این روایتِ کوتاه در مجلهی نیویورکر منتشر شده، اندکی پس از مرگِ ژاک برل. علت ترجمه و نشر آن، تصویرِ دقیقیست که نویسندهی ناشناسِ آن (در خود مجله از او بهعنوان یک دوستِ همکار یاد کردهاند، بیآنکه نامش ذکر شود) در موجزترین شکل ممکن از یک هنرمند بزرگ به دست داده است. (شوروم)
دو هنرمند بزرگ را در چند هفتهی گذشته از دست دادیم. ادگار برگن1، اندکی بعد از آنکه اعلام کرد از دنیای نمایش کنارهگیری میکند -خبری که بیشتر برای من و همنسلانم که با رادیو بزرگ شدیم اهمیت داشت- در میانهی خواب در لاسوگاس از دنیا رفت. او در رادیو خیالی درونِ خیالی آفرید، برگن و همزادش که نمیشد هیچکدام را دید، همزمان خودش بود و نبود. شوخطبعی لطیفی داشت که اگر به خندهتان نمیانداخت، دستکم احساس خوبی در شما ایجاد میکرد. من اصلا ادگار برگن را نمیشناختم، اما وقتی پانزدهساله بودم، در کنفرانس مطبوعاتی او برای نویسندگان روزنامههای مدرسهای در نیویورک روزنامهی مدرسهام را معرفی کردم. او مردی خوشقیافه بود و خاطرم میآید که به نظرم بسیار باهوش میآمد. همچنین یادم میآید که سؤالی احمقانه از او کردم که با صبر و متانت فراوان به آن پاسخ داد. گمانم ذاتا اینطوری بود، و عادت داشت که برای نویسندگان روزنامههای مدرسهای کنفرانس مطبوعاتی بگذارد.
ژاک برل2، که نه روز پس از مرگ برگن در پاریس از دنیا رفت، بزرگترین خواننده-آهنگسازی بود که به عمرم دیده بودم. سنت شانسونیه3 به اندازهی زبان فرانسه قدمت دارد. خوانندهترانهسرایانی نظیر برل، ژرژ برسنس4 و لئو فره5 خود را جزئی از زنجیرهای میدانستند که به فرانسوا ویون6 برمیگشت. مانند برسنس و فره، برل کارش را در دههی ۱۹۵۰ از میخانهها و کافههای دانشجویی آغاز کرد. در بروکسل به دنیا آمد، اما دوران بزرگسالیاش را بیشتر در فرانسه گذراند. (پدرش فلاندری و مادرش والونی بود، و برل دوزبانه بود، هرچند لهجهی فرانسویاش مثل بسیاری از بلژیکیهای فرانسویزبان توگلویی بود.) وقتی در سال ۱۹۵۹ برای زندگی به پاریس نقلمکان کردم، برل تازه اسم و رسمی پیدا کرده بود. «والس هزارساله7»ی او (آهنگ فوقالعادهای است دربارهی زوجی عاشقپیشه که با والسی که پیوسته سریع و سریعتر میشود میرقصند) دایم از رادیو پخش میشد.
سپس و بعد از انتشار این آهنگ، تا چند سال خبری از برل نبود. اولین اجرای او اینجا دسامبر ۱۹۶۵ بود، وقتی در تالار کارنِگیِ پر از جمعیت آواز خواند— یک گردهمایی از فرانسهدوستانِ شرق ایالات متحده. در آن سفر فرصت پیدا کردم با او ملاقات کنم.
چه روی صحنه و چه پشت صحنه، پرشور، خیلی باهوش و کاملا روراست بود. هرگز بعد از اجرایی آهنگ رو تکرار نمیکرد؛ میگفت این کار بهنوعی گدایی است. تابستان بعد، که بر آن شدم مطلبی دربارهی زندگیاش بنویسم، با او و گروه کوچکش به ژنو رفتم که قرار بود آنجا در چند کازینوی فرانسوی در مرز ساووآ به روی صحنه بروند. (کازینوهای فرانسوی طبق قانون ملزم به اجرای برنامههای سرگرمیاند و به همین دلیل است که اجراهای زیادی در آنها میبینید.) برل گاهی با ماشین خودش را به کازینو میرساند و گاهی با هواپیما، هواپیمای کوچک خودش: او خلبانی چیرهدست بود. برنامهاش را اجرا میکرد و آنگاه میرفت. در آن دو ساعت یا بیشتر، که صرف خواندن میکرد، آنقدر از خودش مایه میگذاشت که بعد از برنامه از شدت خستگی تقریباً از پا در آمده بود. یک بار، در یکی از تورهایش، به من اجازه داد، در حالی که مشغول نوشتن ترانه بود، به رختکن شخصیاش بروم. از ضبط صوت استفاده میکرد و، با گوش دادن به آن نوار، میتوانستی آهنگ را در لحظهی تولدش بشنوی.
اول، کمی زمزمه میکرد و چند نت با گیتارش مینواخت. سپس یکی دو کلمه: «پدرم»، یا «دوستت دارم». کلمات تکرار میشوند و چند عبارت جدید از راه میرسند. همهچیز به طور طبیعی جلو میرود. نمیدانم کِی همهی این چیزها را روی کاغذ میآورد. آن روزها نمیدانستم، اما آن تابستان واپسین تور شانسون او بود. لحظهای را که از روی صحنهی کازینو در اِویان پایین میآمد به خاطر دارم. خیسِ عرق بود و با صدای بلند با خودش میگفت که چه میشود اگر به روی صحنه برگردم و بیمقدمه اعلام کنم که دیگر هرگز جلو همگان نمیخوانم. زمستان بعد، در پاریس، خبر را اعلام کرد و، با وجود نقشآفرینی در چند فیلم و تئاتر، دیگر هرگز قبول نکرد در هیچ صحنهای شانسونیه باشد. در اندک سالهای باقیمانده از عمرش شایعهای مبنی بر ابتلای او به سرطان بر سر زبانها افتاد. او در هیوا اوآ، جزیرهای در مارکیز فرانسه، خلوت گزیده بود. اگرچه، یک سال بعد، آلبوم دیگری منتشر کرد—اولین در همهی این سالها. اینک، که در حال نگارش این سطرها هستم، دارم به یکی از آهنگهای این آلبوم گوش میدهم. دربارهی مرگ است: «مردن چیزی نیست. مردن اتفاق خوبیه. اما سالخوردگی... وای، سالخوردگی8...» برل رنگِ روزگار سالخوردگیاش را ندید. وقتی مرد، چهلونهساله بود.
1.Edgar Bergen
2.Jacques Brel
3.Chansonnier: ،شانسونیه ترانهسرا شاعر و خوانندهی تکخوانی بود که همراه نواختن گیتار تصنیفهای خود را میخواند. کلام آنها تغزلی و پرقدرت و احساس بود؛ هنر و شیوهی آنها با هنرمندان پاپ متفاوت بود.
4.Georges Brassens
5.Léo Ferré
6.François Villon
7.La Valse à Mille Temps
8.بخشی از ترانهی «سالخوردگی» («vieillir»)