پردهی اول؛ خروج
هوا دیگر تاریک شده بود که من برگشتم. دوست داشتم مزهی شیریناش آرامآرام تمام شود، پس قاطیِ جمعیت مسیر طولانی را تا مترو پیاده رفتم، پر بودم از انرژی و حس قدرتی که تا آن روز تجربهاش را نداشتم. انرژی غیرقابل توصیف و تازهای، انگار که چیزی را فتح کرده باشم، خالی شده بودم، تمام عقدههایم را از تهِ تهِ قلبم فریاد زده بودم و تازه فهمیده بودم که تمام این سالها چه چیزی را از دست داده بودیم.
ایستگاه ارم سبز که کمتر شدیم، به خودم آمدم و دیدم هنوز پرچم ایران را نگه داشتهام، این اولینباری بود که پرچم ایران را دستم گرفته بودم، پس عجیب نیست که عجیب به نظر میآید؛ حس وطنپرستی با غریبه بودن دفعهی اول آمیخته شده بود، کمکم نگاه بقیه را روی خودم حس کردم، پچپچهایی در گوش هم که بیربط به من هم نبود. دست آخر دو پیرمرد که از بقیه کنجکاوتر بودند، جلو آمدند و سؤالهایی پرسیدند: «همه چی خوب بود؟ کسی اذیتتون نکرد؟ امن بود؟» و من باز باورم نمیشد که چهاردهتا گل زدیم، هر شش دقیقه یکی و با احتساب تشویقهای قبل و بعد قاعدتا صدایی برایم باقی نمانده بود که حرف بزنم، سعی میکردم لحظه به لحظهاش را فراموش نکنم و با دقت مرور میکردم، مزهی آزادی شیرین بود و از اساس تجربهای متفاوت.
همه خوشحال بودند و انگار بالاخره آن یک روز خوب از راه رسیده بود و خواب خوشی را زندگی میکردیم، از راننده اسنپی که ما را برد گرفته، تا پلیسهای حجاب و ناظران فیفا، حتی پیرمردی که به ما آب فروخت هم خوشحال بود، آب معدنی را که گرفتم گفت: «انشالله همیشه راهتون بِدن» و ما باور کردیم که بعد از چهل سال بالاخره این اتفاق افتاد.
در مسیر برگشت به خانه هوس میکنم نارنگی بخرم، میوهفروش با خوشحالی میپرسد: «استادیوم بودی؟» از پرچم توی دستم حدس زده و من هنوز جواب نداده، میپرسد: «خوش گذشت؟ خوب بود؟» نفر چهارمی است که این سؤال را میپرسد و من که حالا صدایم بازتر شده است جواب میدهم: «عااااااااالی» یک عالیِ کشدار و از ته قلبم، و او با لحنی که مثل کارکشتههاست جواب میدهد: «سه بار اولش فقط حال میده، بعدش دیگه عادی میشه». میوه را میگیرم و همراه من از مغازه بیرون میآید، با اشارهی سر به پیرمردهای دورش میگوید: «استادیوم بوده».
۲۷ اسفند ۱۳۵۰ امجدیه ۲۵هزار نفریِ نیکلای مارکف1، جای خودش را به آریامهرِ صدهزار نفریِ فرمانفرمائیان2 داد؛ که فقط هفت سال، فرصت دیدارش را به زنان دادند. اسمش به «آزادی»، تغییر کرد و ورود زنان به آزادی ممنوع شد.۳3
پردهی دوم؛ امجدیه به آزادی
«ورزش در ایران پیش از افتتاح امجدیه، چیزی مثل اجرای اپرا در یک دشت وسیع بود». این جمله را جواد نصرتی در روزنامهی شهروند نوشته است و به نظرم میتواند درستترین تعریف یکخطی از امجدیه باشد.
ورزشگاه امجدیه، نقطه عطفی در ورزش ایران بود. وقتی برای اولینبار در سال ۱۳۰۵، تیم فوتبال ایرانی تیم انگلیسیهای مقیم ایران را شکست داد و ایرانیها طعم غرور ورزشی را چشیدند، امجدیه با دستور رضاشاه ساخته شد و در سال ۱۳۱۸4 با نام امجدالسلطنه، مالک زمینهای آن، افتتاح شد. در این ورزشگاه بود که فوتبال ایران به المپیک رفت، قهرمان آسیا شد، دربی تهران شکل گرفت و اولین نسل طلایی فوتبال پرورش یافت. طوری که از توصیفهای حمیدرضا صدر پیداست، امجدیه اول خانه بود؛ خانهی تیم ملی فوتبال ایران و نخستین استادیوم ورزشی پایتخت.
در آن سالها که فوتبال بزرگترین دلخوشی ورزشی جامعه ایران به حساب میآمد و حالا که از آب و گل در آمده بود، برای رسیدن به میزبانی رویدادهای بینالمللی نیاز به ورزشگاهی با استانداردهای جهانی5 داشت و همین شد که ورزشگاه آریامهر برای میزبانی بازیهای آسیایی (۱۹۷۴) و بعدتر با هدف گرفتن میزبانی المپیک (۱۹۸۴) و جام جهانی فوتبال (۱۹۹۰) ساخته شد. طراحی و ساخت آن را عبدالعزیز فرمانفرماییان به عهده گرفت و سال ۱۳۵۳ همزمان با بازیهای آسیایی رسما افتتاح شد، اما هر دو درخواست بعدی ایران، میزبانی المپیک و جام جهانی فوتبال، به علت حوادث سیاسی منتهی به انقلاب حذف شدند۶6. ایران در آن سالها با چالشهای داخلی و خارجی مختلفی روبهرو شد و تغییراتی زیادی شکل گرفت اما مهمتر از همهی آنها، نیمی از جمعیت ایران اجازهی حضور در ورزشگاه را از دست دادند و درهای آزادی به روی زنان ایرانی بسته شد.
پرده سوم؛ تصور آزادی
عکس ورزشگاه آزادی را لابهلای عکسهایی که با ویدیو پروژکتور روی تختهی کلاس انداختهاند میبینم و استاد درباره طراحی تجربه فرد در فضا صحبت میکند؛ دریافتی که فرد از حضور در فضا دارد، حسی که نسبت به خودش از حضور در فضا میگیرد، اینکه چطور فضاها را به محرکهای حسی و ذهنی تجهیز کنیم و چگونه ساکنان یک فضا ارتباط عمیقی با آن برقرار میکنند. مثلا سقف بلند کلیساها، این اختلاف ارتفاع و کوچک حس شدن در فضا، رابطهای است که فرد با فضا میسازد. چشمانم را میبندم و خودم را در آزادی تصور میکنم، روی سکوی طبقهی پایینی قُطرِ کوچکِ این بیضی بزرگ نشستهام و صدای ضربات پیاپی به توپ، صدای همهمهی جمعیت را همراه با بوی چمن تصور میکنم، و بعد با ضربهای به توپ که گل هم میشود ورزشگاه میرود روی هوا.
حدس میزنم تجربه حضور در ورزشگاه، حسی شبیه به کولوسئومهای رُمی باید داشته باشد، پلان بیضیشکل برای نبرد گلادیاتورها، که اسباب سرگرمی تماشاچیان بوده. کف صحنه چوبی و زیر آن مجموعهای از اتاقها و گذرگاهها برای عبور حیوانات و سایر تدارکات لازم، بهعلاوه سه طبقه فضای تماشا، یک شاهکار مهندسی به سبک کلاسیک یونان باستان که مرا یاد استادیوم میاندازد.
استادیوم بهمثابهی کلسئوم و بازیکنان فوتبال در تشبیه به گلادیاتورها خیلی هم خارج از منطق و تصور نبود، مثل تصویری که حمیدرضا صدر توصیف میکرد: «تصویر مرد -هر مردی، کوتاه یا بلند، کوچکاندام یا قویجثه که لازم نبود مثل بازیکنان بسکتبال، قدبلند باشد یا مثل بازیکنان فوتبال آمریکایی گردنکلفت- کنار سایر مردان برجسته شد؛ مردی که مبارزه میکرد و میتوانست در صورت شکست هم با افتخار از زمین خارج شود. یازده مرد همچون لشکری وارد زمین میشدند تا پوزهی حریف را به خاک بمالند، و تماشاگران هم بهمثابهی عصر گلادیاتورها برایشان فریاد بکشند و تحسینشان کنند. مهم نیست تیمی ببازد، کافی است مردان حاضر در میدان، تماشاگرانشان را متقاعد کنند که تا پای جان جنگیدهاند».
قرار است مسیر ده کیلومتری را در محوطهی ورزشگاه آزادی بدویم و من که تازه دویدن را شروع کرده بودم، فرصت را برای ورود به منطقهی ممنوعه غنیمت میشمارم و با جمعیتی که همگی ناآشنا هستند، مسیر ناآشناتری را میدوم. مسیر دو از پشت درهای آزادی شروع میشود و به داخل ورزشگاه ختم میشود. به نیمهی راه رسیدم و بعضیها از روی تپههای خاکی میونبر میزنند، از دور دریاچه رد میشوم و زیباییاش حواسم را پرت میکند، دیگر چیزی به پایان مسیر نمانده، هرچه توان دارم در خودم جمع میکنم و با حالتی که فکر میکنم تمام زورم را دارم میزنم اما کندترینم، وارد استادیوم میشوم؛ یک ساعت و بیست دقیقه دویدن این رسیدن را اسطورهایتر هم میکند. با صورت قرمز و کبود درحالیکه نفسم بالا نمیآید وارد استادیوم میشوم آن هم از سمت زمین چمن، سکوهای خالی با شیب زیاد و انحنای بیضیشکل زمین، همهچیز ایدهآل بهنظر میرسد، راستش ممنوعهبودنش هم بیتأثیر نیست. خوب دقت میکنم ببینم چقدر از صندلیها به زمین دید دارند و از آن فاصله واقعا چیزی دیده میشود.
پرده چهارم؛ گزارش کل ماجرا، تقلا برای ورود
بیست سال طول کشید که اعتراضها به ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاه شروع شود. حوالی سال ۱۳۷۷ و در جریان استقبال از بازیکنان تیم ملی برای صعود به جام جهانی ۱۹۹۸ بود که با وجود اینکه از زنان دعوت نشده بود، با اصرار به استادیوم وارد شدند و تیم ملی را برای رفتن به جام جهانی تشویق کردند. در این بین بارها به زنان کشورهای دیگر، کره، سوریه، ایرلند و چین اجازه ورود به ورزشگاه را دادند، اما زنان ایرانی در تلاش برای این ورود گاهی با تغییر قیافه یا لباس مبدل گاهی با اصرار و اعتراض توانستند نیمهی دوم بازی را ببینند. گاهی هم کل بازی را پشت درهای بسته ماندند. گاهی دستگیر و با خشونت و تنبیه روبهرو شدند. درنهایت به دلیل همین برخوردهای خشونتآمیز، نامهی اعتراضی خود را به فیفا و ایافسی7 فرستادند و از همینجا رفتهرفته کمپینهای دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه با شعار «حق زن، نیمی از آزادی» به راه افتاد.
سال ۱۳۸۵ محمود احمدینژاد رییس جمهور وقت، نامهای برای حل و فصل این ممنوعیت به رئیس سازمان تربیت بدنی نوشت؛ جوابش را روحانیون قم با مخالفت خود دادند. همان سال بود که جعفر پناهی فیلم «آفساید» را ساخت. فیلم روایت دخترانی است که حاضرند هر کاری انجام دهند تا بازی ایران-بحرین را برای ورود ایران به جام جهانی ببینند تا جای کسانی را که در بازی ایران-ژاپن8، جان خود را از دست دادهاند پر کنند. آنها هر کدام با لباسی مبدل یا از قول مطبوعات و خبرگزاریها «پسرنما» سعی میکنند وارد ورزشگاه بشوند اما تعدادی از آنها به دلیل ممنوعیت ورود زنها به ورزشگاهها دستگیر میشوند. فیلم مجوز ارشاد نمیگیرد و جعفر پناهی به دلیل ساخت آن ممنوعالکار میشود. دیگر ماجرا از حالت یک دعوای داخلی در آمده و ابعاد جهانی به خود گرفته است. فیفا قانون تازهای تصویب کرده۹9 که اگر ایران باز هم به ممنوعیت ورود زنان ادامه دهد از جام باشگاهی آسیا حذف میشود.
سال ۱۳۸۷ خبرهایی مبنی بر اینکه زنان میتوانند زیر نظر ایافسی بازیها را تماشا کنند پخش شد اما در ادامه از ورود هفت دختری که برای تماشای بازی (سایپا و کوروفچی ازبکستان) به ورزشگاه آزادی رفته بودند جلوگیری و به شکایت آنها از باشگاه سایپا به ایافسی منجر شد.
سال ۱۳۸۸ که همه جا سبز شده بود، ماجرای استادیوم کمرنگ شد، اما چهار پنج سال بیشتر طول نکشید که در اخبار میشنیدی، دختری با تغییر چهره بازی استقلال و الهلال را تماشا کرده و یا دختر هوادار استقلالی، با ظاهری پسرانه توسط پلیس دستگیر شده و یا آن دختر اهوازی، شبنم10، که با ظاهر مردانه وارد ورزشگاه شده بود، عکسهایی هم منتشر کرده بود تا به همه ثابت کند خطری تهدیدش نکرده و به این ممنوعیت پایان دهید.
ماجرا به همین منوال ادامه داشت و وارد شدن به ورزشگاه از دیدن فوتبال هم مهمتر شده بود تا جام جهانی ۲۰۱۸ روسیه (۱۳۹۷)، خبر رسید که قرار است بازی تیم ملی ایران با اسپانیا را به طور زنده از آزادی پخش کنند و اینبار به زنان هم بلیت فروختهاند، اما لحظه آخر لغو کردند و نیمه دوم بازی لغو را برداشتند و خلاصه هر کاری بلد بودند کردند تا فیفا را راضی کنند و زنان را از دیدن پخش زندهی بازی محروم. یادم است همان سال عربستان ورود زنان را به استادیوم آزاد کرد و خب، درست نمیدانم چطور شد که بعد از آن پروندهای۱۱11 پیرامون همین موضوع در قم باز شد و حکم شرعی برای ورود زنان به استادیوم را مباح اعلام کردند. شاید اگر زنان ایرانی در عربستان تلاش میکردند زودتر به نتیجه میرسیدند البته اگر این حکم مباح، نتیجه به حساب بیاید.
مثلا فکر اینکه کوه12 یا جزیره13ای هست که هنوز زنان بهخاطر جنسیتشان اجازهی ورود به آن را ندارند، در این قرنی که زندگی میکنیم نهتنها عجیب بلکه غیرقابلباور است، و اینطور که بهنظر میرسد مسئله فقط به ایران هم محدود نمیشود، از آمریکا14 گرفته تا چین، فقط یک مورد کنیا15 جزیرهای دارد که مردان اجازه ورود به آن را ندارند و گاردین کل ماجرا را دقیقتر توضیح داده است، اما برای من این ممنوعیتها از وقتی پررنگتر شد که دختری همسن خودم برای این ورود، برای این حضور خودسوزی میکند، آن هم نه یک خودسوزی اعتراضی به تنهایی، ماجرای دادگاه و پلیس و زندان و حکم حبس اضافه میشود به تمام این غضب و نمیدانم از سر جنون یا اعتراض ولی چیزی که واضح است این است که به تنگ آمده بود.
۲۱ اسفند ۱۳۹۷ دختر چشمسیاهی که سراسر آبی پوشیده است، با وجود حکم شرعی که انگار هنوز تکلیفش مشخص نیست، برای تماشای فوتبال تیم استقلال ایران در لیگ قهرمانان آسیا، با ظاهری پسرانه سعی میکند وارد ورزشگاه شود که هنگام بازرسی بدنی مأموران، جنسیت خودش را لو میدهد و توسط مأموران نیروی انتظامی بازداشت و به زندان قرچک ورامین منتقل میشود.
سحر خدایاری که حالا دیگر او را به اسم دختر آبی میشناسند، در ۱۸ شهریور ۱۳۹۸ بر اثر شدت جراحات حاصل از خودسوزی درگذشت. مأموران در دوران بستری بودن او در بیمارستان اجازه ملاقاتِ خبرنگاران با او را، با توجیه امنیتی بودنِ پروندهاش، نمیدادند. کسی نمیداند این هفت ماه به سحر چگونه گذشت و چه بر سر خودش و خانوادهاش آمد، فقط وقتی همه مطلع شدند که دیگر قابل فراموش کردن نبود. وقتی بارها برای تحویل گرفتن وسایل شخصیاش دست به سر شد و در آخرین مراجعه متوجه شد در صورت محکومیت چه حکمی در انتظارش است۱۶16؛ خودش را مقابل دادگستری با بنزینی که از قبل تهیه کرده بود زندهزنده سوزاند.
چیزی عوض شده بود، که دیگر قابل بازگشت نبود، فراموش شدنی هم نبود. اخبار خودسوزی به سرعت جهانی شد، فیفا و چهرههای مشهور همه واکنش نشان میدادند. کاپیتان استقلال هم از همان سال سیاسی شد۱۷17. دختر آبی چنان خودش را سوزانده بود که از ذهنها پاک نمیشد. فیفا خواستار رسیدگی فوری شده و فوتبال ایران را تهدید به تعلیق کرده بود.
پرده پنجم؛ ورود
۱۸ مهر ۱۳۹۸ برای اولینبار در چهل سال گذشته به صورت رسمی و از طریق فروش اینترنتی نه بهصورت گزینشی، به زنان اجازه ورود به ورزشگاه را دادند. بعد از چهل سال جدایی، زنان، آزادی را میدیدند و سهمشان از ورزشگاه صدهزار نفری ۳۵۰۰ صندلی بود، چهار سکو، که در چند دقیقه اول تمام شد. من هم مثل خیلیهای دیگر نتوانستم بلیت بخرم و طبق معمول افتادم به جان گوشی و از هر کسی که میشناختم برای بلیت اضافی سؤال کردم که دست آخر الناز بلیتی را که برای دوستش خریده بود و حالا نمیتوانست خودش را به بازی برساند، به من داد. و این فرصت را بهدست آوردم که ناشیترین هوادار ایران در آزادی باشم و از نزدیک شاهد این اتفاق، بازی تیم ملی ایران و کامبوج از هیچ نظر بازی حساسی نبود و ایران در تمام بازیها از کامبوج برده بود. من هم هیچوقت فوتبالی نبودم و حتی اسم بازیکنان و قوانین بازی را هم به زحمت میدانستم اما مسئله تماشای این بازی یا فوتبال نبود، مسئله بازپسگیری حق اولیهای بود که دختری همسن من خودش را بهخاطرش سوزانده بود و به فاصلهی یک ماه بعد از این خودسوزی داشتند ممنوعیت چهل سالهای را برمیداشتند.
بازی ساعت پنج عصر شروع میشد. میدان صنعت با الناز قرار گذاشتیم که از آنجا با هم به استادیوم برویم. وقتی رسیدیم جمعیت زیادی جلوی در ایستاده بودند و دوربین فیلمبرداری و میکروفون و مصاحبه، آقایی هم از بلندگو داد میزد: «افرادی که به هر دلیلی موفق به اخذ بلیت نشدند، فورا محل را ترک کنند و حجاب اسلامی خود را رعایت کنید، آقایان فورا موقعیت را ترک کنند و بار دیگر با تأکید بانوان محترم حجاب اسلامی خود را رعایت کنند»، به همه بلیت نرسیده بود و عدهای کنار در ورودی تجمع کرده بودند که به همه اجازهی ورود بدهند، مثل بعضی وقتهای دیگر که توان همراهی با معترضین را ندارم، نادیده میگیرم و از کنارشان رد میشوم، نمیخواستم این لحظهی مهم را با حرکتی اعتراضی از دست بدهم پس با احساس گناه پشتدرماندهها، وارد میشوم.
سه خانم درشتهیکل، قد بلند بلوند با صورتی اروپایی ولی حجاب اسلامی کامل که از تگ روی سینهشان میتوانستی بفهمی ناظران فیفا هستند، گوشهای ایستاده بودند و بهمان لبخند میزدند. با دیدن ناظران فیفا اولین حسی که تجربه کردم خجالت بود، خجالت کشیدم مثل وقتهایی که در موقعیت خوبی نیستی، تحقیر شدهای اما دوست نداری کسی هم تورا ببیند، هرچه بود حس شرم و بیآبرویی بود، طوریکه آنها به ما نگاه میکردند و طوریکه دخترها با جیغ و شادی به سمت اتوبوسهایی که قرار بود ما را تا استادیوم ببرد میدویدند، و ایکاش وضع بهتری داشتیم.
سوار اتوبوسهای استادیوم شدیم، همه در حال فیلم گرفتن بودند، من هم همینطور. خانمی که پشت لباسش نوشته شده بود «همیار هوادار» نکاتی را توضیح میداد؛ اینکه حجابمان را حتما رعایت کنیم، همهجا مجهز به دوربین مداربسته است و شعار دربارهی بازیکنی که داخل زمین نیست ندهیم، اینها را از روی ویدیویی که همان روز گرفتم نوشتم وگرنه ما هیجانزدهتر از این بودیم که گوش بدهیم.
به منطقهی ممنوعه رسیده بودیم، به استادیوم تخممرغی شکلی که تا آنروز روی صندلیهایش ننشسته بودیم. بعد از بازرسی بدنی، تونلی بود که یک سرش به خانمهای انتظامات میرسید و سر دیگرش به آزادی، انتهای تونل پر از نور بود و سبز، از آن موقعیتهای اُوراکسپوزی که کمکم همهچیز واضح میشود، مثل شروع پلان اول فیلمی در سینما. بعضی از دخترها تمام طول مسیر از درون تونل تاریک به سمت نور میدویدند و با خوشحالی جیغ میکشیدند. زمین چمن از داخل تونل کمکم داشت دیده میشد و حتما فرمانفرمائیان به تأثیر رد شدن از تونلی بلند و تاریک قبل از سر در آوردن به فضایی با آن وسعت و نور فکر کرده بود یا دستکم من داشتم فکر میکردم. هرچه جلوتر میرفتی، صفحهی سبزِ پرنور بزرگتر میشد و صدای موزیک بلندتر، از بلندگوها ترانهی سالار عقیلی را پخش میکردند:
ایران؛ فدایِ اشک وُ خندهی تو… دلِ پر وُ تپندهی تو…♫
فدایِ حسرت وُ امیدت…
رهاییِ رمندهی تو… رهاییِ رمندهی تو…
ایران! اگر دلِ تو را شکستند؛ تو را به بندِ کینه بستند…
چه عاشقانِ بی نشانی؛ که پای دردِ تو، نشستند… که پای دردِ تو، نشستند…
کلام شد؛ گلوله باران! به خون کشیده شد، خیابان…
ولی کلامِ آخر این شد؛ که جانِ من، فدای ایران…
چندبار این ترانه از بلندگوها پخش شد با خواننده همراهی کردیم و گریه و شادی کردیم، دو ساعت زودتر رسیده بودیم و وقت برای گذراندن زیاد داشتیم، دختری که کنارم نشسته بود، دنبال همسرش در قسمت مخصوص به آقایان بود و سعی داشت از این فاصله پیدایش کند، ما در دورترین فاصله از این پلان بیضیشکل نسبت به سکوی آقایان نشسته بودیم، دقیقا پشت دروازه، سکوی بالایی چند ردیف پلیس به حالت آمادهباش نشسته بودند و هر سه ردیف خواهرهای انتظاماتی ایستاده بودند و به حجاب و شعارهای دختر آبی تذکر میدادند. به تعداد ما روبهرومان پُر بود از عکاسان خبری، دخترهایی که لحظهای روی صندلی نمیماندند و هیجان بالا بود. زمان به سرعت میگذشت و بازی شروع شد و ما از روی صندلیهای آزادی داشتیم فوتبال را تماشا میکردیم، اتفاقا خیلی هم واضح بود و حتی میتوانستی بازیکنان را از یکدیگر تشخیص بدهی، خیلی واضحتر و متفاوتتر از چیزی که در تلویزیون میبینی، با صد برابر هیجان بیشتر، نه شبیه کنسرت بود و نه همایش و یا بازیهای سالنی، درست عین خودش بود. ما که تا آن لحظه بازی فوتبالی را از نزدیک ندیده بودیم، تشویق مکرر را وظیفهی خودمان میدانستیم و با هیچ راهنما و لیدری قابل کنترل نبودیم، لحظهای صدای شیپور قطع نمیشد و چند نفری پایین سکو سعی میکردند تشویقها را هدایت کنند؛ (یک، دو، سه، ایران، ایران، ایران، چهار، پنج، شش، همیشه قهرمان). این انرژی که سالها حبس شده بود با هیچ بوق و شیپوری قابل هدایت نبود. هر کسی ساز خودش را میزد و شعارها درهم و قاطی بودند. چهارده تا گل و با احتساب نود دقیقه بازی یعنی هر شش دقیقه یک گل نمیگذاشت ورزشگاه لحظهای ساکت بنشیند. اسم سردار آزمون، مهدی طارمی، کریم انصاریفرد مرتب از پشت بلندگو شنیده میشد و طوریکه بعد از هر گل مقابل سکوی خانمها به احترام خم میشدند و طوریکه ما با هرچه که در توان داشتیم تشویقشان میکردیم فضا را عوض کرده بود؛ همان فضای کلسِئومی که در انتظارش سوختیم.
برای ماهایی که در خاورمیانه زندگی میکنیم، آن هم میان مرزهای ایران، زندگی اغلب پر است از داستانهایی برای بازپسگیری حقوق اولیه، و خب، ما معطل زندگی عادی ماندهایم. اما تنها مسئلهی ما فوتبال و تنها حق گرفتهشدهی زنان، ورود به آزادی نبود. داستان سحر هنوز تازه بود و ماجرای تکلیف ورود زنان به استادیوم نیمهکاره که کرونا جهان را در یک تعلیق بزرگ غرق کرد. شاید درست نباشد اینطور بگویم اما خوشحال بودم، خوشحال از اینکه برای اولینبار دغدغهی من و دوستانم جهانیست. اینکه ما هر روز در حال دستوپنجه نرم کردن با یک مسئله هستیم و اغلب وقتمان در حال یافتن راه دور و درازی به شادی چیز تازهای نبود، اما اینبار فرق میکرد، توی تلویزیون میدیدی که چطور دنیا سر دستمال توالت و ماسک بههم ریخته است و من برای اولینبار از اینکه در ایران زندگی میکنم، راضی بودم.
دوست داشتم در پردهی آخر، با ورود ما به استادیوم، این داستان چه در دنیای واقعی چه در متن به پایان میرسید و ما زنان بعد از چهل سال حقی را پس گرفته بودیم ولی ورود، پردهی آخر نیست و انگار پایان باز جزوی از سرنوشت ماست. داستان ورود زنان به استادیوم فوتبال بعد از کرونا گنگ و غیرقطعی باقی ماند، بهصورت یکی در میان بین حالتهایِ «لغو شد» و «برگزار شد» در حرکت بود و دوباره فشارهای فیفا و دوباره حضور گزینشی زنان کمکم تبدیل به لوپی تکرارشونده شد. حضور در استادیوم برای هواداران زن فوتبال هنوز هم قطعی و نامشخص است. مسئولان فدراسیون فوتبال هم با بهانههای مختلف این حضور را بهتعویق میاندازند؛ داستانی که معلوم نیست کی به سرانجام مشخصی میرسد و هر بار باید منتظر فصل جدیدی از آن بود.
1.معماران ورزشگاه امجدیه: نیکلای مارکف (معمار روستبار مقیم ایران) و رولان مارسل دوبرول
2.معمار ورزشگاه آزادی
3.بعد از انقلاب ورود زنان به کلیهی استادیومها ممنوع شد.
4.بعد از انقلاب ورود زنان به کلیهی استادیومها ممنوع شد.
5.ورزشگاه آزادی تهران از نظر استانداردها و ضوابط کنفدراسیون فوتبال آسیا دارای نمره A است.
6.. سند تاریخی: ایران و میزبانی جام جهانی ۹۰، کد خبر ۱۴۱۶۳۹۷ ورزش سه
7.کنفدراسیون فوتبال آسیا
8.در روز ۵ فروردین ۱۳۸۴، در پایان بازی فوتبال بین تیم ملی فوتبال ایران و تیم ملی فوتبال ژاپن، به دلیل ازدحام بیش از حد جمعیت برای خروج از ورزشگاه آزادی تهران ۷ نفرکشته و ۳۹ نفر زخمی شدند.
9.براساس قوانین کنفدراسیون فوتبال آسیا از سال ۲۰۰۹ کشورهایی میتوانند در رقابتهای جام باشگاهی آسیا نماینده داشته باشند که شرایط فوتبال داخلی آنها با شرایط مورد نظر فیفا مطابقت داشته باشد.
10.به گزارش «ورزش سه» ساعتی بعد از انجام بازی پرسپولس در اهواز برابر فولاد خوزستان، یک عکس فضای مجازی را تحت تأثیر قرار داد و آن عکسی از یک دختر جوان با گریم و لباس پسرانه و پرچم پرسپولیس بود که در بین هزاران طرفدار مرد حاضر در ورزشگاه برای تماشای بازی تیم محبوبش به غدیر رفته و با آرامش کامل از خودش یک سلفی گرفت. همین سلفی خیلی زود تبدیل به یکی از مهمترین اخبار ورزشی در فضای مجازی شد.
11.در سال ۱۳۹۷، مرکز بررسیهای استراتژیک در راستای اقدامی عملی برای حل این مسئله، پروژهای را با عنوان «حضور زنان در ورزشگاهها-پژوهش فقهی» به پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی سفارش داد. این پژوهش توسط جواد فخار طوسی انجام شد. نتیجهی بهدستآمده از بخش اول پژوهش این است که با در نظر گرفتن ذات موضوع (یعنی حضور زنان در ورزشگاهها)، بدون توجه به عناوین جانبی، حکم اولی شرعی این مسئله، مباح بودن و مجاز دانستهشدن است؛ لذا بانوان میتوانند در ورزشگاهها به عنوان تماشاگر و در کنار مردان حاضر باشند.
12.کوه آتوس، یونان: بیش از ۱۰۰۰ سال است که زنان از ورود به این مکان منع شده اند. کوه آتوس خانه کلیساهای ارتدکس است و فقط ۱۰۰ زائر ارتدکس و ۱۰ زائر مرد غیر ارتدوکس را میپذیرد.
13.جزیرهی اوکینوشیما، ژاپن: جزیره مقدس ژاپنی، اوکینوشیما، یک میراث جهانی یونسکو است که در آن زنان به دلیل سنتهای شینتو ممنوع هستند. سنت شینتو ترکیبی از بودیسم، کنفوسیوس، تائوئیسم و چینی است.
14.ایالات متحده: یک باشگاه گلف کاملاً مردانه در مریلند. زنان حتی امروز اجازه ورود ندارند.
15.روستایی که توسط زنانی که از تجاوز سربازان انگلیسی جان سالم به در برده بودند، تأسیس شد. فقط زنان مجاز به زندگی در اوموجا هستند. آنها جامعه خودکفا ایجاد کردهاند که از آنها در برابر خشونت و تبعیض محافظت میکند.
16.او پس از آزادی برای بازپسگرفتن تلفن همراهش که توسط دادگاه ضبط شده بود، به دادگاه انقلاب مراجعه کرد. اما قاضی پرونده حضور نداشت و جلسه دادگاه تشکیل نشد. خدایاری در دادگستری آگاه میشود که در صورت محکومیت ممکن است به شش ماه تا دو سال حبس برای ورود غیرقانونی به ورزشگاه محکوم شود و پس از شنیدن این خبر در مقابل دادگاه انقلاب تهران دست به خودسوزی زد.
17.به گزارش خبرگزاری ورزش سه، بازیکنان تیم فوتبال استقلال تهران، در اولین دیدار خود بعد از فوت سحر خدایاری در چارچوب رقابتهای لیگ برتر فوتبال ایران، قبل از شروع مسابقه و در زمان ثبت عکس یادگاری، اقدام به پوشیدن تیشرتهایی سیاه با عنوان دختر آبی نمودند. این اقدام با واکنش مثبت کاربران شبکههای اجتماعی روبرو شد ولی چندی از خبرگزاریهای اصولگرای ایران همچون خبرگزاری فارس، این اقدام را فضاسازی علیه امنیت ملّی لقب دادند و خواستار برخورد مسئولان ورزشی با مسببان این رخداد، بهخصوص وریا غفوری شدند که به عنوان عامل اصلی این اقدام معرفی شده است.