icon
icon
عکس از میلاد کارآموز
عکس از میلاد کارآموز
صداها
از فراموشی‌های روزگار
در کافه‌های مردانه خبری از قرار عاشقانه نیست. قرار نیست دو نفر برای نخستین بار همدیگر را ببینند و فضای کافه را به یاد اولین دیدار، در یاد نگه دارند. اکثر این کافه‌ها مأمن و گوشه‌ای برای کز کردن است. کمین‌گاه بی‌دفاعی از جهان بی‌رحم و پرشتاب بیرون. مشتری‌های ثابتی دارد که هر روز و اغلب سر ساعتی معین، سر و کله‌شان پیدا می‌شود. روبروی هم می‌نشینند و مدتی طول می‌کشد تا یکی زبان باز کند. گاهی زمانی بلند می‌گذرد و دو-سه نفری که در سکوت به لبه‌ی استکان خود خیره بودند، بلند می‌شوند و رخصتی بی‌دلیل از غریبه‌ی روبرو می‌طلبند و به راه خود می‌روند. همینقدر ابزورد! Drag
نویسنده
آروین ایل‌بیگی
18 اسفند 1402
عکس از میلاد کارآموز
عکس از میلاد کارآموز
صداها
از فراموشی‌های روزگار
در کافه‌های مردانه خبری از قرار عاشقانه نیست. قرار نیست دو نفر برای نخستین بار همدیگر را ببینند و فضای کافه را به یاد اولین دیدار، در یاد نگه دارند. اکثر این کافه‌ها مأمن و گوشه‌ای برای کز کردن است. کمین‌گاه بی‌دفاعی از جهان بی‌رحم و پرشتاب بیرون. مشتری‌های ثابتی دارد که هر روز و اغلب سر ساعتی معین، سر و کله‌شان پیدا می‌شود. روبروی هم می‌نشینند و مدتی طول می‌کشد تا یکی زبان باز کند. گاهی زمانی بلند می‌گذرد و دو-سه نفری که در سکوت به لبه‌ی استکان خود خیره بودند، بلند می‌شوند و رخصتی بی‌دلیل از غریبه‌ی روبرو می‌طلبند و به راه خود می‌روند. همینقدر ابزورد! Drag
نویسنده
آروین ایل‌بیگی
18 اسفند 1402

در کافه‌های مردانه خبری از قرار عاشقانه نیست. قرار نیست دو نفر برای نخستین بار همدیگر را ببینند و فضای کافه را به یاد اولین دیدار، در یاد نگه دارند. اکثر این کافه‌ها مأمن و گوشه‌ای برای کز کردن است. کمین‌گاه بی‌دفاعی از جهان بی‌رحم و پرشتاب بیرون. مشتری‌های ثابتی دارد که هر روز و اغلب سر ساعتی معین، سر و کله‌شان پیدا می‌شود. روبروی هم می‌نشینند و مدتی طول می‌کشد تا یکی زبان باز کند. گاهی زمانی بلند می‌گذرد و دو-سه نفری که در سکوت به لبه‌ی استکان خود خیره بودند، بلند می‌شوند و رخصتی بی‌دلیل از غریبه‌ی روبرو می‌طلبند و به راه خود می‌روند. همینقدر ابزورد!

در حال بارگذاری...
عکس از میلاد کارآموز

«کافه ملوان»، در میانه‌های خیابانی قدیمی است که ناحیه‌‌ی غازیانِ بندرانزلی را به دو نیم می‌کند. با اینکه در پیشانی محله‌ی آذری‌ها است، مشتری‌های گیلک و آذری‌زبانش برابرند. اینجا یک کافه‌ی مردانه‌ی تمام‌عیار است، بدون هرگونه حاشیه و چاشنی و سور و سات. خبری از دود و دم و قلیان و سیگار هم نیست. فقط یک نوع چای دارد به همراه قند حبه‌ای. بدون خرما و شکلات و کیک و پای و برانی و هرچیز دیگری که قدری عیش بیفزاید به چای. فقط چای سیاه لاهیجان، در دو سایز و قیمت: دو هزار و پنج هزار. دو هزار تومان، حداقل پولی است که کسی می‌تواند برای یک تفریح مرتبط با خوراک بپردازد و همچنان در میان جمع باشد. در شهری که درآمد بیشتر مردم، به خط رسمی فقر نیز نمی‌رسد، یک استکان چای دو هزار تومانی، اولین و آخرین گزینه‌ی اکثریت مردان شهر است. «کافه ملوان»، کافه‌ی فوتبال هم هست. اما پاتوق ویژه‌ی طرفداران و فوتبالیست‌‌ها نیست. پاتوق خاص طرفداران نیست چون در انزلی فقط طرفداری یک تیم معنا دارد و همه‌ی کافه‌های دیگر نیز متعلق به طرفداران ملوان است! و پاتوق فوتبالیست‌ها نیست چون سختگیری‌های خاص و عجیب بهمن صالح‌نیا -در سال‌های آغازین شکل‌گیری این مکتب فوتبالی- سبب شد وقت‌گذرانی بازیکنان در کافه‌ها مذموم باشد و در نظر مردم هم غیرعادی جلوه کند. در نتیجه فوتبالیست‌های انزلی از کافه‌نشینی منع شدند و هنوز هم عادی نیست کسی آن‌ها را پشت میز کافه‌ای ببیند. با این همه، موضوع اصلی گپ و گفت کافه ملوان و خیلی از کافه‌های سنتی دیگر انزلی، فوتبال است. سوژه‌ی مدام و هر روز؛ صبح و عصر؛ تمام سال. از شادی و غم وضعیت امروز ملوان تا پیش‌بینی داغ لیگ‌های اروپایی که حاصلش در برگه‌های «توتو» جمع می‌شود. اینجا ارج و قرب تو بستگی دارد به قدرت تحلیل و دانش فوتبالی‌ات. وضعیت دفاع چپ تیم ناپولی یا جدیدترین هافبک کشف شده در تیم‌ امید ملوان، از قیمت سکه و ارز بازار تهران مهم‌تر است... غروب‌‌دم که مشتری‌های کافه بیشتر می‌شوند، پیرمرد کافه‌چی چند نیمکت چوبی در پیاده‌روی بیرون می‌گذارد. این قسمت، مخصوص تکاورهاست. تکاوران بازنشسته‌ی تیپ‌های قدیمی تفنگداران دریایی ایران که این کافه را پاتوق اصلی خود می‌دانند و داستان‌هایشان از همه‌ی کافه‌نشین‌های دیگر، غریب‌تر است. آن‌وقت اگر تو را به حلقه‌شان راه دهند و در تجسم آن خاطرات شریک شوی، مردان خارق‌العاده‌ای را می‌بینی که روزها و هفته‌ها، تنها، در بیابان‌های داغ لوت راه می‌روند و ساعت‌ها زیر آب اروندرود کمین می‌کنند و همان‌طور که قند را با چای خیس می‌کنی تا فرو دهی، سر بریده‌ی یک سرباز از زیر پایت غلت می‌خورد و در جوی کنار کافه می‌افتد. قصه‌ها و روایت‌هایی که قرار نیست فاصله‌شان را با خشونت و تلخی و تنفر حفظ کنند. مهم این است که تعریف‌کردنی باشند و به قدر انصاف، واقعی.

در حال بارگذاری...
عکس از میلاد کارآموز

با سپری شدن شب، پیرمرد ریش‌قرمزی با کلاه بره می‌بینی که آرام از در کافه لیز می‌خورد و روی نیمکت ته کافه می‌نشیند. بیشتر که دقت‌ کنی، می‌فهمی موهایش سفید شده و تنش را به رنج می‌کشد اما پیر نیست. نامش خوزه است. چرا خوزه؟ خوزه یعنی چه؟ گیلک است یا آذری؟ گیلک است اما آذری را هم خوب بلد است. فقط همین را از او می‌دانند و چیز دیگری از خودش نخواهد گفت. حتی اسمش را! روزی دو سه خط حرف می‌زند که اغلب به خاطره‌ای دور در استادیوم فوتبال مربوط می‌شود. پاس نیاکانی به اسپندار؛ تحقیر شدن قلیچ؛ نوک پنجه‌ی شاهپور نوری‌زاد... خودش انتخاب کرده از چه بگوید و کدام بخش زندگی را حذف کند. تماشاگری فوتبال را نگه داشته و هرچه مربوط به زمان حال است را حذف کرده‌. شاگرد قهوه‌چی می‌گوید خوزه مُرده است! این را که می‌بینی بدن بی‌روحِ مرد مرده‌ای است که یکسال پیش دخترش را کشتند. دخترک بیچاره نوزده سالش پر نشده بود. در رشت دانشگاه می‌رفت. زبان اسپانیایی می‌خواند. مثل یک قوی کوچک سپید در سرخی خونش غلطید. بعد از آن زنش هم گذاشت و رفت. چرا نرود؟ هیچ‌کس نمی‌تواند با یک آدم مرده زندگی کند!... همین‌طور که حرف می‌زند دستش را زیر آب جوش سماور می‌چرخاند تا استکان‌های شسته شده را تمیزتر کرده باشد. در این فکر می‌روم که کدام دانشگاه رشت اسپانیایی می‌خوانند؟ اصلاً اسپانیایی بلدشدن در گیلان به چه دردی می‌خورد؟ شاید این هم یکجور خیالبافی گروهی است.‌ مهی پیچیده در توهم و تروما.


در حال بارگذاری...
عکس از میلاد کارآموز

کافه‌های مردانه‌ی انزلی جزایری پراکنده در دریای حزن و فراموشی‌اند. جزایری کوچک، به اندازه یک الوار چند متری که ده دوازده مرد خسته و فراموش شده به آن چسبیده‌اند تا غرق نشوند. آنکه از یادشان برده، روزگار است.


متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد