icon
icon
ریموند کارور و تس کالاگر
ریموند کارور و تس کالاگر
در قاب
ریموند کارور: صمیمانه‌ترین زخم
کارور یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آمریکا بود. اما آیا سبک تند‌وتیز او برساخته‌ی ویراستارش بود؟
نویسنده
گبی وود
16 خرداد 1403
ترجمه از
مهرداد رهسپار
ریموند کارور و تس کالاگر
ریموند کارور و تس کالاگر
در قاب
ریموند کارور: صمیمانه‌ترین زخم
کارور یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آمریکا بود. اما آیا سبک تند‌وتیز او برساخته‌ی ویراستارش بود؟
نویسنده
گبی وود
16 خرداد 1403
ترجمه از
مهرداد رهسپار

ساعت هشت صبحِ هشتمِ ژوئیه‌ی ۱۹۸۰، ریموند کارور پشت میز کارش نشست تا نامه‌ای به ویراستارش، گوردون لیش، بنویسد. او تمام شب را بیدار مانده بود و نگران کتابی بود که با لیش روی آن کار می‌کردند؛ وقتی نوشتن نامه تمام شد، تعداد کلماتش بیشتر از بسیاری از داستان‌های کوتاهی بود که کارور در طول سال‌ها با آن‌ها شناخته شده بود.

«گوردون عزیز،» این‌گونه آغاز شد: «من باید از شر این کتاب خلاص شوم. می‌دانی چه می‌گویم. من از نظرهای مختلف این دست‌نوشته‌ها را بررسی کرده‌ام، هر دو نسخه‌ی موجود را با هم تطبیق داده‌ام، آن‌قدر دقیق که چشمانم از حدقه درآمده‌اند.» مشکل این بود که نسخه‌ی ویرایش‌شده‌ی لیش با نسخه‌ای که کارور برایش فرستاده بود خیلی تفاوت داشت؛ کارور دیگر داستان‌ها را نمی‌شناخت.

این دو نفر سال‌ها با هم کار کردنده بودند— لیش آدمی پرانژری و جسور، و در دنیای ادبیات شناخته‌شده‌ بود و معروف به ناخدای داستان بود، اولین داستان‌های کارور را او در مجله‌ی اسکوایر منتشر کرده بود. (آن‌ها نخستین ‌بار در پالو آلتو همدیگر را ملاقات کرده بودند، زمانی که کارور، به ‌قول همسرش، تازه «داشت الکلی می‌شد» و در نشری که کتاب‌های درسی منتشر می‌کرد کار می‌کرد.) لیش بعدها ویراستار انتشارات کِناف شد و نویسندگان بزرگ دیگری را به جامعه‌ی ادبی معرفی کرد که سبک‌هایی بسیار متفاوتی با کارور داشتند، مثلاً نویسندگانی نظیر دان دِلیلو و ریچارد فورد. او، همچنین، بعدها کارگاه‌های داستان‌نویسی برگزار کرد و آن کارگاه‌ها، بر اساس روایت‌های شرکت‌کنندگان، همان‌قدر که الهام‌بخش و آموزنده بودند، نابود‌کننده هم بودند. داستان‌های خودِ لیش—او رمان و داستان کوتاه می‌نوشت— موجز، عجیب‌غریب و خود-بازنگر است، با عناوینی همچون آیا عنوان فقط بدترش نمی‌کند؟.

کارور تا جای ممکن از چنین دنیایی بسیار دور بود— هم در سبک و هم در محتوا. شخصیت‌های او در رستوران‌ها و متل‌ها کار می‌کردند، آن‌ها اغلب دچار نقص عضو بودند و خانواده‌هایشان ترکشان کرده بودند، با یا بدون اسباب و وسایل؛ زندگی‌های شغلی‌شان، افکار بریده‌ی هضم‌نشده‌شان در داستان‌ دیده نشده بود. لیش ویراستار نخستین مجموعه‌داستانِ کارور بود: می‌شود ساکت باشی، لطفاً؟! و با هم صدای جدید منسجمی خلق کرده بودند، مملو از گرایش‌های عجیب و غیرمنتظره و ترس و هراس چاره‌ناپذیر. همان‌گونه که کارور در نامه‌ی هشتم ژوئیه می‌نویسد: «تو پیش‌تر به من درجاتی از جاودانگی را بخشیده‌ای.»

اما حالا کارور دچار استیصال شده بود. این مجموعه‌ی جدید، که عنوانش را مبتدی‌ها ۱ گذاشته بود، اولین مجموعه‌ی آماده‌اش، پس از آن‌که فکر می‌کرد دیگر هرگز دست به قلم نمی‌شود و چیزی نمی‌نویسد— اولین مجموعه پس از ترک الکل، اولین مجموعه پس از جدایی از همسرش، و همچنین اولین مجموعه پس از ملاقات با شاعری شناخته‌شده، زنی که قرار بود باقی زندگی‌اش را کنار او بگذراند: تس گالاگر. بنابراین مجموعه‌ی مبتدی‌ها اهمیت زیادی برایش داشت. او جنون اولیه را بهانه کرده بود تا تواناییِ کنترلِ نویسندگی‌اش را نشان دهد: «حالا خیلی از این کارها به هوشیاری و سلامتِ تازه‌بازیافته‌ اما شکننده‌ام مربوط می‌شود.» خطاب به لیش می‌نویسد.«من راستش را به شما می‌گویم، واقعاً سلامت عقلم در معرض خطر است.» لیش، مشخصاً، سه داستانِ این مجموعه را چنان ویرایش کرده بود که انگاری سلاخی‌شان کرده‌ بود، و کارور حس می‌کرد دیگر آن‌ها داستان‌های خودش نیستند، حتی اگر از نسخه‌ی قبل از ویرایش بهتر باشند. «اگرچه ممکن است نسخه‌ی ویراسته‌ی شما بهتر از نسخه‌ی خودم باشد، اما این تغییرها می‌توانند جانم را بگیرند.»

این نامه سند ادبی شگفت‌انگیزی است، نامه‌ی مردی که هم مدیون است و هم اثر خود را در مخاطره می‌بیند، هم متزلزل است و هم در آستانه‌ی انفجار. این نامه همزمان نوعی خواهش است، نوعی مانیفست—این نامه نشان می‌دهد که احساس او تا چه حد با نوشتنش درهم‌تنیده بوده، و این‌که نامه شباهت زیادی به دیالوگ‌های شخصیت‌های داستانی کارور دارد، آدم‌هایی که از ترسِ ناگفته‌ ماندن حرف‌هایشان بسیار می‌گویند، اما همچنان نمی‌توانند خود را به‌خوبی بیان کنند و در حالتی ناشی از افسردگی و اضطراب سرگردانند.

بین این داستان‌ها و داستان‌هایی که پیش از این نوشته بود—موضوع تس بود— تفاوت در خور توجهی وجود داشت. همان‌طور که کارور در نامه‌اش می‌نویسد: «اگر تنها بودم، تنهای تنها، و هیچ‌کس این داستان‌ها را ندیده بود، شاید آن زمان، با توجه به این‌که نسخه‌های تو بهتر از نسخه‌های اولیه‌اند، شاید می‌توانستم با تو همراه بشوم و بگذارم کار پیش برود، اما تس همه‌شان را دیده و دقیق برررسی‌شان کرده.»

در نهایت، کتاب با ویرایش نهایی لیش و عنوانی که او پیشنهاد داده بود چاپ شد: وقتی از عشق حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم؟ این مجموعه آوریل ۱۹۸۱ منتشر و با استقبال قابل‌توجهی در آمریکا مواجه شد؛ این کتاب نام کارور را بر سر زبان‌ها انداخت و هنوز هم مشهورترین اثر اوست.

بیش از بیست سال پس از مرگ کارور، تس گالاگر دو برابر مدتی که معشوقه‌ی کارور بوده وصی او بوده. تس می‌گوید کارور آن کتاب را به او تقدیم کرده و از او قول گرفته که نسخه‌ی اولیه‌ی آن را، که در سال ۱۹۸۰ تس خوانده بود و دوستش داشت، حتماً روزی منتشر کند. حالا گالاگر، با کمک دانشمندانِ کارور ویلیام ال استال و مورین پی کارول، توانسته نسخه‌ی اصلی مبتدی‌ها را منتشر کند. او فرایند «مرمت» را توضیح می‌دهد، و می‌گوید دوازده سال طول کشید تا کلماتِ کارور از زیر دستان لیش بیرون کشیده شوند، همچون جسدی که از زیر خاک بیرون کشیده می‌شود، رد پاهای لیش بسیار بود. این موضوع سبب شده تا این داستان‌ها هم‌سنگ ادبی کلیسای سیستین به نظر برسند.

تس گالاگر درِ خانه‌اش در پورت ‌آنجلسِ واشینگتن را با طنین زنگ‌های بادی باز می‌کند. او چشم‌های بازیگوش و خنده‌های مستانه‌ی ساحره‌ا‌ی مهربان را دارد، و من و عکاس را به سمت آشپزخانه‌ای پُر از عکس‌ خانوادگی هدایت می‌کند و جلومان مافینی با عطر لیمو و دانه‌های خشخاش می‌گذارد. فکر می‌کند ما پس از طی کردن مسافتی طولانی به پرآب‌ترین و شمالی‌ترین منطقه‌ی کشور حتماً گرسنه‌ایم. تس در همین شهر متولد شده؛ کارور در شهری با فاصله‌ی چند ساعته از این‌جا به‌ دنیا آمده. تس می‌گوید چشم‌انداز باز و بکر این ناحیه الهام‌بخش کارور بوده، که این چشم‌انداز با «خصلت ترک‌شدگی»‌ای که در زندگی‌های شخصیت‌هایش پیدا می‌شود اشتراکاتی داشته.

تس و کارور در دهه‌ی پایانی زندگی کارور در این خانه زندگی کردند (پیش از آن‌که کارور در سال ۱۹۸۸ بر اثر ابتلا به سرطان ریه، در پنجاه سالگی، بمیرد). همان‌طور که تس در میان حرف‌هایش اشاره می‌کند، این‌ خانه شبیه «موزه» است و او تمایل ندارد در چنین جایی مشغول نوشتن شود، ترجیح می‌دهد در جایی که خود «خانۀ آسمان» خطابش می‌کند کارهایش را پیش ببرد، مکانی دورافتاده و نامطمئن، بالای تپه‌ای در انتهای همین جاده. اما تس اتاق کار ریموند را تقریباً دست‌نخورده نگه داشته—دعوتنامه‌های روی میز کار، قالب دندان‌های تس، عکس‌های کودکی‌، یادگاری از خانۀ آنتون چخوف در روسیه، حتی جعبه‌ی نامه‌ی آلومینیومی جلو خانه با نوشته‌ی برجسته‌اش: تس گالاگر ریموند کارور. همه‌جای خانه پر است از عکس‌های این زوج— کارور سختی‌کشیده و مغموم، گالاگر با زلف‌های مشکی بلند و دندان‌های ردیف و پلک‌های کرم‌رنگ. حالا دیگر گیسوان تس نقره‌ای و کوتاه است و، پیش از آن‌که شش سال پیش به سرطان سینه مبتلا شود، او شمایل فردی آرام و اهل کتاب را داشت، شبیه ستاره‌ی سینمای سال‌های دهه‌ی ۱۹۳۰، که گِیشا آموخته بود و سرانجام سر از هِیت–اشبری1 در آورده بود.

اولین ‌بار، سال ۱۹۷۷، تس و ریموند در کنفرانسی ادبی در دالاس یکدیگر را ملاقات کردند. کارور پنج ماه بود که الکل را ترک کرده بود. هنگامی که در اتاق پذیرایی مملو از کتاب نشسته‌ایم و فنجان‌های‌ قهوه‌ی غلیظ در دست داریم و دو سگ‌ کوچکِ تس زیر پایمان بازی‌ می‌کنند، گالاگر به ‌یاد می‌آورد: ‌«او خیلی دستپاچه و ضعیف به نظر می‌رسید؛ من یک‌جورهایی از ملاقات با او می‌ترسیدم بعد از داستان‌هایی که درباره‌اش شنیده بودم! آخر می‌دانید، او را سگ وفادار می‌نامیدند— او مدام خودش را توی دردسرهای مختلف می‌انداخت و بعد مجبور می‌شد از دست آن‌ها فرار کند. ‌یادم است که می‌خواست تماسی تلفنی بگیرد و از من پرسید آیا می‌تواند از تلفن اتاقم استفاده کند، و من با خودم گفتم: وای خدای من، امیدوارم فقط به من بند نکند!» تس بلند می‌خندد و ادامه می‌دهد: «دوست نداشتم ناراحتش کنم و به او نه بگویم، چون با همه‌ی چیزهایی که گفتم، در مجموع، خیلی آدم دوست‌داشتنی‌ای بود! خوشبختانه او هم واقعاً فقط می‌خواست تلفن بزند!»


در حال بارگذاری...
بخشى از یک متن ویرایش شده توسط گوردون لیش

وقتی تس و ریموند، چند ماه بعد، همدیگر را دوباره ملاقات کردند، کارور چندی قبلش، پس از بیست سال، از همسرش جدا شده بود، همسری که از او یک دختر و یک پسر داشت. (کارور مریان بورک را زمانی دیده بود که او دختری چهارده‌‌ساله و پیشخدمت کافه‌ای بود که مادر ریموند هم آن‌جا کار می‌کرد. کارور در مقاله‌ای با عنوان «آتش‌ها2»، با تندیِ تکان‌دهنده‌ای، از تأثیرِ «ظالمانه و اغلب بدخواهانه»ی فرزندانش نوشته و می‌گوید که «آن‌ها دارند من را زنده‌زنده می‌خورند».

گالاگر نیز دو بار قبلاً ازدواج کرده بود: نخست با یک خلبان و سپس با یک شاعر. او می‌گوید، هر دو بار، احساس می‌کرده که نمی‌تواند آن دو مرد را نجات دهد. اولی راهی ویتنام شده بود و جنگ به‌کل تغییرش داده بود؛ دومی شاعرِ دائم‌الخمری بود که شعرهایش خوانندگان معدودی داشت، حتی کمتر از خوانندگان شعرهای خودِ گالاگر. پس، وقتی او کارور را دید، ترس و نگرانی قابل درکی داشت، ولی قضایا جور دیگری رقم خورد . «رِی واقعاً از مرگ بازگشته بود. او ایلعازر بود. بسیار شاد و سرزنده بود و هر روز امیدوارتر از دیروز از خواب برمی‌خاست. من، به ‌گمانم، عاشق این ویژگیِ او شدم، این‌که انسانی زندگی را دوست دارد، و دلش نمی‌خواهد در ویرانه‌های زندگیِ گذشته‌اش که با شکست عجین بوده زندگی کند.» البته گالاگر می‌گوید که پیش از هر چیز عاشق نوشته‌های او شده بود— «و بعد: ’آه! به این مرد شیفته نگاه کنید: خدای من، او دوست‌داشتنی هم هست!‘» و می‌خندد.

گالاگر نگران بود که زندگی با کارور شبیه قدم گذاشتن به یکی از داستان‌هایش باشد، و مطمئناً، در ابتدا طلبکارانِ کارور پشت در خانه‌شان بودند، اما تس مسئولیت همه‌چیز را به عهده گرفت و بعد کوشید تا برای کارور فضای مناسب برای نوشتن فراهم کند (در خانه‌‌ای که در آن زندگی می‌کردند اتاق مطالعه را به کارور اختصاص داد، و خودش در حمام شعرهایش را می‌نوشت؛ در خانۀ بعدی هم اتاق مطالعه را در اختیار کارور گذاشت و خودش پشت میز پیک‌نیک پارک مجاور شعرهایش را می‌نوشت). دستِ آخر، او مسئولیت سرنوشت کارور را خودش بر عهده گرفت.

تس به کارور گفته بود: «ببین، من عاشقتم، اما چهار هزار مایل دور این ایالت سفر نکرده‌ام که بدشانسی بیاورم، من خوش‌شانسم و می‌خواهم همین‌طور هم بمانم، تو هم بهتر است خوش‌شانس باشی.»

و همین‌طور هم زندگی‌شان پیش رفت، اما دست‌کم یک حس وجود داشت، این‌که بودن با کارور بی‌شباهت به بودن در یکی از داستان‌هایش نبود: بسیاری از چیزها فرو پوشانده شده بود و بعضی از چیزها فقط برای تس قابل مشاهده بود. او، سرخوشانه، روزی را به ‌یاد می‌آورد که پدرش، مردی که هیچ‌وقت سکوتِ همیشگی کارور را درک نمی‌کرد، آهی کشید و رو به تس گفت: «تس، حتماً چیزی دربارۀ این مرد هست که بروزش نمی‌دهد.»

دست‌کم، پس از مرگ کارور، و مدت‌ها پیش از آن‌که خوانندگان غیرحرفه‌ای خودشان بتوانند قضاوت کنند، همان‌گونه که حالا با چاپ نسخه‌ی ویرایش‌نشده‌ی مبتدی‌ها می‌توانند، زمزمه‌هایی دربارۀ تأثیر لیش در کارور وجود داشته. با گذشت زمان، این مسئله به بحثی تمام‌عیار تبدیل شده: اگر لیش این اندازه داستان‌های کارور را ویرایش ‌کرده، آیا آن چیزی که ما «سبک کارور» می‌شناسیم، در واقع، سبک لیش نیست؟ و اگر لیش تا این حد توانا بوده، چرا خودش به اندازه‌ی کارور شناخته‌شده نیست؟ وقتی کارِ کارور بعدها فراگیرتر شد، این فقط تغییری در سبک بود، یا نه، صرفاً به دلیل تغییر ویراستارش بود؟ آیا کارور نگران برداشته شدن نقابش بود؟ آیا لیش نگران بود—یا امیدوار بود— که نقاب کارور برداشته شود؟ تا زمانی که اثر وجود دارد، اصلاً مهم است که مال چه کسی است؟

یکی از موضوع‌های بحث این است که رابطه‌ی نویسنده و ویراستار در طول زمان تغییر کرد، به گونه‌ای که برخی معتقدند لیش کارور را مجبور می‌کرد کاروری بنویسد، بیش از آن چیزی که خودِ کارور می‌خواست. در یک نامه‌ به لیش، کارور این مسئله را این‌طور بیان می‌کند: «می‌دانم داستان‌هایی وجود خواهند داشت... که با تصور هیچ‌کس از آنچه داستان کوتاه‌ِ کارور باید باشد فاصله دارند، اما گوردون، واقعاً من نمی‌توانم... زیر بار نوعی عمل جراحی منجر به قطع یا پیوند عضو بروم تا شاید بشود همه‌شان را در جعبه‌ای گذاشت و درِ جعبه را بست. ممکن است موهای سر یا برخی اندام‌ها از جعبه بیرون بزنند.»

از سویی، کارور خودش دلش می‌خواست، حتی اگر دیدگاه معینی از تاریخ نقش قربانی را به او می‌داد، و او اجازه داد این داستان‌ها منتشر شوند— در واقع، در نامه‌ای که کمتر از یک هفته بعد از آن پیام به‌شدت ناامیدانه نوشته شده به نظر می‌رسد کارور به لیش اختیار تام می‌دهد و فقط می‌گوید: «لطفاً به پیشنهادهای من که پیوست شده‌اند نگاهی بینداز، حتی اگر در انتها جور دیگری تصمیم بگیری و کار خودت را بکنی.» نه‌تنها این، بلکه کارور با این کتاب‌ها شهرتی به دست آورد و حتی کتاب سومش را هم با کمک و ویرایش لیش منتشر کرد. البته لیش این آخری را بسیار کم ویرایش کرد و نسخه‌ی ویرایش‌شده را با نوشته‌ای تلخ و ناخوشایند برای کارور فرستاد: «اگر کمتر از این داستان‌ها را ویرایش می‌کردم، به نظرم، باعث می‌شد تا حد زیادی کار تو آشکار شود.»

وقتی لیش در سال ۱۹۸۸ با دی. تی. مکس، روزنامه‌نگار نیویورک‌تایمز، درباره‌ی این موضوع گفت‌وگو کرد، از «احساس همیشگی‌اش درباره‌ی خیانت کارور» گفت و کارور را «میان‌مایه» توصیف کرد، که او کشفش کرده و به شهرت رسانده‌اتش‌. وقتی تصمیم گرفتم درباره‌ی این ماجرا با لیش صحبت کنم، او مهربان پاسخ داد، گفت از آنچه در گذشته درباره‌ی کارور گفته پشیمان است و دلش نمی‌خواهد بیش از این درباره‌ی این مسئله صحبت کند.

اما، حالا ما از خود داستان‌ها به چه می‌رسیم؟ اغلب، ویرایش‌های لیش تأثیری حداقلی دارند، به کلیت متن شکل داده‌اند، یا طوری در عبارت‌ها دست برده‌ که در واقع با آن صدایی که کارور ابداع کرده قرابت دارد. اما در موارد دیگر ماجرا بسیار متفاوت است— شخصیت‌ها ممکن است بی‌رحم‌‌تر باشند، مثلاً، و کمتر زن‌اند. همچنین، بسیاری از داستان‌ها بین ۵۰ تا ۷۰ درصد کوتاه شده‌اند. داستان‌های مشخص— در مبتدی‌ها، لیش عنوان یکی از داستان‌ها را از «یک چیز خوب کوچک» به «حمام» تغییر داده، و بخش‌هایی از داستان «به زنان بگویید ما می‌رویم» در دو نسخه با هم متفاوت است، با تفاوت‌های در پیرنگ و لحن. مردی به جای یک زن دو زن را می‌کشد؛ یک زن و شوهر هرگز متوجه نمی‌شوند که پسری زخمی زنده است یا مرده.

در مجموع، ویرایش‌های لیش به تکه‌هایی تبدیل می‌شوند که به سکوت و القا و نشانه، و بازتاب‌های نگاه مختصر و اجمالی متکی‌اند. شخصیت‌های نسخه‌ی خودِ کارور اما بیشتر حرف می‌زدند— در حالت مستی داستان‌های خنده‌دار تعریف می‌کردند، گریه می‌کردند، احساس می‌کردند، می‌اندیشیدند، جدل می‌کردند و اعتراف می‌کردند. این تفاوت‌ها سبکی نیستند، مگر این‌که شوق و عاطفه را مسئله‌ای مربوط به سبک بدانید تا قلب و سرشت. در داستان‌هایِ بیشترویرایش‌شده شخصیت‌های ویرایش‌شده دیگر به ‌سادگیِ شخصیت‌های خودِ کارور رفتار نمی‌کنند، اگر آن‌ها می‌توانستند، اگر آن واژه‌ها یا آن ذوق را داشتند، به تعبیری، می‌شود گفت دیگر داستانی وجود نداشت، زیرا بخش عمده‌ی سبک کارور، که ما تاکنون شناخته‌ایم، درباره‌ی ناگفته‌هاست. شخصیت‌های ویرایش‌شده رفتاری سنجیده و مناسب دارند؛ شخصیت‌های اصلی رفتاری عیان‌ و بیرونی‌تر دارند.

کارور از این‌که «مینیمالیست» خطابش کنند نفرت داشت، اما اغلب چنین می‌نامیدندش. ممکن است علت نفرت او از این اصطلاح این بوده که مینیمالیسم را کمتر از بقیه‌ی جنبه‌ها از آن خود می‌دانسته. اگر شما از آن دست خوانندگان آثار کارور هستید که کل آثارش را در قالب سبکی مشخص می‌گنجانید، پس احتمالاً از مطالعه‌ی این نسخه‌ی ویرایش‌نشده و تطبیق آن با نسخه‌ی ویرایش‌شده‌اش شگفت‌زده می‌شوید— جملاتش و پاراگراف‌ها، سرراستی، پایان‌بندی‌های پادرهوا — نسخه‌ای که بیشترش کار لیش است. وقتی، به هر حال، جهانِ‌ کارور را به مثابهِ کل نگاه می‌کنید— خشونتِ‌ روابط زن و مرد، اضطرابِ همیشگی، و مخمصه‌ای که همه‌ی ما از عشق می‌توانیم درست کنیم— ممکن است به این نتیجه برسید که لیش چیزهایی در کارور دیده، به جای این‌که چیزهایی را به او تحمیل کند، و به پیدا کردن فرمی متناسب با محتوا به او کمک کرده.

سپس با تغییری عجیب، کوچک و شاید نمادین روبه‌رو می‌شویم: تغییرِ آیین‌واره‌ی نام‌های شخصیت‌ها: هرب به مل، بی به ری، کیت به ملودی، سینتیا به میرنا و از این قبیل. این کار، به‌خصوص، نوعی تحمیل به نظر می‌رسد، این‌ حس را القا می‌کند که ویراستار نویسنده و دنیای او را بهتر از خود او می‌شناسد. بنا بر این‌ها، شما به فکر فرو می‌روید که چطور رابطه‌ی این‌ دو تغییر کرد.

رابطه‌ی میان لیش و کارور رابطه‌ای انگل‌وار بود یا رابطه‌ای هم‌زیا؟ و اگر به شکل اول بود، کدامشان به دیگری وابسته بود؟ این‌ها، پرسش‌های پیچیده‌ای درباره‌ی مالکیت و هویت است، و، البته، می‌توان، همان‌قدر که درباره‌ی ویراستاران، دربارۀ رابطه‌ی هر هنرمندی با دیگر کسان، همسران و دوستان سؤال کرد؟

گالاگر، که می‌گوید «لزوماً احساس نمی‌کنم لیش شرور باشد»، تأکید می‌کند که علاقه‌ای به تطبیق این دو نسخه با هم ندارد. او فقط می‌خواهد، به ‌قول خودش، «رشتۀ پیوندساز» میان نخستین مجموعه‌ی کارور، می‌شود ساکت باشی، لطفاً؟!، و اثر بعدی او یعنی کلیسای جامع را نشان دهد. و بر این اساس، آن‌طور که خوانندگان تصور می‌کنند، بین این دو مجموعه جهش و تغییر ناگهانی‌ای وجود نداشت. از این منظر، او مجموعه‌ی مبتدی‌ها را به عنوان اثری در خور توجه ارائه می‌دهد و نه اثری تمام‌شده و کامل— نسخه‌ی غیرمجاز، اگر این‌طور راحتید. او نمی‌گوید— و لبخند می‌زند و از اظهارنظر در این باره خودداری می‌کند— که به‌ نظرش کدام نسخه بهتر است.

در حال بارگذاری...
گوردون لیش، عکس از باد لى

تس توضیح می‌دهد: «من واقعاً عاشق این داستان‌ها هستم و حتی نمی‌خواهم آن کتاب را که رِی مجبور بود ازش دفاع کند نادیده بگیرم، کتابی که به تعبیری او را به شهرت جهانی رساند و زمینه‌ی نوشتن کلیسای جامع را برایش فراهم کرد. همچنین، بخش مهم و خصوصی این ماجراست. شما نمی‌توانید به‌راحتی از کنار این مجموعه بگذرید—کتاب خیلی مهمی است. و من فکر می‌کنم خوانندگانی هستند که بعضی از داستان‌های آن کتاب را بیشتر دوست دارند، چون طبیعتاً آن کتاب از امتیاز داشتن ویراستار بهره‌مند بوده‌. ما نمی‌توانستیم برگردیم عقب، وقتی این کتاب بازسازی شده بود. بنابراین ما نمی‌توانیم قیاس منصفانه‌ای داشته باشیم، ما فقط می‌توانیم بگوییم چه نوع نویسنده‌ای را ترجیح می‌دهیم.» او اضافه می‌کند که مبتدی‌ها هرگز نمی‌توانست در زمان حیات کارور منتشر شود.

«هر چیزی خراب می‌شد، او مثل دود ناپدید می‌شد.»

گالاگر چنین موضع هوشمندانه و ظریفی اتخاذ می‌کند. با این همه، به نظر می‌رسد در پی بازگرداندن نبوغ واقعی ریِ اصلی هستیم، در حالی که به طور همزمان از مزایایی که عاید ریِ دیگر شده بهره می‌بریم که ممکن است معیار و استانداردی دوگانه به نظر برسد.

تنها زمانی که تس برافروخته می‌شود موقعی است که من از دی. تی. مکس، روزنامه‌نگار نیویورک‌تایمز، نام می‌برم و می‌پرسم چرا سال‌ها پیش با مکس مصاحبه نکرد. (مکس گزارش داد که گالاگر به متخصصی که در آرشیو بود و می‌خواست میزان ویرایش‌های لیش را به نمایش بگذارد اجازه و حق نشر نداده بود.) تس می‌گوید می‌خواسته خوانندگان بتوانند خودشان قضاوت کنند. «خواننده‌ها می‌توانند تصمیم خودشان را بگیرند، ما نیاز نداریم روزنامه‌نگارها بیایند و به ما همه‌چیز را بگویند.»

آیا همه یک تکه‌ از ریموند کارور را می‌خواهند؟ به ‌نظر می‌رسد «نظریه‌ی مرگ مؤلف» چندان از کارور در برابر حملات پس از مرگ دفاع نکرده. وقتی درباره‌ی چنین جنگ‌‌وجدل‌هایی می‌خوانید، با خودتان می‌گویید نکند همه‌ی این‌ها اقداماتی سریالی برای تصرف و تصاحب باشد. حتی همسر اول کارور کتاب خاطراتی منتشر کرده که در آن درباره‌ی داستان‌های اولیه می‌نویسد، همان داستان‌هایی که وقتی او با کارور ازدواج کرد نوشته شدند، و در آن‌جا اشاره می‌کند که از تغییرات لیش عصبانی بوده. «باید بگویم که من اولین خواننده‌ی داستان‌های کارور بودم و وقتی لیش، جسورانه، نام داستان‌ها را تغییر می‌داد عصبانی می‌شدم.» (او همچنین می‌نویسد که لیش به او گفته بوده تنها کمکی که می‌تواند به کارور بکند این است که او را از قیدوبندهای زندگی خانوادگی رها کند.) اما همه‌ی این‌ها بستگی به تعریف شما از رابطۀ «عادی» بین نویسنده و ویراستار دارد، تعریف شما از ازدواج «عادی» چیست؟ آیا تابه‌حال چنین چیزی وجود داشته؟

گالاگر اما رابطه‌اش با کارور را «همفکرانه» توصیف می‌کند. تس به ریموند کمک می‌کرد، و این رفتار متقابل بود. گالاگر پس از دیدار با کارور شروع می‌کند به نوشتن داستان کوتاه؛ کارور نیز پس از این آشنایی بیشتر شعر می‌نویسد. تس معتقد است که اگر ریموند بیشتر عمر می‌کرد، آن‌ها سبک و شیوه‌ی خاصی پیدا می‌کردند و به یکدیگر سبک و قالب‌های ذاتی‌شان را می‌بخشیدند. «چون ما خیلی محرک همدیگر بودیم.» از بعدِ مرگ کارور، گالاگر دو دفتر شعر به یاد او منتشر کرده— ماه از روی پل عبور می‌کند، که نوعی سوگواری بود، و ارواح عزیز که سه سال پیش منتشر شده.

گالاگر دربارۀ شیوه‌ی خواندن داستان‌ها این‌طور شرح می‌دهد که «داستان‌ها را به محض این‌که نوشته‌ می‌شدند» می‌خوانده، این‌که چگونه روی مبل کنار هم می‌نشستند و صفحه‌به‌صفحه با هم پیش می‌رفتند. او می‌گوید: «در مصاحبت کاری‌ام با ری، من واقعاً آزاد بودم هر پیشنهادی بدهم، و او به‌شدت از پیشنهادهایم استقبال می‌کرد. گاهی اوقات می‌گفت: ’خب، آن چیزی را که می‌گویی بنویس، من خودم راه‌حل و پاسخم را از آن چیزی که تو می‌گویی پیدا می‌کنم.‘ اما در نهایت همیشه به راه‌حل‌های خودِ ری برمی‌گشتیم.» در کتابی به ‌عنوان تراشه‌های روح: ده سال با رِی3، گالاگر صفحه‌ای از نسخۀ تایپی آخرین داستان کارور را آورده: « مأموریت4». در این نسخه، گالاگر، با دستخط خودش، پیشنهادی دربارۀ آخرین پاراگراف داستان نوشته و، اگر این صفحه را با داستان اصلی که چاپ شده مقایسه کنید، متوجه می‌شوید که واپسین کلماتِ آخرینِ داستان کارور در واقع از آنِ گالاگرند.

تس، در ابتدای صحبتمان، از آخرین مراحل رابطه‌ی کارور و لیش سخن به میان آورده بود و آن را نوعی «از-آن-‌خود-سازی» توصیف کرده بود. من از تس می‌پرسم آیا در رابطه‌ی خودش با کارور پیش آمده بود که احساس مالکیت داشته باشد.

او پاسخ می‌دهد: «شما نمی‌توانید نویسنده‌‌ای بزرگ را از آن خود کنید؛ آن‌ها متعلق به همه‌اند. من اصلاً چرا بایست او را در تملک خودم درمی‌آوردم؟ من ده سالِ زیبا او را داشتمش، سال‌های شگفت‌انگیز، و من فکر می‌کنم وجود او موهبتی بود، حتی برای خودش؛ هیچ‌وقت فکر نمی‌کنم که من ری را ساخته‌ام، او خودش خودش را ساخت.»

می‌پرسم اما بدون شما نمی‌توانست، مگر نه؟

می‌خندد و می‌گوید: «قطعاً فکر می‌کنم بدون من نمی‌توانست. درست است.» و باز نخودی می‌خندد و اضافه می‌کند: «آمین! چون او در گذشته زندگی به‌شدت آشفته و بی‌نظمی داشت و خب من آدم خیلی منظمی‌ام، منظورم دنیای دورنی‌ام است، به خانه‌داری‌ام نگاه نکنید!»

حالا تس گالاگر شریک دیگری در زندگی‌اش دارد، جوسی گری، نقاشی ایرلندی که تا پیش از آشنایی با گالاگر دست به قلم‌مو نبرده بود و حالا نقاشی‌های گواش ساده‌اش در و دیوار خانه را پوشانده‌اند. گالاگر او را به نقاشی کردن تشویق کرد، و حالا صبح‌های خود را به رسیدگی به امور آثار کارور یا گری می‌گذراند و عصرها برای خودش می‌نویسد. او زمان خود را میان پورت ‌آنجلس و خانه‌اش در ایرلند تقسیم کرده، مکانی که علاقه‌ی زیادی به آن دارد، و جایی که با کارور در آن وقت گذراند.

گالاگر، همزمان که ما عزم رفتن داریم، لبخندزنان می‌گوید: «رِی می‌گفت: بهترین چیز عمر طولانی این است که درباره‌ی داستان بیشتر یاد می‌گیری.» و من حالا چیزهای زیادی درباره‌ی داستانی که من و او زندگی‌اش کردیم می‌دانم. شاید برخی از تکه‌های آن داستان حذف یا کنار گذاشته شده باشد، ولی داستان کامل جدیدی شروع شده که همچنان همه‌ی آن‌‌ها را با زندگی من، با ری درمی‌آمیزد.»


1.Haight-Ashbury

2.Fires

3.Soul Barnacles: Ten More Years With Ray

4.کارور در این داستان به ماجرای مرگ چخوف در سال ۱۹۰۴ در آلمان می‌پردازد. او بر اساس روایت هانری ترویا از بیماری و مرگ چخوف این داستان را نوشته.و.

متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد