icon
icon
عکس از امید حسینى
عکس از امید حسینى
مواجهه
خواندنِ ناخوانده‌هایی از تاریخ معاصر
درباره‌ی گروه موسیقی «جوما»
نویسنده
امیر بهاری
2 خرداد 1403
عکس از امید حسینى
عکس از امید حسینى
مواجهه
خواندنِ ناخوانده‌هایی از تاریخ معاصر
درباره‌ی گروه موسیقی «جوما»
نویسنده
امیر بهاری
2 خرداد 1403

معمولا ترانه‌ها و قطعه‌ها در مواجهه‌ی آغازین هر چقدر هم که تأثیرگذار باشند، آن حسی را ایجاد نمی‌کنند که موسیقی‌های قدیمی در مخاطب به وجود می‌آورد. مثلا حافظه‌ی شنیداری شما یک تعریفی از جنس موسیقی‌هایی تولیدشده در دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۴۰ رادیو دارد و وقتی شما قطعه‌ای تازه از موسیقی‌ آن دوران می‌شنوید، با اینکه اولین مواجهه‌ی شماست اما به دلیل شناخت پس‌زمینه، طور دیگری در شما تأثیر می‌کند. در برخی موارد سن و سال قطعه به عنوان امتیازی برای آن در نظر گرفته می‌شود، انگار آن کهنگی برای شما جذاب است و ملموس. اما من نمی‌دانستم که امکان دارد با ترانه و تصنیفی نوخوانده هم جنسی از قدمت و کهنگی را تجربه کرد. یک بار برایم پیش آمد ترانه‌ای گوش کنم که تازه است و امروز ضبط شده اما انگار از توی تاریخ معاصر دارد با شما گفتگو می‌کند، انگار در جانِ آن ترانه تونلی جادویی به گذشته وجود دارد.

چند ماه بیشتر از گرفتارشدن در کوید۱۹ نگذشته بود. بهاری بود که هیچ نسبتی با بهار نداشت جز آن نوشدن طبیعت که خدا را شکر فعلا بشر نتوانسته این چرخه را هم نابود کند. همسرم صفحه‌ای در اینستاگرام برایم فرستاد که کمتر از ۲۰۰ دنبال‌کننده داشت و بخشی از یک ترانه در آن به گویش گیلکی اجرا می‌شد؛ «شوان» از گروه یا پروژه‌ی جوما. مسحورکننده بود. تمام ترانه نبود چیزی کمتر از یک دقیقه اما نمی‌دانم چند بار این تکه تکرار شد. ضبط جدید بود. استایل اجرا هم چندان قدیمی نبود. یک گیتار آکوستیک و یک خواننده‌ی گیلک که امروزی می‌خواند.

پیش از اینکه عضو کانال تلگرام جوما بشوم، برایم مسجل بود که این کلمات تازه نیستند، مال امروز نیستند، از دل تاریخ آمدند، از دل مبارزی که سرشار از عاطفه است و در مواجهه با آرمانش جسور و رمانتیک. وقتی دیدم ترانه متعلق به اباذر غلامی است و ظاهرا در اواخر دهه‌ی پنجاه سروده شده موضوع برایم کمی منطقی شد اما باز هم صدای این آواز برای من با خودش قصه‌هایی داشت، روایت‌هایی که به قول خود جوما «ناخوانده‌»اند. لینک را برای دوست و همکارم در صفحه کادانس فرستادم که در میان کارهایی که هفتگی معرفی می‌کند، جوما را هم ببیند و البته این شروع ماجرایی بود که نهایتا به انتشار آلبوم جوما با لِیبل «ساخت ایران» منجر شد. از نقش بسیار کوچکم در این پروسه بسیار خوشحالم.

جوما در آن مقطع کمی اسرارآمیز بود، بنا بود مشخص نباشد که چه کسی یا کسانی هستند تا اینکه روزی یکی از رفقای اهل رشت به من گفت که جوما پروژه‌ی شخصی امین حق‌ره است. از امین تازه کتاب عاشورپورش را خوانده بودم و در فضای مجازی او را دنبال می‌کردم. روشن شدن ماجرا چقدر معادله‌ها را برای من حل کرد. پژوهشگری که به زادگاهش تعلق‌خاطر دارد و در عین حال سلیقه و ذوقی هم دارد و در گذر سال‌ها زندگی کنجکاوانه در سرزمین گیلان، لای آن همه قصه، خاطره‌هایی ناگفته را پیدا کرده و آن‌ها را روایت می‌کند؛ روایت‌هایی که در چهار دهه اخیر اغلب سلاخیِ ممیزی شدند.

در حال بارگذاری...
عکس از امید حسینى

در قرن بیستم و پس از پشت‌سر گذاشتن دوران باشکوه رمانتیک، انگار موسیقیدان نیاز داشت چیزهایی بیشتر از موسیقی بداند نه اینکه نسل بتهوون نمی‌دانستند. اتفاقا تغییری که آن‌ها در فرم مثلا سمفونی به وجود آوردند هم خودش بحث مفصل است که چگونه با موسیقی داشتند با جهان ادبیات و فلسفه بده‌بستان می‌کردند اما جهان موزیسین بیش از هر دوران در قرن بیستم فراتکنیکی و فرامتنی شد. خوب و بدش بحث این متن نیست. موضوع اهمیت آگاهی فراموسیقایی هنرمند در این دوران است تا جایی که داستان در بستر موسیقی عامه‌پسند هم تغییر کرده بود. چیزی داشت به اصالت خودش بازمی‌گشت، به دوران سافو و هومر. جایی که نوازنده‌ی دورگردی که باید در بارها و کافه‌ها می‌خواند و منزلت خاصی هم نداشت، یک‌مرتبه روی گیتارش نوشت «این ماشینی‌ است که فاشسیت می‌کشد» و از جنگ جهانی دوم و از تبعات رکود اقتصادی در میتینگ‌های حزب کمونیست خواند. حالا آن سرگرمی‌ساز دیگر می‌توانست حرف‌های قلمبه‌ هم بزند و برای این حرف‌ها کمی هم باید روشنفکر می‌بود. در نهایت کار به جایی رسید که در دهه‌ی ۱۹۶۰ یکی از رادیکال‌ترین فیلمسازان چپ تاریخ سینما یعنی ژان لوک گدار آمد و از یکی از پاپیولارترین گروه‌های موسیقی دنیا یعنی «رولینگ استونز» مستند ساخت و...

این ماجراها به سبک خودش در ایران هم جریان داشت و ما هم سه دهه‌ی درخشان در موسیقی (سی و چهل و پنجاه خورشیدی) را پشت سرگذاشتیم. اما از آن دوران دهه‌ها گذشته، تو بگو انگار قرن‌ها گذشته. اگر آن موقع کمی قریحه و استعداد کافی بود که از دلش هنرمند بیرون بیاید، امروز داستان فرق دارد. ماجرا پیچیده شده. حالا آن آهنگساز و ترانه‌سرا که قرار بود ادبیات بلد باشند و کمی روح زمانه را بشناسند،‌ کافی نیستند. انگار حالا چیزهای دیگری هم نیاز است، آن هم در ایران که این ادبیات، این شعر و وزن و عروض تا فیها‌خالدون انسانِ ایرانی تنیده شده است. در این جهان است که یکی از راه‌های رسیدن به خلق هنری می‌شود دانستن تاریخ و خرده‌فرهنگ‌ها.

جوما بازمی‌گردد به تاریخ معاصر ایران که به قول رفیق‌ فرزانه‌ام،‌ حسن حسینی «نمی‌توان با آن هِگلی برخورد کرد و باید فوکویی با آن مواجه شد و این جزیره‌های پراکنده را پیدا کرد و این روایت‌های تکه‌پاره‌ را جمع کرد و سامان داد». و این‌گونه است که وقتی امین، آوازی از گذشته می‌خواند، از پدری که در ثانیه‌‌های اعدام لالایی می‌سراید برای فرزندش، در این خوانشِ او انگار تاریخ معاصر گیلان احضار می‌شود و هضم کلمه و نت‌هایی که ساده‌اند اما سنگین و غمگین، سخت می‌شود و تو به عنوان مخاطب در بده‌بستانِ عجیبی با این موسیقی هستی. این تازه‌ است یا غبار سهمگینی از تاریخ را به داخل خودش کشیده؟ به این صدا و کلمه‌‌ها چه چیزی تنیده که مالِ امروز است و قدیمی است؟ و عجبا که این ماجرا سنت و جریانی نیست که تو در موسیقی‌های دیگر رشت، گیلان یا دیگر جاهای ایران پیدا کنی. این سنتِ نو، شکل و سبک جوماست. به خاطر همین معتقدم جوما امروز در موسیقی ایران یک اتفاق بدیع، هنرمندانه و یگانه است.

متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد