icon
icon
عکس از پژمان طاهرخانی
shurum enlarge
عکس از پژمان طاهرخانی
نویسنده
فاطمه محقق
زمان مطالعه
3 دقیقه
عکس از پژمان طاهرخانی
shurum enlarge
عکس از پژمان طاهرخانی
نویسنده
فاطمه محقق
زمان مطالعه
3 دقیقه

 

بدنم کجاست؟ دست‌هام؟ پاهام؟ چشمم؟ من محو شده‌ام در تنم و تنم در وطنم جایی ندارد. خودم را توی آینه مرور می‌کنم: دست‌هام، پاهام و چشمانم نیستند، هیچ‌کدام سر جایشان نیستند.

 

مرور می‌کنم؛ این دست‌ها؛ این دست‌ها که تو را در آغوش گرفتند، نوشتند و خط زدند، نوشتند و خط زدند تا به این خط برسند، به این زبان، قلم گرفته‌اند تا صدا باشند برای من، این دست‌ها را باید گذاشت سر جایشان، دست‌ها را وصل می‌کنم به بدنم. 

چشم‌ها؛ این چشم‌ها که وقتی به آب نگاه می‌کنی تازه می‌فهمی چقدر غیرقابل‌اعتمادند، نگاهت چقدر زاویه‌دار است و پاهات چقدر دورند از خودت؛ آن‌قدر دورند که حتی وقتی روی سنگ‌ها خراشیده می‌شوند تو نمی‌بینی، وقتی زمین می‌خوری نمی‌بینی و وقتی از دستشان می‌دهی نمی‌بینی. چشم‌ها؛ این تیله‌های شریف که دست کشیدند از نگاه کردن وقتی که باید، این چشم‌ها که مجبور شدند چشم‌های تو را ببینند درحالی‌که نباید، این تیله‌های اشکی را بادقت می‌گذارم توی کاسه‌شان.

پاها؛ پاها را از ته دریا بیرون می‌کشم، خشکشان می‌کنم و می‌چسبانم سر جایشان. کمی راه می‌روم، راحت است، تنم را نمی‌زند، نه تنگ است، نه گشاد، اندازه‌ی اندازه.

حالا این بدن کامل است، با رنج‌هاش، آسیب‌هاش، شکست‌هاش و ضعف‌هاش. این بدن تکمیل شده، دیگر کسی نمی‌تواند تکه‌ای از آن را بردارد، چون این بار محکم‌تر از همیشه و بادقت، با وسواس، باظرافت، هر تکه‌ را چسبانده‌ام در جای درستش.

 

من با بدنم، بدنه‌ی جامعه را هدف گرفته‌ام، من با حضورم و با بودنم فضا را اِشغال می‌کنم و تو مجبور می‌شوی بالاخره مرا ببینی، همان‌طور که هستم؛ با پوست ترک‌خورده، با چشم‌های گودافتاده، با ابروهای برنداشته. من ناز بودن را به کسی بدهکار نیستم، لطیف بودن را به کسی بدهکار نیستم، شاداب‌ بودن را به کسی بدهکار نیستم، جز خودم. دارم تلاش می‌کنم زنانگیِ ازدست‌رفته‌ام را پیدا کنم، توی رقص، توی کار و توی آینه. این منم که جلوی تو ایستادم، جلوی تو توی آینه.

دوباره مرور می‌کنم: دست‌هام، پاهام، چشمانم و آلت تناسلی‌ام. حالا ما یکی هستیم؛ ما وحدتیم، ما تنیم، ما وطنیم.

 

وقت‌هایی هست که تنت درد می‌کند، استخوانت، گوشتِ چسبیده به استخوانت، خراش‌های تنت و زبانت. این‌جور وقت‌هاست که بیشتر از هر زمانی حس می‌کنم گوشت تنم چسبیده به استخوان مادرانم، که دردهام خاطرات درد تن‌هایشان، چشم‌هام خاطرات دیده‌هاشان و دست‌هام خاطرات دستاوردشان است. این‌جور وقت‌هاست که از درد خوابم نمی‌برد، انگار بدنم فریاد می‌کشد که مادرانم مرا به آغوش بکشند، که تا صبح بالای سرم بنشینند و پاشویه کنند، اما منم با تنم که روی تخت افتاده‌ام، منم که بالای سرِ تنم نشسته‌ام و موهایش را ناز می‌کنم، من که زنم، زن بودن را از مادرم، مادرِ مادرم و مادرِ مادرِ مادرم یاد گرفتم و این‌طور قوی شدم، با ضعیف شدنم، با آسیب‌پذیر شدنم.

و این تن که منم.

 

 

 

متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد