icon
icon
عکس از سودابه وطن‌پرست
عکس از سودابه وطن‌پرست
عقده‌ی جدول‌ضرب
نویسنده
هاجر رزم‌پا
تاریخ
25 تیر 1404
زمان مطالعه
6 دقیقه
عکس از سودابه وطن‌پرست
عکس از سودابه وطن‌پرست
عقده‌ی جدول‌ضرب
نویسنده
هاجر رزم‌پا
تاریخ
25 تیر 1404
زمان مطالعه
6 دقیقه

کوچک بودم که اولین‌بار شعر فروغ را خواندم. وقتی رسیدم به آن‌جا که می‌گفت: «خطوط را رها خواهم ‌کرد/ و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد/ و از میان شکل‌های هندسی محدود/ به پهنه‌های حسی وسعت پناه خواهم ‌برد» چشم‌هایم برق زد. کتاب را بستم و قند توی دلم آب شد. با خودم گفتم: «پس فروغ فرخزاد هم مثل من از اعداد بدش می‌آمده و ریاضی‌اش ضعیف بوده.» بعد امیدوار شدم که اگر نه در ریاضی، شاید امیدی باشد که در ادبیات چیزی شوم. نمی‌خواستم تفسیر دیگری از شعر بدانم، حتی نمی‌خواستم ادامه‌اش را بخوانم. همین برایم بس بود.

بعدتر وقتی دست یازیده بودم به دامن ادبیات، معلم یک کلاس داستان‌نویسی نصیحتی به من کرد. او به داستانی که نوشته بودم خرده گرفت و گفت: «لازم نیست دلیل همه‌ی رفتارهای کاراکتر را به روان‌نژندی‌های شخصیتش ربط بدهی؛ این کلیشه است. از تخت فروید بلند شو و قید ربط‌دادن هر عقده‌ای را به دوران کودکی بزن.»

نصیحتش توی ذهنم ماند، اما نتوانستم خودم را راضی کنم که دلیل تمام احساس عدم‌کفایت زندگی‌ام، بی‌ربط باشد به اتفاقی که در جلسه‌ی امتحان ریاضی افتاد؛ وقتی که نه‌ساله بودم و درسم خیلی خوب بود و ردیف اول می‌نشستم. آن روز برای اولین‌‌بار، موقع امتحان ریاضی جایم را عوض کردم. یکی دو نیمکت مانده به ردیف آخر، چسبیده به دیوار گچی و بافاصله از معلم نشستم. امتحان از جدول‌ضرب بود، از تمام مضرب‌ها. اولین‌بار بود که می‌خواستم تقلب کنم. معلم که تا‌ آن روز من سوگلی‌اش بودم، گفت: «چرا ته نشستی؟» یادم نیست چه جواب دادم. جزئیات آن روزِ سرنوشت‌ساز را به یاد نمی‌آورم. فقط یادم است که او ناغافل یله شد روی تن کوچکم، کاغذ تقلب را از روی پایم کشید، داد زد و گفت: «ای بی‌شعور!» بعد انگشتش را توی هوا تکان داد.

دیگر چیزی را به یاد نمی‌آورم. علی‌رغم تلاش‌های خودم و تقلای دو روان‌کاو و مشاور، هرگز نتوانستم از آن خاطره عبور کنم. حتی حالا که دارم می‌نویسمش حس شرم و گناه با من است. من دیگر هیچ‌وقت نتوانستم جدول‌ضرب را حفظ کنم. گاهی از این ویژگی‌ام به‌عنوان موضوعی برای خنداندن دوستانم استفاده می‌کنم و آن‌ها که باورشان نمی‌شود، برای راستی‌آزماییِ این نقطه‌ضعف عجیب شروع می‌کنند به پرسیدن: «هفت هشت ‌تا؟ شش نه ‌تا؟ چهار هفت ‌تا؟ حتی دو دو تا را نمی‌دانی؟»

می‌گویم: «در این حد را دیگر می‌دانم.» و واقعیت این است که فقط در همین حد را می‌دانم.

باورشان نمی‌شود و می‌گویند: «خب چرا؟ این‌که کاری ندارد.»

من ماجرای تقلب را تعریف نمی‌کنم، عوضش می‌گویم: «خب ماشین‌حسابِ موبایل همه‌جا هست.»

بعضی‌ها می‌گویند این چیزها تعریف‌کردنی نیست، البته من هم به‌حساب پزدادن و داشتن یک ویژگی خاص تعریفش نمی‌کنم. در آن روز کذایی در کلاس سوم چیزی درونم شکست که ترمیم نیافت و باعث شد من که حفظیاتم خیلی هم خوب بود و یک‌عالمه شعر از بر بودم، نتوانم هرگز جدول‌ضرب را حفظ کنم. در موقعیت‌هایی که مجبورم برای حساب‌‌وکتاب‌های ساده از ماشین‌حساب استفاده کنم، در بقالی، در بانک و موقع حساب‌کردن دُنگ رستوران، مراقبم کسی متوجه نشود که دارم چه اعدادی را در هم ضرب می‌کنم، دستم را جوری می‌گیرم که نتیجه مشخص نشود، چراکه نتیجه معمولاً عدد دورقمی کوچکی است. از وقتی هوش مصنوعی آمد و دیدم آدم‌های زیادی زحمت فکرکردن را از روی دوش خودشان برداشته‌اند و همه‌چیز را از آن موتور جست‌وجوی مطیع و سرحال پرسیدند، آسوده شدم و به خیل کسانی ملحق شدم که معتقدند نباید حجم مغزمان را با اطلاعات دم‌دستی انباشته کنیم. چه درست و بی‌نقص است این حرف؛ وقتش رسیده بود.

در حال بارگذاری...
عکس از سودابه وطن‌پرست

با خیال راحت دست از شمارش اعداد برداشتم و پناهنده‌ی پهنه‌‌های حسی وسعت شدم. بعد بزرگ‌تر شدم. مادر شدم، سرم شلوغ شدم و دیگر به جدول‌ضرب فکر نکردم. حتی دیگر به ادبیات فکر نکردم. عوضش به چیزهایی فکر کردم که بدیهی بودند، اما توضیح‌دادنش به یک آدم تازه‌وارد به این دنیا پیچیده بود؛ مثل این‌که چطور باید آب و نمک را در گلو غرغره کرد؛ یا چطور یادش بدهم دماغش را خالی کند. مهارت‌هایی مهم‌تر از ریاضیات؛ مثل این‌که وقتی شب از خواب می‌پرد به‌جای این‌‌که از تخت پایین بیاید و برود سراغ ماشین‌ها و لگوها، غلتی بزند و دوباره خودش را بخواباند. من باید این چیزها را به یک آدم کوچک یاد می‌دادم، اما آیا هرگز از تخت فروید بلند شدم؟

بچه‌ی کوچک سرتاپا نیاز است و به خیالش من که سیر و پاکیزه نگهش می‌دارم، لابد جواب همه‌ی چیزها را می‌دانم. او هنوز روز و شب، هر لحظه، آن سؤال تکراری را می‌کند: «این چیه؟»

حوصله کرده‌ام و کارم بد نبوده. «این درخت است، این هواپیماست، این سنگ است، این گربه است، این کفش است، این نان است، این ماشین است...» پیش خودم فکر کردم روزی فرا خواهد رسید که او چیزهایی بپرسد و من اعتراف کنم که نمی‌دانم. آن روز او با این حقیقت مواجه می‌شود که مادرش آدم ناقصی است و آن کسی نبوده که او فکر می‌کرده. امیدوارم آن روز او من را با کمبودها و نقطه‌ضعف‌هایم بپذیرد و دوست بدارد. ولی آمادگی‌اش را نداشتم که آن روز همین‌قدر سریع فرابرسد. توی مطب دکتر نشسته بودیم و برای سرگرم‌کردنش گوشی موبایلم را داده بودم تا کارتون تماشا کند. سرش گرم بود و توجهی به اطرافش نداشت. کمی که گذشت دستم را کشید و گفت: «این چیه؟»

روی صفحه‌ی موبایل سؤالی آمده بود که شوکه‌ام کرد. «۷×۸=؟»

به صورت مشتاق و منتظرش نگاه کردم و ترسیدم. در لحظه فهمیدم استراتژی «یوتوب کیدز» این است؛ برای این‌که مطمئن شود خردسالان تحت نظارت والدینشان دارند از موبایل استفاده می‌کنند، به شکل تصادفی وسط برنامه یک سؤال جدول‌ضربی می‌پرسد. ترسیدم بچه دهان باز کند و داد بزند و انگشتش را بگیرد سمتم و بگوید: «ای بی‌شعور!» گریه‌ام گرفت. به حافظه‌ی نه‌ساله‌ام رجوع کردم. هفت هشت ‌تا؟ هفت ‌هشت ‌تا؟ پلنگ و شش تا؟ درست بود. نفس راحتی کشیدم. کمی که گذشت دوباره بچه موبایل را گرفت جلوی صورتم تا جواب یک ضرب دیگر را وارد کنم. من تا همان حد بلد بودم؛ چنته‌ام خالیِ خالی بود. سه تا عدد شانسی زدم و برنامه قفل شد. حالا نوبت بچه بود که مطب را بگذارد روی سرش. دستپاچه بودم و آمادگی‌اش را نداشتم که برایش بگویم هر وقت در زندگی‌ام احساس کرده‌ام بی‌عرضه‌ام، هر وقت نتوانستم بین دوتا ماشین تنگ هم پارک کنم، هر بار رویم نشد برای دستمزدم چانه بزنم، هر دفعه که خجالت کشیدم به کسی بگویم: «نه.»، همه به‌خاطر این بود که روزی در نه‌سالگی از شمارش اعداد ترسیدم.

خیلی سال گذشته، اما حاضرم وقتی تو مدرسه رفتی، همراهت آن جدول سخت را از بر کنم. بچه از روی صندلی پایین پرید و دوری در مطب زد، یک‌مشت خاک از گلدان برداشت و گفت: «این چیه؟»

بغلش کردم و گفتم: «خاک.»

گفت: «خاک خنکه.» خندید و دستش را کشید به لباسش.

هنوز من را دوست داشت، لو نرفته بودم.

متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد