icon
icon
آرژانتین در جریان فینال جام‌جهانى 2022، عکس از نیویورك‌تایمز
آرژانتین در جریان فینال جام‌جهانى 2022، عکس از نیویورك‌تایمز
مواجهه
شماره‌ی ده
نویسنده
فاطمه صادقی
14 آذر 1403
آرژانتین در جریان فینال جام‌جهانى 2022، عکس از نیویورك‌تایمز
آرژانتین در جریان فینال جام‌جهانى 2022، عکس از نیویورك‌تایمز
مواجهه
شماره‌ی ده
نویسنده
فاطمه صادقی
14 آذر 1403

پشت در مانده‌ام. فینال جام‌جهانی بین آرژانتین و فرانسه است و با یک کوله‌پشتی سنگین و یک خروار خرت‌وپرت، خسته از کار و خرید، کلیدم را فراموش کرده‌ام و پشت در روی زمین ولو شده‌ام. دلم نمی‌خواهد با گوشی موبایل بازی را تماشا کنم. باید توی خانه روی مبل روبه‌روی تلویزیون لم بدهم و هر دفعه که مسی با یک موقعیت طلایی در محوطه‌ی جریمه است، از استرس و هیجان روی پا بند نشوم و زمانی که موقعیت خراب می‌شود، دادوهوار راه بیندازم و عصبی دور هال قدم‌رو بروم. این‌جور کجدارومریز، با صفحه‌ی کوچک موبایل و آنتن نصفه‌نیمه، عیشم طیش می‌شود و همه‌ی جذابیت و سِحرِ تماشای بازی از بین می‌رود و حسرتش برایم باقی می‌ماند.

سر شب، مستقیم از سرِ کار رفته‌ بودم کتابفروشی و زمان زیادی بابت انتخاب بگِ هدیه و مابقی جزئیات گذاشته بودم. دانشکده به خاطر کسریِ بودجه جشن آخر سال را توی لیست حذفیات گذاشته بود و تقدیر از دانشجوی برتر هم سر لیست حذفیات بود. هر سه تایشان توی کلاسم بودند و ترم آخری بود که می‌دیدمشان. به‌عنوان سلطان بِلامنازع دلتنگ‌شوندگان دنیا، نمی‌توانستم جلسه‌ی آخر را ساده و معمولی تمام کنم.

سه تا کتاب فوتبال علیه دشمن توی بگ‌های هدیه جا خوش کرده‌اند، تا فردا مراسم خداحافظی را با آنها تمام کنم.

بهترین چیزی که می‌توان به یک جوان بیست‌دوساله هدیه داد که تازه می‌خواهد مسیر جدی زندگی‌اش را شروع کند جدی‌گرفتنِ فوتبال و درکِ جادوی پنهانش است. برای چیزهای دیگر همیشه وقت هست، ولی طرفدارواقعی‌شدن و خاک تماشاگری فوتبال را خوردن موعد و زمانی دارد که اگر زمانش بگذرد، دیگر دیر شده و کار از کار گذشته است.

به لطف مثال‌های فوتبالی و کل‌کل‌های مابعدش سر کلاس، می‌دانم راه‌ورسم طرفداری را بلدند و در این وادی سیر می‌کنند. ولی می‌دانند قضیه تا چه حد جدی است؟ چقدر ظرافت دارد؟ اشک‌ها و لبخندهای حسرت‌‌بارش را تجربه کرده‌اند؟ یک ‌وقت گلوری هانتر1 از کار درنیایند؟

واجب است که کار را اصولی یاد بگیرند، باید کتاب را بخوانند. باید همه‌جوره فوتبال را درک کنند، و از همه مهم‌تر، باید مسیر مواجهه‌شان را تکمیل کنند. حکایت فیل در تاریکی از کار درنیاید. باید با چراغ روشن، با همه‌ی حواسشان ببیند و درک کنند.

اولین برخورد تعیین‌کننده است و مشخص می‌کند قرار است با چه زاویه‌ای و چه بعدی از ماجرا روبه‌رو شوند و اگر درگیر شوند، مهم است که بیشتر از همه مجذوب چه شوند. چون تا آخر مسیر تبدیل به یک نماد، یک سمبل می‌شود و همیشه آن وجه است که به آدم حس تعلق و همراهی می‌دهد.

دوران نوجوانی یک شب، از اتفاق به جای غُرزدنِ همیشگی برای تعویض کانال، دم به دمِ برادرم دادم و بازی فوتبال را تماشا کردم.

میانه‌ی بازی پسر نوجوان خودش را به‌سرعت به وسط زمین رساند و درست همان لحظه‌ای که روبه‌روی رونالدینیوی افسانه‌ای قرار گرفت، به ضرب دستان افراد محافظ بازی نقشِ زمین شد. بدون شک دو سه تا از استخوان‌هایش شکسته و دنده‌هایش ترک خورده بود. ولی لبخندِ پهنی که با دیدن بازیکن محبوبش روی صورتش نقش بسته بود ذهنم را به هم ریخت. رونالدینیو حیرت‌زده رفتن پسرک را تماشا می‌کرد و من گیج و متحیر کلماتی را که برادرم باهیجان خطاب به تلویزیون ادا می‌کرد می‌شنیدم: «تماشاگرنما، تماشاگرنما.» بعد باهیجان نگاهش را به‌ سمتم چرخاند که «دیدی چطوری خودش رو رساند بهش؟»

در حال بارگذاری...
آرژانتین در جریان فینال جام‌جهانى 2022، عکس از نیویورك‌تایمز

تا قبل‌ از آن شب، فوتبال برای من حکم بازی کسل‌کننده‌ای را داشت که مانع تماشای سریال محبوبم می‌شد. هر شب باید با دو برادرم می‌جنگیدم و هنرِ مذاکره‌ام را در تقابل با پدرم به نمایش می‌گذاشتم و برگِ بچه‌ی‌آخربودن را بازی می‌کردم تا راضی به عوض‌کردن شبکه برای دقایقی کوتاه شوند. به‌ناچار همه‌ی هوش و ذکاوتم را به خرج می‌دادم و از خلال همان چند دقیقه کل ماجرای آن قسمت از سریال را متوجه می‌شدم. البته نود درصد مواقع جنگ مغلوبه می‌شد و کار به تعویض شبکه نمی‌رسید، گاهی تعویضِ شبکه با پخش پیام بازرگانیِ سریال همزمان می‌شد و خبری از شانس مجدد در بین نبود. تماشای آن لحظه و لبخندِ پسرک به‌یکباره همه‌چیز را عوض کرد. موهای فرفری بلند و دندان‌های خرگوشی برآمده‌ی رونالدینیو در ذهنم نقش بست. من که تا قبل از این گمان می‌کردم دلیل اصلی علاقه‌ی برادرانم به فوتبال لجبازی با من و درک‌نکردن لذت سریال‌های تلویزیونی است، انگار دعوت‌نامه‌ی هاگوارتز را از نوک یک جغد برفی تحویل گرفته و رسماً وارد دنیای جادو شده بودم. همه‌چیز برایم تازگی و جذابیت پیدا کرده بود. بازیکنان صرفاً عددهای علافی به ‌دنبال توپ نبودند. اسم و هویت و سبکِ بازی منحصربه‌فردِ خودشان را داشتند. اسم تیم‌ها، لیگی که در آن بازی می‌کردند، بازیکنان ستاره‌ی تیم و پستِ تخصصی‌شان، همه و همه اطلاعاتی بودند که به طرفة‌‌العینی از اخبار و مجلات پیدا کرده و طبقه‌بندی‌شده توی ذهنم تلنبار می‌کردم. زمان‌بندی‌ام به‌کل تغییر کرده بود. حالا، من هم مثل برادرانم هر روز عصر رأسِ ساعت یک ربع به هشت، خودم را به تلویزیون و اخبار ورزشی شبکه‌ی سه می‌رساندم. جدول پخش بازی‌ها را حفظ بودم و قبل از شروع بازی، بالشت‌به‌دست، جلوی تلویزیون خیمه می‌زدم. آبی‌اناری‌پوش‌های بارسلونا در سیزده‌سالگی قلبم را تسخیر کردند و لیونل مسیِ هجده‌ساله با پیراهنِ شماره‌ی ده، که گزارشگر آن شب او را به‌عنوان آینده‌ی فوتبال و سرمایه‌گذاری موفق بارسلونا معرفی می‌کرد، برای همیشه به بازیکن محبوبم تبدیل شد. ورزشگاه نیوکمپ با جذاب‌ترین رنگِ سبز چمن دنیا خانه‌ی دومم شده بود. جدول لالیگا را حفظ بودم و مثلث رونالدینیو، تیری آنری، مسی طلایی‌ترین مثلثی بود که می‌شناختم. ورق برگشته بود و حالا برادرم که پخشِ زنده‌ی بازی را از دست داده بود، به اولین کسی که پیام می‌داد و پرسان نتیجه می‌شد من بودم. رابطه‌ی من و پدرم از آن دست روابطی نبود که سرشار از خاطرات بزرگ و کوچک و تجربه‌های دونفره‌ی مختصِ خودمان باشد. یا مملو باشد از آن دست جملات و نصایحی که همیشه در ذهن می‌مانند تا به‌وقتِ‌نیاز روشنگر مسیرم باشد. کلِ مکالماتمان در آن چند سال به‌سختی به ده صفحه می‌رسید. نه اسم دبیرستانم را می‌دانست و نه از آرزوها و شغل رؤیایی‌ام تصوری داشت. اما معجزه‌ی فوتبال شاملِ حال رابطه‌مان هم شد. فینال لیگ قهرمانان بین بارسلونا و منچستریونایتد شب امتحان نهایی حسابان برگزار می‌شد. برای بار هزارم که جزوه‌ام را مرور کردم، پدرم برای تماشای بازی صدایم زد. تصور اینکه می‌دانسته تیم مورد علاقه‌ام بارسلوناست و مراقب بوده که بازی فینال را از دست ندهم برایم بی‌نهایت لذت‌بخش بود. دو نفری باهیجان بازی را تماشا کردیم و با گل‌های اتوئو و مسی فریاد زدیم. پویول که جام را بالا برد، باذوق به پدرم نگاه می‌کردم. نه نگران امتحان فردا بودم و نه هیچ‌چیز دیگری، با تمام وجود سعی می‌کردم همه‌ی جزئیات را به‌ خاطر بسپارم و از لحظه لذت ببرم. بعید بود تا سال‌های بعد چنین فرصتی دوباره نصیبم شود.

معجزه‌ی فوتبال شامل حالم می‌شود و قبل ‌از اینکه نیمه‌ی اول تمام شود، کلیدِ خانه به دستم می‌رسد. بازی را همان‌طور که دوست دارم از تلویزیون و همراه با جیغ‌وداد و استرس و در آخر خوشحالی بی‌حدوحصر تماشا می‌کنم. قهرمانی آرژانتین و جامی که مسی بالا می‌برد جایزه‌ی یک عمر طرفداری‌ام است. از همان شبی که دنیا محو جذابیت رونالدینیو بود، اسم مسی در ذهنم حک شد و همه‌ی این هفده سال مبارز و جنگنده‌ای بود که شکست‌ها و تلخی‌های زندگی‌ام را با پیروزی و جام جواب می‌داد. بعداز هر شکست قوی‌تر از قبل می‌شد و جذاب‌تر مبارزه می‌کرد. شیرینی پیروزی‌های بعد از شکستش تلخی بی‌نتیجه‌بودن تلاش‌هایم را از بین می‌برد. چه زمانِ دانشجویی و بازی کذایی اِل‌کلاسیکو که رونالدو بعد از گل برتری خطاب به طرفداران بارسا باتحقیر (calm down everyone, I’m here) گفت و فردای بازی همه‌ی هم‌کلاس‌های رئالی‌ام، به‌ محضِ ورودم به دانشکده، همین جمله را خطاب به من تکرار می‌کردند و مدتی بعد مسی به زیبایی جبران کرد و با گل لحظه‌ی آخرش بازی را سه به دو به نفع بارسلونا تمام کرد و پیراهنش را خطاب به طرفداران رئال درآورد تا نشان دهد قهرمان اصلی زمین کیست. چه حالا، که بعداز همه‌ی ناکامی‌ها با تیم آرژانتین و خداحافظی اجباری‌اش، دوباره برگشت و به بهترین نحو ممکن سرنوشت تیمش را رقم زد.

بعداز سال‌ها، می‌خواهم انتقامم را بگیرم. و فردا، هم کتاب‌ها را کادو بدهم و هم البته همه‌ی دانشجوهای طرفدار فرانسه را به‌زیبایی دعوت به آرامش کنم. به ‌لطف امتیاز استادی، جنگ از همین ‌الآن مغلوبه است.


1.glory hunter در انگلیسی اصطلاحی‌ است برای اشاره به کسی که از هر جایگاه و هنگامه‌ای برای پیشبرد کامرانی و پیروزیِ خود بهره می‌برد و مصلحت را بالاتر از اصل بازمی‌شناسد. ولی در ادبیاتِ فوتبالی اصطلاح و گاه ناسزایی ا‌ست برای اشاره به افرادی که تنها به‌ میانجی پیروزی‌ها و سرافرازهایِ باشگاه‌ها به هواداری و پشتیبانی از آنها می‌پردازند. از این‌ روی، چنین کسانی —وارونه‌ی هوادارانِ راستینِ فوتبال که همه‌ی زندگی تنها هوادارِ یک باشگاه‌اند— همواره هوادارِ دو یا چند باشگاهِ گوناگون می‌شوند. —و.

متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد