرکانس شنیداری‌شان چیزی ورای یک انسان معمولی است. آیا این حقیقت است یا تخیل؟ آیا چنین سوژه‌ای می‌تواند دستمایه‌ی رمانی باشد؟

در حال بارگذاری...
استانبول، عکس از آرشیو پیکسابى

یکی از راه‌های کاربردی پرورش تخیل شخصیت‌دادن و جان‌بخشیدن به اشیای بی‌جان است و راه دیگر آن نیز اجازه‌ی جولان‌دادن به ضمیر ناخودآگاه و بازتاب مُسری آن به خودآگاه.

این صحنه را تصور کنید:

شما در فضای تاریکی راه می‌روید و کورمال‌کورمال دست به دیوارها می‌کشید و ترسیده پیش می‌روید. ترس از دو جنبه به شما غلبه می‌کند: جنبه‌ی جسمی و روحی. اول اینکه پاهایتان را کجا زمین می‌گذارید و دوم اینکه در آن تاریکی مطلق اطراف شما را چه نیروها و انرژی‌هایی در بر گرفته؟ دست و پای شما شل می‌شود، تپش قلب به بالاترین حد خود می‌رسد، در حالی که ترس تمام وجودتان را فرا گرفته، ترشح آدرنالین برای تحریک مغز برای فرار شما را رها نمی‌کند و همزمان ذهن شما در عمیق‌ترین لایه‌های ممکن شروع به تصویرسازی و خیالپردازی می‌کند و آن هم از بدترین و شرورانه‌ترین نوع ممکن.

انگار صدای نفس‌های موجودات ماورایی را می‌شنویم و انگار که چشمانی ازحدقه‌بیرون‌زده ذره‌ذره‌ی وجود ما را می‌پاید.

حالا تصور کنید در همان اتاق شما متوجه روزنه‌ی کوچکی از نور می‌شوید که از درز کوچک بازمانده‌ی دری دیگر به داخل فضای شما می‌تابد.

من، شما و آن دیگری هر کدام با دیدن شخصی که پشت به ما قوز کرده و مشغول انجام کاری است مبتلا به تخیل غریب و متفاوتی می‌شویم. ما، بر حسب ترس، آرزو، فریب و رؤیاهای انباشته‌مان در ضمیر ناخودآگاه همان چیزی را می‌بینیم و تخیل می‌کنیم که نورون‌های مغزمان از خاطرات و از ضمیر ناخودآگاه و خودآگاه وجودمان انتخاب می‌کنند. انتخابی هوشمندانه و منحصر‌به‌فرد! از همین رو، من و شما و آن دیگری هر کدام تصاویر متفاوتی خواهیم دید و داستان مجزایی را در ذهن پرورش خواهیم داد. اینکه ما هر کدام در دنیایی متفاوت و موازی زیست می‌کنیم مبین این حقیقت است که جهان‌های موازی ما را از انباشت‌های ذهنی که مبتنی بر انجام‌های گذشته‌ی ماست عبور می‌دهد.

ضمیر ناخودآگاه، اتفاقات مسیر زندگی، انسان‌ها و انرژی‌های متصل‌شده به زندگی‌مان، ژن و توارث و همه‌ی اینها تخیلات من و شما و دیگران را از یکدیگر مجزا و متفاوت می‌کند و ما به مانند پرنده‌ای هستیم که با بال‌های کوچک در این فضای لایتناهی تنها به اندازه‌ی سر سوزنی در کهکشانی بی‌انتها سعی در درک و شناخت اطرافش دارد.

تخیل ما در این میان چه نقشی دارد؟ می‌تواند امید بسازد، می‌تواند فرداها و اتفاقات و افراد نیامده را تجسم کند. می‌تواند شاد باشد یا غمگین. می‌تواند توان ایستادن و ساختن دوباره بدهد یا همه‌ی آنچه کِشته است نا‌به‌هنگام درو کند و به دست طوفان بسپارد.

اندیشیدن به تخیل ناب می‌تواند پیش‌رونده در علوم و فنون و رشد مکاتب انسانی و اخلاقی باشد، به شرط آنکه به عمل بنشیند و هرزدادن آن می‌تواند بر سیاهی‌ها و ظلمات و جهل پیشی بگیرد و جهانی را خاکستر کند. بحث به درازا می‌کشد اگر نکته‌ها را یکی‌یکی باز کنیم و بگوییم چگونه است که حتی زیاده‌خواهی و دیکتاتوری و شرارت سوار بر اسب بی‌یراق تخیل عالم‌سوز می‌شود.

پس هر کدام بر اسب خیالمان لگام می‌زنیم و در جهان بی‌انتهای خویش غوطه می‌خوریم و چون قصه به اینجا رِسَد، بامداد شود و شهرزاد لب از قصه فروبندد.


متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد