icon
icon
غاده السمان، نویسنده و ادیب اهل سوریه
غاده السمان، نویسنده و ادیب اهل سوریه
پرسه‌ها و پرسش‌ها
بنویسید من «فقط» زنی عرب هستم!
مرروی بر حضور زنان در داستان‌های غادة‌السمان
نویسنده
حبيب دانشور
16 خرداد 1403
غاده السمان، نویسنده و ادیب اهل سوریه
غاده السمان، نویسنده و ادیب اهل سوریه
پرسه‌ها و پرسش‌ها
بنویسید من «فقط» زنی عرب هستم!
مرروی بر حضور زنان در داستان‌های غادة‌السمان
نویسنده
حبيب دانشور
16 خرداد 1403

من زنانِ داستان‌های غادةالسمان را دوست دارم. اعتراف می‌کنم اولین‌باری که از پشت کلمه‌ها و با کلمه‌ها دلبسته‌ی کسی شدم در دانوبِ خاکستری بود، قصه‌ی کوتاهی که در آن زنی مردان را با چشمانش شکار می‌کند، عینکش را که در مهمانی از چشمش درمی‌آورد و مردی را به‌دقت ورانداز می‌کند، مرد بی‌بروبرگرد شکار می‌شود. تفاوتی ندارد که مرد ناشنوا باشد یا بی‌چیز یا ثروتمندترین مردِ جهان عرب. او قدرتِ انتخاب دارد و کافی است مردی چشمش را بگیرد تا آن مرد از آنِ او شود.

این تنها زنی نیست که در داستان‌های غادة‌السمان من را شیفته‌ی خود کرده. در بیشتر داستان‌هایش زنی حضور دارد که فقط زن است. نه دختر کسی است، نه همسر کسی، نه خواهر یا مادر کسی. در یک سال گذشته، که قفسه‌ی کتابخانه‌ام پر شده از داستان‌های نویسندگانِ جهانِ عرب، هیچ نویسنده‌ای به اندازه‌ی او نتوانسته قلبم را تسخیر کند. او نه‌تنها زنان را، بلکه مردان و کودکان و خانه‌ها و درخت‌ها و رودها و نوشیدنی‌ها را هم مستقل از هم می‌بیند و به تصویر می‌کشد. برای او چیزی در خدمت چیز دیگری نیست. زن به مرد یا مرد به زن خدمت نمی‌کند. نوشیدنی در خدمت انسان نیست. درخت و خانه و خیابان به‌خودی‌خود زیبا یا زشت‌اند و در خدمت پدیده‌ی دیگری نیستند.

زنانِ داستان‌های غادة‌السمان هیچ‌کدامشان ابرقهرمان نیستند، اتفاقا بسیار معمولی و شبیه به زنانی‌اند که من روزانه در خیابان و جاهای دیگر با آن‌ها برخورد می‌کنم. اما در کتاب‌ها و فیلم‌های کمی این جنبه از زن‌بودن نمایش داده می‌شود. یادم است اولین‌باری که زنِ متفاوتی را در یک سریال دیدم شوکه شدم. در مینی‌سریال فلیبگ زنی که شخصیت اصلی سریال است تصویرِ دیگری از زن‌بودن را نمایش می‌دهد. بیشترِ دوستانم هم که این فیلم را دیده‌اند، این تفاوت زن اصلی داستان برایشان شوکه‌کننده بوده، فارغ از اینکه از سریال خوششان آمده یا نه.

عموم زنانی که در دنیای واقعی می‌شناسم، هرچند محدود به طبقه‌ی اجتماعی و اقتصادی‌ خاصی‌اند، همه‌شان در ابتدا تلاش می‌کنند دیده شوند. همان تصویری که در سریال فلیبگ و داستان‌های غادة‌السمان نظر آدم را به خود جلب می‌کند. هیچ‌کدام از زنان دنیای واقعی، که من دیده‌ام، پیش از گفتن اسمشان، اسم همسر و پدر و پسرشان را به خود ضمیمه نمی‌کنند. مطمئنم چند ده سالِ قبل دست‌کم در بین زنان طبقه‌ی متوسط هم کمتر این تصویر از زنان آشنا بوده.

برخلافِ غادة، باقی نویسندگان عرب و به‌خصوص مردانشان عموما زنی در داستانشان هست که تحقیر می‌شود. عموما شخصیت‌های مرد داستان هزینه‌ی این تحقیرها را با پول پرداخت می‌کنند. بیشترِ این نویسندگان، با اینکه خودشان منتقد این برخورد با زنان در جامعه‌شان هستند، خودشان هم زنان را همین‌گونه در کتاب‌هایشان تحقیر می‌کنند. شخصیت اصلی همه‌ی این داستان‌ها مردند. در کتاب پنج صدا، اثر معروف غائب طعمه نویسنده‌ی عراقی، هر پنج مردِ اصلی داستان، که عضو تحریریه‌ی روزنامه‌‌ هستند، به زنان زندگی‌شان مدام آسیب می‌زنند. یکی از این مردها تا آنجا زن و بچه‌اش را نادیده می‌گیرد که آنها بر اثر سوءتغذیه تا آستانۀ مرگ پیش می‌روند. دیگری در روسپی‌خانه‌ها بدن و ذهن زنان را فتح می‌کند و دیگران نیز هرکدام به طریقی دیگر. در پنج صدا همه‌ی زن‌ها در پستوی خانه‌‌هایند و مردها فضاهای کار و خیابان و کافه‌ها را اشغال کرده‌اند و نویسنده از خلق زنی متفاوت حتی روی کاغذ هم ناتوان بوده.

زنانِ داستان‌های غادة اما حتی در خانه نیز متفاوت‌اند. در کابوس‌های بیروت، زنی، به‌تنهایی، در روزهای اول جنگ داخلیِ بیروت درون آپارتمانی گیر کرده و موشک‌ها و گلوله‌های سرگردان هر آن ممکن است از شکاف پنجره رد شوند و بدنش را نشانه بگیرند. در همسایگی‌شان پیرمرد صاحبخانه و پسرش ساکن‌اند و مردی خدمتکار که همگی سایه‌ی جنگ روی سرشان سنگینی می‌کند. زنِ این کتاب زیر جنازه‌ي پیرمرد را می‌گیرد و به خارج از خانه‌ی محاصره‌شده می‌بردش و در ادامه کنار پسر جوان او می‌خوابد تا کابوسِ پدرِ مرده‌اش را نبیند.

در حال بارگذاری...
غاده السمان، نویسنده و ادیب اهل سوریه

در داستان‌های غادة، باز هم در تضاد با سایر نویسندگانِ عرب، تنانگی بسیار پررنگ است. در داستان‌هایی که من از او خوانده‌ام بیشتر شخصیت‌های داستان از مواهب لذت‌های تنانه بهره می‌برند. البته همین انتخابش سنِ قهرمان‌های داستانش را محدود می‌کند. همه‌ی شخصیت‌های زن‌ اصلی داستان‌هایش بیست تا چهل‌ساله‌اند. حتی ممکن است زنی چهل‌ساله با مردی بیست سال کوچک‌تر از خودش وقت‌گذرانی کند و عازم تخت شود. اما زنانی که سنی از آن‌ها گذشته همان شکل و شمایل زنانِ نسل‌های قبل را یدک می‌کشند. زنان بالای هفتاد سالِ داستان‌هایش به خرافه معتقدند و به دنبال دختران آفتاب‌مهتاب‌ندیده برای پسرانشان می‌گردند و با دنیای اجنه ارتباط دارند. این مورد البته یک استثنا دارد و آن هم مربوط به شخصیت اصلی قصه‌ی «بنویسید من زن عرب نیستم» است. هرچند در این قصه زنِ قهرمان داستان تازه پا به چهل‌سالگی گذاشته و همسرش را به‌تازگی از دست داده و هنوز هم مردانی که در جوانی خاطرخواهش بودند به دنبالش‌اند، خودِ زن دیگر میلی به بهره‌بردن از مواهب تنانه ندارد.

بیشتر کتاب‌های غادة، که در بازار کتاب ایران پیدا می‌شود، مربوط به قبل از شروع قرن جدید میلادی است. اوج سال‌های نویسندگی‌اش مربوط به سال‌های پس از جنگ اعراب و اسرائیل و سرشستگی حاصل از تحقیرِ اعراب در آن جنگ است. خواننده در دانوب خاکستری این سرخوردگیِ حاصل از شکست را با پوست و گوشت و استخوانش حس می‌کند. حتی خواننده‌ای مثل من که سال‌ها پس از روز فتح یا روز نکبت چشم به جهان باز کرده‌ و کشورش در آن جنگ تنها ناظر اتفاقات بوده.

غادة توانسته نزدیک به سی تا چهل سال قبل دنیایی را در کتاب‌هایش خلق کند که زنانش بسیار شبیه گروهی از زنان خاورمیانه‌ی امروزند. همان تصویری که حالا دیگر از چشم رسانه‌های جهان نیز پنهان نمانده، و همواره در خط مقدم مهم‌ترین تحولات اجتماعی و خیزش‌ها تصویر زنانِ این جغرافیا از مردان پررنگ‌تر است و کنار مردانِ خشن، زنانی هستند که سینه سپر کرده‌اند و مقابل آن‌ها ایستادگی می‌کنند. حس می‌کنم غادة و زنان و مردانی مثل او که من نمی‌شناسمشان و سال‌ها نوشته‌اند و خوانده‌اند و رؤیاپردازی کرده‌اند همان‌قدر در خاورمیانه‌ی امروز نقش‌آفرین بوده‌اند که امثالِ ابوبکر‌بغدادی‌ها. خاورمیانه‌ی امروز در خیال من کشمکشی مدام میان میلِ رهایی و میلِ بازگشت به بردگی است. هنوز نمی‌دانم دست‌آخر کدامشان پیروز می‌شود.

نویسنده‌ی محبوبِ من همواره ساکن شهرهای بزرگ شمال خاورمیانه و اروپا بوده. سال‌های زیادی از زندگی‌اش را در دمشق و بیروت و پاریس گذرانده. غادة، به همین دلیل، معمولا تصویر ناقصی از زنان طبقه‌ی فرودست و ساکنان سکونتگاه‌های حاشیه‌ای دارد. هیچ‌کدام از شخصیت‌های مرد یا زن اصلی داستانش اهل حاشیه نیستند و این گروه را نمایندگی نمی‌کنند. همواره در داستان‌های او این انسان‌های از‌حاشیه‌آمده در حاشیه قرار دارند. او در خلق این شخصیت‌ها معمولا به کلیشه‌ها پناه می‌برد. همان تصویر کلیشه‌ای فیلم‌های سعید روستایی و هومن سیدی. ضعفی که دیگر نویسندگان عرب در خلق تصویر زنان عرب دارند غادة در به‌تصویرکشیدن دیگر گروه‌های در حاشیه دارد. هرچند در چند کتابی که از دیگر نویسندگانِ زن عرب خوانده‌ام هم این گروه‌های در حاشیه کمتر به چشم آمده‌اند. اگر هم تلاشی کرده‌اند آن‌ها را ببینند، شکست بزرگی را متحمل شدند. سعاد العامری در کتاب چیزی برای از دست دادن ندارید جز جان‌هایتان تلاش کرده تا با کارگران فصلی همراه شود، کارگرانی که خود را از روستاهای کرانه‌ی باختری به شهرک‌های اسرائیلی می‌رسانند، برای به‌دست‌آوردن یک لقمه نان. شاید، بجز ایدۀ اصلی کتاب و عنوانِ آن، در هیچ‌ جایی از کتاب نتوانسته تصویر دقیقی از آن‌ها به نمایش بگذارد. در کل کتاب خود نویسنده محور اصلی داستان است و فراموش کرده هدفش از روایتش چه بوده. او حتی از پس به‌تصویرکشیدن معدود زنانی که در طول مسیر همراهی‌اش با کارگران به آنها برخورده هم برنیامده و خودش به‌تنهایی قهرمان داستانش است. خودش که معمار مشهوری است و در یکی از شهرهای کرانه‌ی باختری خانه‌ی زیبایی دارد و دوستانی سرشناس و مردی که در میانسالی نیز شیفته‌ی اوست. سعاد العامری با همراهی‌اش در این مسیر خطر این را که ارتش اسرائیل این کارگران را دستگیر کند یا بهشان آسیبی بزند افزایش داده. ماجراجویی پرهزینه‌ای که دستاوردش برای مخاطبی هم که به دنبال شناخت رنج انسان‌های در حاشیه بوده هیچ بوده.

داستان‌های غادة‌السمان، با اینکه خلأ ندیدن انسان‌های طبقه‌ی فرودست را در خود دارد، به‌خوبی توانسته رؤیا را خلق کند. او چند دهه قبل توانسته آلترناتیوی در داستان‌هایش بسازد و زنانِ خاورمیانه را مبارز بیافریند، زنانی که چنانچه دهه‌ها برای دیده‌شدنشان تلاش کرده‌اند، در رسانه‌های دنیا سال‌ها پشت سر مردانِ این جغرافیا به تصویر کشیده شدند. غادة اولین نویسنده‌ای است که من زنانی را در داستان‌هایش یافته‌ام که شبیه به هیچ‌کدام از زنان نویسندگانِ دیگر نبوده‌اند و خود خودشان بوده‌اند، زنانی که فارغ از مناسبات خانوادگی و تحصیلی و قومیتی‌شان همواره با سنت‌های غلط می‌جنگند و برای خلقِ دنیای برابرتر مبارزه می‌کنند.

دلم روشن است روزی همه‌ی زنانی که غادة‌السمان خلق کرده و من و دیگرانی شیفته‌ی آن‌ها شده‌ایم مثل فیلمی آخرالزمانی در خیابان‌های شهرهای نزدیک فضا را تسخیر می‌کنند. زنانی که خودشان‌اند و دیگر پشت سر مردانشان پنهان نمی‌شوند. نمی‌دانم خودِ غادة آن روز زنده است یا از کدام شهر شاهد این رؤیای بیدارشده است. تنها می‌دانم که اگر روزی نویسنده‌ای رؤیای پروازکردنِ انسان‌ها را در داستان‌هایش خلق کرد و سال‌ها بعد هواپیما اختراع شد، رؤیایی که غادة در کتاب‌هایش خالق آن بوده نیز روزی تصویر جغرافیای نزدیک را به‌کل عوض خواهد کرد، تصویری که در چند سال اخیر بخشی از آن به وقوع پیوسته و به‌زودی کامل می‌شود.


متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد