icon
icon
تابلوى «زن‌ها و قوها»، اثر ادوارد آرمیتاژ
تابلوى «زن‌ها و قوها»، اثر ادوارد آرمیتاژ
از خشونت تا عشق
نویسنده
فاطمه احمدی آذر
28 خرداد 1404
تابلوى «زن‌ها و قوها»، اثر ادوارد آرمیتاژ
تابلوى «زن‌ها و قوها»، اثر ادوارد آرمیتاژ
از خشونت تا عشق
نویسنده
فاطمه احمدی آذر
28 خرداد 1404

موضوع اسطوره و داستان‌های اساطیری همیشه برایم جذاب بودند. امکان نداشت که هنگام خواندن یک رمان پست‌مدرن اشاره‌ به اسطوره‌ها را نبینم. هر زمانی که نویسنده‌ای در میانه‌ی داستانش اشاره‌ای به شخصیت یا داستانی اساطیری می‌کرد، فوری آن را در موتور جستجوی گوگل می‌نوشتم. یکی از سایت‌های صفحه‌ی اول را باز می‌کردم و داستان را می‌خواندم. جالب بود که، پس از خواندن داستان اساطیری، رمان لایه‌های معنایی گسترده‌تری به رویم باز می‌کرد، انگار که رمان برایم ملموس‌تر و عمیق‌تر شده باشد. احتمالاً در کتاب‌فروشی‌های بزرگ قفسه‌هایی با برچسب «اساطیر» دیده‌اید که کتاب‌های بسیاری در حوزه‌ی اساطیر ملل مختلف در خود جای داده‌اند، کتاب‌های زیادی که مجموعه‌ای از داستان‌های اساطیری هستند. اما، این پرسش در ذهنم می‌چرخد که اسطوره‌ها واقعاً چطور در زندگی واقعی و روزمره ما بازتاب می‌یابند؟ آیا معنای فلسفی و خاص دارند یا هر فرد می‌تواند از راز آن رمزگشایی کند؟ به عبارتی، چرا اسطوره‌ها بی‌زمان و جهانی هستند؟

یکی از داستان‌های اساطیری، که خیلی در ذهنم می‌چرخد، داستان لدا و قو در اساطیر یونان باستان است: داستانی درباره‌ی عشق زئوس، خدای خدایان المپ، به لدا، ملکه‌ی زیبای اسپارت. زئوس لدا را در کنار رودخانه‌ی یوروتاس دید و شیفته‌ی زیبایی‌اش شد. زئوس به نزد آفرودیت، خدای عشق، رفت و از او کمک خواست. آفرودیت زئوس را به شکل قوی زیبایی درآورد. سپس، زئوس در هیبت یک قو به محل اقامت ملکه در کنار رودخانه رفت. لدا با دیدن آن قوی زیبا شیفته و متحیر شد. قو خود را به آغوش لدا انداخت، و لدا نیز قو را به آغوش کشید. نه ماه بعد از این ماجرا، لدا دو تخم به دنیا آورد. از این تخم‌ها قو بیرون نیامد؛ دو جفت دوقلو به دنیا آمدند. از یک تخم، پولوکس و هلن، و از تخم دیگر، کاستور1 و کلایتایمنسترا2 بیرون آمدند. این کودک‌ها بعداً داستان‌های پرماجرای زیادی دارند.

داستانی به‌ظاهر ساده که در نگاه اول ممکن است معنی یا پیام خاصی به خواننده ندهد. راستش را هم بخواهید، خودم هم بار اول نتوانستم معنی یا تحلیل خاصی درباره‌اش پیدا کنم. یادم می‌آید که پاییز ۱۳۹۹ بود. همه‌گیری کرونا همه را خانه‌نشین کرده بود. بسیاری از مراکز آموزشی و تفریحی بسته شده بودند. من هم همانند عده‌ی زیادی به کووید نوزده مبتلا شده بودم. نه می‌توانستم صحبت کنم، و نه حتی از جایم بلند بشوم. در اتاقم قرنطینه بودم. تنها پل ارتباطی من با دنیا صفحه‌ی تبلت بود که پنجره‌ای رو به دنیا برایم باز می‌کرد. برای خودم برنامه‌ای چیده بودم تا هر چند روز یک ‌بار یک داستان از اساطیر یونان باستان را به همراه تحلیلش در شبکه‌ی اجتماعی ایکس، که آن موقع به آن «توییتر» می‌گفتند، بگذارم. به داستان لدا و قو که رسیدم، چالشی سخت برایم ایجاد شد. شروع به جستجو به زبان فارسی و انگلیسی در گوگل کردم. به زبان فارسی، مطلب به‌درد‌بخوری در تحلیل خود داستان پیدا نکردم. در جستجو به زبان انگلیسی، به شعری از ویلیام باتلر یِیتس3 برخوردم. شعر «لدا و قو» با الهام گرفتن از این داستان اساطیری نوشته شده است. شعر با ترجمه‌ی احمد میرعلائی از این قرار است: «ضربه‌ای ناگهانی، بال‌های بزرگ هنوز بر هم می‌خورند/ دختر آن زیر گیج‌وویج است، پنجه‎‌های سیاه پردار/ ران‌هایش را نواخته‌اند، گردنش در منقار اوست/ و سینه‌ی بی‌قرارش را بر سینه‌ی خود می‌فشارد./ انگشتان فروبسته از ترس چگونه می‌توانند/ آن شکوه پردار را از میان ران‌های شل‌شده برانند؟/ و تنش زیر آن هجوم سفید چگونه می‌تواند/ چیزی جز تپش غریب دلی که آنجاست حس کند؟/ آنجاست که لرزشی در کمرگاه موجب می‌شود/ دیوار شکسته را، سوختن برج و بارو را/ و مرگ آگاممنون را/ چنین گرفتار، چنین مقهور خون وحشی هوا/ دختر آیا پیش از آنکه منقار بی‌اعتنا فرونهدش/ دانش او را با نیرویش انباز نکرد؟»


در حال بارگذاری...
تابلوى «قوى تهدیدشده»، اثر یان آسلاین

وقتی یک ‌بار شعر یِیتس را خواندم، احساس کردم که راوی عمل تجاوز را توصیف می‌کند. افرادی همچون ویلیام باتلر یِیتس در شعر «لدا و قو» شکی ندارند که زئوس در شکل یک قو با خشونت به یک زن تجاوز می‌کند. از نظر آنها خشونت اعمال‌شده روی یک زن عاقبت در سرنوشت تمدن‌ها تأثیر می‌گذارد. یکی از فرزندان لدا از این رویداد هلن است که باعث جنگ تروی4 می‌شود. من را یاد «اثر پروانه‌ای» انداخت و اینکه آیا بال زدن پروانه‌ای در برزیل می‌تواند موجب تندبادی در تگزاس شود؟ یِیتس در شعرش نشان می‌دهد که چطور اعمال خشونت روی یک زن باعث نابودی یک تمدن و هزاران انسان دیگر می‌شود. با اینکه تمرکز یِیتس روی خشونت جنسی است، اما شعر بدون نتیجه‌‌گیری خاصی تمام می‌شود. تجاوز به لدا نه محکوم می‌شود، و نه تأیید. یِیتس تلاش دارد تا پیچیدگی‌های تجربه‌ی بشری را به‌ تصویر بکشد. اما آیا تفسیر این داستان اساطیری در همین نقطه تمام می‌شود؟ مگر نه اینکه جایی خوانده بودم که اسطوره‌ها حاصل تجربه‌های جمعی انسان‌ها هستند؟ معنایی که در شعر یِیتس از داستان اساطیری لدا و قو عرضه شد تفسیری سطحی و اولیه از داستان بود. باز هم در اینترنت جستجو کردم. به شعر دیگری برخوردم که معنای عمیق‌تر را به نمایش می‌گذاشت. شعری بود از فرنک اوهارا،5 شاعر و نمایشنامه‌نویس آمریکایی. نام شعر «تصویر لدا» بود، که جنبه‌ای دیگر از این داستان اساطیری را روشن می‌کند. ترجمه‌ی فارسی شعر به شرح زیر است: «سینما بی‌رحم است/ همانند معجزه‌، ما/ می‌نشینیم در اتاقی تاریک/ و هیچ نمی‌پرسیم/ از آن سفیدی بی‌کران/ که پاک می‌ماند/ و ناگاه با وجود ما/ سیه می‌شود، نه با/ دستی که نگه می‌دارد/ قلم را/ نیست هیچ پیامی/ ما خودمان برهنه ظاهر می‌شویم بر کرانه‌ی رود/ دست‌و‌پاگشوده/در حالی که بال‌های ماشین نزدیک‌تر می‌آیند/ما فریاد می‌کشیم/پچ‌پچ می‌کنیم/سرخوشانه می‌رقصیم/و موهایمان را می‌شوییم/آیا این دعای ماست یا/ آرزویمان که چنین اتفاق افتد؟/ آه/ این نور چیست که/ ما را سخت در بر گرفته است؟/اندام‌های ما به شتاب می‌افتند/حتی/ تا سر حد ننگ، زیر این چشم سفید/گویی لذتی واقعی در آن است/ که سایه‌ای را دوست بداریم/ و ناز و نوازشش کنیم یک فریب را.»

اوهارا پرده‌ی سینما را به زئوس، خدای خدایان، تشبیه می‌کند که همانند یک قوی سفید تماشاچی‌ها را در بر می‌گیرد. یک فیلم پیام و ایده‌ی خود را به مخاطب تحمیل می‌کند. بیننده محو فیلم می‌شود، و پیام این قو نیز به‌گونه‌ای به ذهن و تفکر بیننده تجاوز می‌کند. این تجاوز بذر ایده‌ها و تفکرهای جدیدی در ذهن مخاطب می‌کارد که می‌توانند جهان‌بینی و تصمیم‌های او را تغییر بدهند. اوهارا به‌زیبایی دست روی یک داستان اساطیری می‌گذارد و با مفهوم سینما لایه‌ی عمیق‌تری از آن برای مخاطب خود باز می‌کند.

یِیتس قوی سفید اسطوره‌ای را نشان‌دهنده‌ی خشونت دید. اوهارا او را به پرده‌ی سفید سینما تشبیه کرد. دو شعر را کنار یکدیگر گذاشتم و غرق فکر شدم. تفسیر سومی نیز از این داستان اساطیری به ذهنم آمد. شاید قوی سفید را بتوان نمادی از عشق نیز دانست. زندگی بدون عشق همانند نشستن در سالن سینمایی است که همه‌ی چراغ‌هایش خاموش هستند. شاید در این سالن تاریک خسته یا عصبانی بشوید، حوصله‌تان سر برود، و حتی شاید از تاریکی لذت ببرید. خیلی از ما چراغ‌قوّه‌ی تلفن همراه خود را روشن می‌کنیم تا اطرافمان را ببینیم، اما تاریکی سالن به‌قدری عظیم و بزرگ است که جز اندکی از اطرافمان چیز دیگری نمی‌بینیم. اما به محض روشن شدن پرده‌ی سینما، و پرواز این قوی زیبا، به‌قدری مجذوب آن می‌شویم که فراموش می‌کنیم پیش‌تر در تاریکی نشسته بودیم. عشق ما را همانند قوی سفید در بر می‌گیرد؛ جهانمان را روشن می‌کند، و بذر ایده‌های جدید در ذهنمان می‌کارد. عشق جهان‌بینی فرد را تغییر می‌دهد. شاید حتی در ابتدا نوعی خشونت و تجاوز به حریم شخصی نیز در نظر گرفته شود. شما می‌توانید از زندگی در تاریکی نیز لذت ببرید، و دلیل‌های زیادی برای شادی خود پیدا کنید. تمرکز روی کار می‌تواند شمع‌های زیادی روشن کند. اما آنها هیچ‌وقت به‌ اندازه‌ی آن قوی سفید جاودان نمی‌شوند. قوی سفید عشق شما را بدون آنکه متوجه بشوید به آغوش می‌کشد، جهانتان را برخلاف میلتان تغییر می‌دهد، و حاصل این تغییر در زندگی بقیه‌ی انسان‌های اطرافتان نیز تأثیر می‌گذارد.

یک داستان اساطیری روی تجربه‌هایی دست می‌گذارد که برای هر انسانی در هر زمان و مکانی ملموس هستند. کدام انسانی پیدا می‌شود که زندگی‌اش با «عشق» تغییر نکرده باشد؟ کدام انسانی در مواجهه با تجربه‌ی ناب عشق وحشت‌زده نمی‌شود؟ کدام انسانی با تجربه‌ی عشق ایده‌ها و افکار جدیدی به‌ دنیا نیاورده است؟ پس، با نگاهی عمیق‌تر به همین داستان‌های ساده‌ی اساطیری، تجربه‌های بشر را می‌بینیم که، فارغ از زمان و مکان، هنوز درباره‌ی واقعیت‌های زندگی صحبت می‌کنند. اسطوره‌ها تجربه‌هایی ناب و تکرارناپذیر ارائه نمی‌کنند؛ آنها درباره‌ی احتمالات زندگی واقعی هستند. شاید جذابیت داستان‌های اساطیری ریشه در همین موضوع داشته باشد. این داستان‌ها، به‌ جای خلق داستانی جدید، دست روی تجربه‌های جهان‌شمول بشر می‌گذارند. هر زن یا مردی در جهان با تجربه‌ی عشق، همانند لدا، دنیایش تغییر می‌کند. ممکن است در ابتدا وحشت کند، اما فرد با نتیجه‌ی این تجربه جهان اطرافش را نیز دگرگون می‌کند. حالا داستان‌های اساطیری را عمیق‌تر و زیباتر می‌بینم. این الگو فقط نه در داستان‌ لدا و قو، بلکه در همه‌ی داستان‌های اساطیری ملت‌های مختلف دیده می‌شود. از این ‌رو، امیدوارم داستان‌های اساطیری را با دقت بیشتری بخوانید و معنای نهفته در داستان را پیدا کنید.

1.Castor

2.Clytemnestra

3.William Butler Yeats

4.Troy

5.Frank O'Hara

متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد