ناصر رمضانی - نقاش ۶۹ سالهی گیلانی - را بیشتر به خاطر منظرههای شهری امپرسیونیستیاش از بندرانزلی میشناسند. او در این نقاشیهای سرشار از رنگ و احساسات، به واقعیتِ کنونیِ انزلی حمله میبرد و اعتراضش را با جایگزینی آگاهانهی گذشته به جای حال (در هر جزء صحنه که خودش دلش خواست) نشان میدهد؛ او میکوشد تا تکههای فروریخته و ازدسترفتهی شهر محبوب را از میان خاطرات بیرون بکشد و روی بوم بیاورد. اما پیش از این سلوک خدایگونه در زنده کردن عناصر جهان مرده، رمضانی اکسپرسیونیستی تلخاندیش بود. یعنی در دورهی اول کار نقاشانهاش، که با شاگردی کلاسهای هانیبال الخاص در سالهای پر تب و تاب اول انقلاب آغاز شده و با تغییرات پرشتاب اقتصادی و اجتماعی عصر هاشمی، به تدریج خاتمه مییابد (تا پیش از گشایشهای اجتماعی و سیاسی دههی هشتاد). استفاده از رنگهای تیره و کدر خاکستری و سربی، گریز از اصول تعادل و معیارهای زیباشناسی سنتی (به تعبیر رویین پاکباز) و پرداختن به موضوعات اجتماعی (همچون فیگورهای رنجور ماهیگیران سرگردان و کارگران فصلی صید) از مؤلفههای اصلی آثار این دورهی اوست. در خط تلاقی این دو جهان برساختهی هنرمند، چند تابلوی چشمگیر هست (خاصه این تابلوی رنگ روغن «بساط نیمرو»، نقاشی شده در سال ۱۳۷۰) که از تمام آثار دیگرش بیشتر دوست دارم. صحنه ساده است، میز غذایی یک نفره، که هرچند هنرمند از جزئیات مکانیاش پرهیز میکند، از نشانهها درمییابیم مأوایی در گیلان است. این «طبیعت بیجان» اکسپرسیونیستی، ترکیب عجیبی است از زیبایی ناشاد و اعتراض پنهان. زیباییاش بیواسطه است: تکهای تقسیم شده از نان، چند دانه باقالا، دو تخم مرغ نیمرو شده و یک لیوان آب در منظری چشمنواز و هنرمندانه. همجوارساختن سبزهای شاداب و نارنجی گرمابخش با تاریکیهای سرشار از تنهایی و حزن. ضربات بیقید و حرکت مواج و رهای قلموی او، حسی از ناپایداری و شکنندگی زمان را القا میکند. سطح پلاستیکی سفرهی روی میز، همچون سطح آبی روان است که قرار نیست دوامی را تضمین کند. حتی در دورگیری قطعی اشیاء با رنگ سیاه (که از سبک شخصی او میآید) به جای آنکه قطعیتی اطمینانبخش حاصل شود، نوعی بیرحمی و جبر نهفته است. نقاش جوان، تفکیک بارزِ روشنی و تاریکی سطوح، و گرمی و سردی رنگها را با چنان مهارتی اجرا کرده که چشم دوست دارد مدام - از جزئی به جزء دیگر- بچرخد و حظ بصری ببرد. اما در کنار این حظ، حزنی عمیق و بُرنده وجود دارد که دهان بیننده را تلخ میکند.
خود هنرمند در جای تناولگر نشسته و انگار با تأکید بر صندلیهای جفتشده به میز روبرو میخواهد بگوید در همین طعام خرد و سفرهی حقیر هم کسان دیگری شریکاند که فرصت برخورداریاش را نیافتهاند. این همانجایی است که اعتراض هنرمند تفسیرپذیر میشود. اگرچه پدیدار شدن نشانههای این تفسیر و تأویل، به خوانش متن تجربیات زیستهی نقاش، زمان و مکان موضوع اثر و شرایط فرهنگی و جغرافیایی سرزمین گیلان نیاز دارد. او تصویری از سفرهی غذای روزانهی یک کارگر ساکن موقت گیلان ارائه داده که نابرخورداریاش از مواهب زندگی برخوردار، در چشمانداز رنگارنگ و تعبیرات سرخوشانهی راویان این خطه، بطور معمول نادیده گرفته میشود.
ناصر رمضانی روزی برایم تعریف کرد که در یکی از ظهرهای سرد فصل صید پره، وقتی برای مشاهدهی فضاهای مورد علاقهاش سری به کلبهی کارگران صیدگاه زده بود، با سفرهی حقیرانهی ناهار آنها مواجه شده است. دیدن این منظره و فکر به اینکه کارگران مجبوراند به جای ماهیان گرانقیمتِ گرفتار در تورهای شرکت، به چند تخممرغ و تکهای نان قناعت کنند، آنقدر او را متأثر میکند که پس از آن دیگر با سهپایه و رنگ به آن فضاها باز نمیگردد و موضوع صید، برای همیشه از جهان نقاشیاش بیرون میرود.