

جای خالی داستان آرمانشهری
پنج سال پیش، وقتی کتابفروشی راما را در خیابان بزرگمهر تهران راه انداختیم، بیشتر از آنکه به فکر یک کسبوکار صرف باشیم، رؤیای ساختن یک پناهگاه را در سر داشتیم؛ پناهگاهی برای خیالپردازان، برای طرفداران داستانهای گمانهزن و برای آنهایی که هنوز به امکانهای ادبیات در کشف جهانهای نو باور دارند. راما فقط یک کتابفروشی نبود؛ محفلی بود برای نویسندگان و مترجمان، برای علاقهمندان به ژانرهای فانتزی، وحشت، جنایی و علمیتخیلی.
در همان فضای کوچک، جلسات تخصصی برگزار کردیم، کارگاههای ژانرنویسی راه انداختیم، کتابهای نویسندگان ژانرنویس را رونمایی کردیم و حتی مسابقهی داستاننویسی راما را برای نوقلمان راه انداختیم؛ مسابقهای که حالا باوجود بسته شدن کتابفروشی، همچنان به حیات خود ادامه میدهد.
هر سال حدود نود داستان به دبیرخانهی این مسابقه میرسد و من، بهعنوان نویسندهای که خود را به جهانهای گمانهزن متعلق میدانم، با اشتیاق و علاقهمندی داستانها را میخوانم. داوری این مسابقه برایم فقط یک وظیفه نیست؛ تجربهای الهامبخش است. راههای تازهای که نوقلمان برای بومیسازی این ژانر خلق میکنند، برای منْ هم حکم یادگیری دارند و هم مایهی امید است. بیشتر آثار دریافتی در ژانر وحشت نوشته میشوند و وحشت بومی آرامآرام دارد به یک ژانر مستقل بدل میشود. اما تعداد داستانهای فانتزی بسیار کم است و آثار علمیتخیلی از آن هم کمتر.
ادبیات علمیتخیلی فارسی هنوز ژانری جوان و در حال شکلگیری است. نویسندگانی که در این ژانر کتاب منتشر کردهاند، انگشتشمارند و تعداد آثار نیز محدود. محدودتر از آن، زیرژانرهایی است که در ادبیات علمیتخیلی به آن پرداخته شده است. ژانر علمیتخیلی به دلیل وصل بودن به سرچشمهی خیال و ماجراجویی ذهنی بشر، از گستردگی مضمونی و تنوع موضوعی زیادی برخوردار است و تعداد زیرژانرهای مشهور آن به بیش از چهل شاخهی مجزا میرسد. اما در کشور ما اغلب این زیرژانرها مغفول ماندهاند. من هم مانند بسیاری دیگر از نویسندگان ایرانی، بیشتر در زیرژانر پادآرمانشهری قلم زدهام. شاید چون نوشتن دربارهی آیندهای تیره، ادامهی منطقی اکنونی است که مدام در تکرار خطاهایش غرق است و امیدی به روشنیاش نداریم.
دلایل زیادی را میتوان برای مغفول ماندن زیرژانرهای علمیتخیلی، بهخصوص داستانهای علمیتخیلیِ سخت، در ایران نام برد، از جمله: نبودن پیشینهی این ژانر در ادبیات فارسی، تمرکز نویسندگان و ناشران بر آثار واقعگرایانهی اجتماعی، سایهی سنگین سنت، مذهب و ایدئولوژی، فاصلهی زیاد با پیشرفت علمی و تکنولوژی کشورهای پیشرفتهی دنیا و دلایل دیگر. شاید مهمترین علت، انباشت مشکلات اجتماعی و ژئوپولیتیک و مسائل پیچیدهی اقتصادی باشد که زندگی مردم را روزبهروز دستخوش تغییرات سریع میکند و ثبات و آرامش لازم را برای تخیل و نگاه به آینده از ما دریغ کرده است.
زیرژانر پادآرمانشهر یا دیستوپیا این امکان را به نویسنده میدهد که در حین خلق دنیایی متفاوت، خودبسنده و مبتنی بر تخیل و گمانهزنی، بخشی از مشکلات اکنون را بازتاب دهد و به آنها بپردازد. شاید برای همین است که در ایران داستانهای دیستوپیایی هم بین نویسندگان و هم مخاطبان ادبیات داستانی جایگاه خود را پیدا کردهاند. در چنین داستانهایی نویسنده میتواند مرز میان حال و آینده را درهم بشکند و چشماندازی هشداردهنده، اما آشنا از فردا به تصویر بکشد. این زیرژانر باتوجهبه فشارهای سیاسی، محدودیتهای اجتماعی،و سرکوبهای گسترده، بستری مناسب برای بیان ناگفتهها و نقد غیرمستقیم فراهم میکند. به همین دلیل، آثاری چون ۱۹۸۴، اثر جورج اورول در ایران با استقبال زیادی مواجه شدهاند و به یکی از پرفروشترین و پرخوانندهترین رمانهای خارجی در سالهای اخیر تبدیل شده است.
از طرفی، داستانهای پساآخرالزمانی با رویکردی همچنان هشدارآمیز و تصویر دنیای نابودشده در آینده، یکی دیگر از زیرژانرهای موردتوجه نویسندگان علمیتخیلی ایران است. این داستانها معمولاً بازتابی از نگرانیهای جمعی دربارۀ فروپاشی اجتماعی، بحرانهای زیستمحیطی، جنگ یا فناوریهای خارج از کنترل هستند. در این فضا نویسنده میتواند پیامدهای ادامهی وضعیت کنونی را تا مرز نابودی کامل بسط دهد. شباهتهایی میان این زیرژانر و پادآرمانشهر وجود دارد، چراکه هر دو با رویکردی انتقادی به وضعیت موجود مینگرند، اما تفاوت مهمشان در این است که پادآرمانشهر جهانی کنترلشده، سرکوبگر و نظاممند را نشان میدهد، در حالیکه پساآخرالزمان چشماندازی از فروپاشی کامل و زندگی در جهان ویرانشدهای را ترسیم میکند که در آن نظم پیشین بهکلی از میان رفته است.
این تمرکز هشدارآمیز نشان از وقوف نویسندگان و روشنفکران ما به وضعیت وخیم امروز دارد. آثاری که خلق کردهاند، تلاشی قابلتقدیر است برای پرداختن به مضامین مهم و اساسیای که ریشههایی عمیق در فرهنگ، تاریخ و اساطیر ایران دارند. درعینحال که به مفاهیم بنیادینی چون عشق، مرگ، تقابل سنت و تجدد، سرنوشت جمعی و فردی و بحرانهای اخلاقی و وجودی نیز میپردازند. اما آنچه در ادبیات علمیتخیلی میتوان به آن پرداخت، صرفاً به صدا درآوردن زنگ خطر نیست. در کنار ژانرهای بدبینانه، افسردهکننده و هشدارآمیز، زیرژانر پرطرفدار دیگری نیز وجود دارد که متأسفانه نمونههای آن در ادبیات فارسی بسیار نادر است.
ادبیات آرمانشهری یا اتوپیا، در نقطهی مقابل دیستوپیا قرار دارد و جهانی بهتر، عادلانهتر و انسانیتر را ترسیم میکند. این زیرژانر مجالی برای تجسم امکانات مثبت آینده و پرورش امید جمعی است، هرچند در فضای غالباً بحرانزدهی ما، پرداختن به آن دشوار است. ریشههای اندیشهی آرمانشهری در این نوع از ادبیات، خلاف وعدههای دینی (بهشت) یا اسطورهای، بیشتر در گسترش فناوری، پیشرفت علمی و چشماندازهای اکستروپیاییِ آیندهمحور نهفته است؛ جریانی که از دل تفکر تراانسانی برآمده است.
یکی از نخستین نویسندگان و متفکران این حوزه، فیلسوف ایرانی آمریکایی، اف.ام 20301 بود که با نگاهی خوشبینانه و رادیکال، آیندهای فراتر از محدودیتهای زیستی و اجتماعی انسان را تصویر میکرد؛ آیندهای که در آن مرزهای انسان و پساانسان بهکلی دگرگون میشود.
از دیگر چهرههای تأثیرگذار این جریان میتوان به مکس مور2، نیک باستروم3 و ورنور وینج4 اشاره کرد که هرکدام از زاویهای متفاوت، امکانهای اخلاقی، فلسفی و فناورانهی گذر از انسان زیستی بهسوی وضعیت پساانسانی را کاویدهاند. این متفکران، نهتنها بر ارتقا تواناییهای شناختی و جسمی تأکید دارند، بلکه به آزادیهای بنیادین فردی، حق انتخاب در بازتعریف بدن، آزادی ریختشناسی5 و رهایی از ساختارهای محدودکنندهی سنتی توجه ویژهای دارند.
این چشمانداز در بسیاری از داستانهای پَساتکینگی6 و آنهایی که به اتوپیاهای مجازی میپردازند، بهوضوح دیده میشود. در چنین روایتهایی، مرزهای واقعیت مادی از میان برداشته میشود و انسان در مسیر تحول فناورانه و آگاهی، از قید محدودیتهای زیستی و اجتماعی رها میشود.
برای نمونه، در داستان امواج نوشتهی کن لیو، شخصیت اصلی، زنی که ساکن یک سفینهی نسلی است، با امکان جاودانگی روبهرو میشود و آن را میپذیرد. او طی هزاران هزاره، بهتدریج از انسان فانی به موجودی نامیرا، سپس ماشین، و در نهایت به آگاهی محض تبدیل میشود؛ سیر تکاملی خالص آگاهی که در آن جسم پشت سر گذاشته میشود و تنها ذهن، تجربه و معنا باقی میمانند. این نوع نگاه، نوعی اتوپیای پساانسانی را ترسیم میکند که در آن نهتنها رنجها و تبعیضهای گذشته پشت سر گذاشته شدهاند، بلکه هر فرد میتواند مسیر تکاملیاش را آگاهانه و آزادانه برگزیند، بیآنکه مجبور باشد از ساختارهای تثبیتشدهی زیستی یا اجتماعی پیشین اطاعت کند..
جای خالی داستانهایی که به وضعیت پساانسانی و تراانسانی میپردازند، در ادبیات علمیتخیلی ما بهوضوح احساس میشود. شاید نگاه مذهبی سنتی، بیاعتمادی یا ناآشنایی ما با فناوریهای ارتقادهندهای که حتی ممکن است مرگ را به تعویق بیندازند یا بهکلی از میان بردارند و همچنین تصویر دوقطبی و عمیقاً ریشهدار بهشت و جهنم در ذهن جمعیمان، ما را از تخیل دنیایی آرمانی بازداشتهاند. بدون شک شرایط سخت، پیچیده و گاه دیستوپیایی امروز نیز در این بیمیلی به نوشتن از اتوپیا بیتأثیر نبوده است.
اما مسئله اینجاست که اگر نتوانیم آیندهای بهتر؛ جهانی با رفاه، آزادی، عدالت و تعالی فردی و جمعی تصور کنیم، چگونه میتوانیم بهسوی آن گام برداریم؟ «تخیل» نخستین قدم در مسیر تغییر و ساختن جهانی بهتر است. ادبیات علمیتخیلی نهتنها میتواند فاجعه را پیشبینی کند و بازتاب دهد، بلکه میتواند نقشههایی ذهنی برای عبور از بحرانها پیشنهاد دهد. نوشتن دربارهی آیندهی مطلوب، دربارهی امکانهای پساانسانی و بازتعریف کردن انسان، نه یک خوشبینی سادهانگارانه، بلکه تلاشی است در جهت بازیابی قدرت تخیل و تمرینی برای خلق جهانی که هنوز از راه نرسیده، اما «ممکن» است.
من فکر میکنم در جهانی که مملو از بیثباتی، ناامیدی و بحران است، تخیل کردن آیندهای متفاوت میتواند نوعی مقاومت باشد؛ مقاومتی برابر پذیرش وضع موجود بهعنوان تنها وضعیت ممکن.
اتوپیا، حتی اگر هرگز بهطور کامل تحقق نیابد، همچون قطبنمایی ذهنی برای تعیین مسیر رشد و حرکت عمل میکند. وقتی از آرمانشهر مینویسیم، در واقع از ظرفیت انسان برای تغییر، فرارفتن از مرزهای طبیعی و برساختهای اجتماعی و ساختن جهانی مهربانتر و آگاهتر سخن میگوییم. این کار شاید یکی از مهمترین و ضروریترین کارهایی باشد که ادبیات، بهویژه ادبیات علمیتخیلی، میتواند انجام دهد. کاش روزی برسد که داستانهای آرمانشهری ما نیز به اندازهی دیستوپیاها پُرشمار، جدی و الهامبخش باشند، چون تنها در تخیل کردن آیندهای بهتر است که میتوان امیدوار به ساختن آن بود.
1.F. M. 2030؛ فیلسوف آیندهنگر، متفکر و نویسندهی ایرانی آمریکایی بود که بیشتر بهخاطر دیدگاههایش دربارهی آینده، جاودانگی و فراتر رفتن از محدودیتهای زیستی انسان شناخته میشود. او در سال ۲۰۰۰ میلادی درگذشت، اما چون به جاودانگی و آیندهگرایی باور داشت، جسدش را به روش کریونیک (نگهداری بدن در دمای پایین) منجمد کردند تا شاید در آینده بتوان دوباره او را زنده کرد.
2.Max More؛ فیلسوف و آیندهپژوه بریتانیایی آمریکایی.
3.Nick Bostrom؛ فیلسوف و آیندهپژوه سوئدی.
4.Vernor Vinge؛ نویسنده، ریاضیدان و آیندهپژوه آمریکایی.
5.morphological freedom
6.post-singularity