icon
icon
نماى بیرونى سینما رادیو سیتى، دهه‌ی ۵۰ شمسى
نماى بیرونى سینما رادیو سیتى، دهه‌ی ۵۰ شمسى
مواجهه
نیستی
درباره‌ی پادکستِ رادیونیست
نویسنده
معراج قنبری
16 خرداد 1403
نماى بیرونى سینما رادیو سیتى، دهه‌ی ۵۰ شمسى
نماى بیرونى سینما رادیو سیتى، دهه‌ی ۵۰ شمسى
مواجهه
نیستی
درباره‌ی پادکستِ رادیونیست
نویسنده
معراج قنبری
16 خرداد 1403

به مکان‌ها فکر می‌کردیم، به معماری، به خاطرات جمعی، به اتفاق‌ها و فرازو‌نشیب‌های مکان‌هایی در دل شهر، که هر کدام بخشی از هویت چند نسل‌ را در دلِ خود جا داده‌اند. در آغازِ راه، برای ثبت تاریخ هر مکان و خاطراتش به سراغ افرادی رفتیم که روحیه و جوهر وجودی هر مکان با آن‌‌ها معنی پیدا می‌کرد، از مالک گرفته تا معمار و طراح و هر شخصی که به دلیلی در دوره‌ای داستانی مشترک با آن مکان داشت.

خواستیم «رادیو نیست» روایت مکان‌های خاموش باشد. مکان‌هایی خاموش که آدم‌هایش هنوز زنده‌اند. هر شهر متشکل از مجموعه‌‌مکان‌هایی ا‌ست که در پسِ ظاهرشان زیست‌های گوناگونی در آن‌ها جریان دارد. زندگی‌هایی که در طول زمان خاطرات و روایاتی را می‌سازند و بدل به بخش بزرگی از هویت و خاطره‌ی جمعی شهر و ما می‌شوند. بناهایی که نقش مؤثری در زمانه‌ی خود داشته‌ و، هم‌اکنون یا نیستند یا اگر هستند، تغییر کاربری و نقش داده‌اند. روایتِ مکان‌هایی خاموش که در عین خاموش‌شدن هزار داستان در خود دارند و این داستان‌ها جز از زبان و خاطرات آدم‌ها بیرون نمی‌آید.

بیش از چهار سال از آغاز گذشت. و برای کشف ریز و درشتِ بیش از پنجاه مکان پای صحبت بیش از سیصد نفر نشستیم. ماجرای هر کدام برای ما مواجهه‌ و آشنایی‌ای جذاب را رقم ‌زد.

از قصه‌ی پیداکردن افراد تا جلب رضایت آن‌ها برای همکاری و سرانجام شنیدن خاطرات و داستان‌های جالبی که گاه طولانی بودند و گاه خیلی کوتاه. با بعضی چندین و چند بار و با بسیاری فقط یک ‌بار صحبت کردیم.

باید اعتراف کنم که در طول تحقیق و گفتگوها توجه و تمرکزمان بیشتر روی مکان‌ها بود، روی صحبت‌ها و نتیجه‌ی کار، بی‌ آنکه به ارزش گفتگوها کاملا واقف باشیم و حتی، بعد از مکان‌ها، به نیست‌شدن آدم‌ها فکر کنیم. با حرف‌های زده و حرف‌های دردل‌مانده، که اگر آن‌ها نباشند چه می‌شود؟ فکر می‌کردیم گفتن و شنیدن از مکانی خاص در زمانی محدود کافی است. رفتن‌ها شروع شد و هر بار با شنیدن خبر درگذشت هر یک از افرادی که روزی همراه ما بودند بیشتر به این موضوع حساس می‌شدیم، تلنگرهایی که هر بار ما را وادار می‌کرد برویم سراغ آرشیو پادکست تا دوباره آن صداها را بشنویم. تعداد رفته‌ها بیشتر شد و این تضادها و سؤال‌ها همواره همراهمان بود که نیست‌شدن این آدم‌ها کجای قصه‌ی ما قرار دارد؟ راویتگرانی که روزی صدای مکان‌ها بودند. مکان‌ها با آدم‌هایشان چه نسبتی دارند؟ و سؤال‌های بسیاری که با هر ازدست‌دادنی عمیق‌تر می‌شدند.

در حال بارگذاری...
خیابان لاله زار تهران، دهه‌ی ۴۰ شمسى

تجربه‌ها متفاوت بودند. احمد سمیعی گیلانی را که در صد‌ویک‌سالگی پای تلفن درباره‌ی انتشارات فرانکلین و نجف دریابندری حرف می‌زد فراموش نمی‌کنم. حمیدرضا صدر را فراموش نمی‌کنم، که گفتگو با او به دلیل کم‌تجربگی در موارد فنی استفاده و منتشر نشد و خبر رفتنش که آمد، حسرت دوچندان شد. هر کدام از رفته‌ها در زمان کوتاهی همراه ما شدند، اما گویی اهمیتشان بعد از رفتنشان بیشتر شد. محمدرضا جودت از روزهای تالار قندریز می‌گفت و نصرت‌الله وحدت از سینما، منوچهر اسلامی از خاطراتش با فرهاد، و فهرستی که هر روز دارد بلندتر و درازتر می‌شود. از غلامحسین تکمیل همایون و عبدالله انوار تا آینا یعقوبی که در جوانی نیست شد.

در فرهنگ ما آدم‌ها همیشه بعد از مرگ پیدایشان می‌شود و ما همیشه یک قدم از مرگ عقبیم، مخصوصا در ارتباط با مشاهیرمان. اما ما خوشحال و خرسندیم که به سراغ بیش از سیصد نفر از همین مشاهیر، افراد بنام فرهنگ و هنر، رفته‌ایم و بخشی از تاریخ شفاهی را مستند کرده‌ایم، هرچند که نیست‌شدن آدم‌ها درمانده و غمگینمان می‌کند و به ما تلنگر می‌زند که نباید از مرگ عقب بمانیم.

مرگ هر کدام از همراهانِ این پادکست برای ما همچون تراژدی‌ای بوده، اما وقتی به این فکر می‌کنیم که پس از به پایان رسیدن زندگی خودمان، زمانی که مرگ به سراغمان بیاید، می‌دانیم که این‌همه زندگی‌ و روایتِ‌ ناشنیده‌‌‌ از این‌همه آدم در تاریخ ثبت کرده‌ایم و به‌جا گذاشته‌ایم. احساس آرامش و رضایت می‌کنیم.

متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد