icon
icon
عکس از اميرحسین نوبهار
عکس از اميرحسین نوبهار
صداها
سفر به شهری که لنگه ندارد
مشاهداتی از بندر لنگه
نویسنده
امیرحسین نوبهار
2 خرداد 1403
عکس از اميرحسین نوبهار
عکس از اميرحسین نوبهار
صداها
سفر به شهری که لنگه ندارد
مشاهداتی از بندر لنگه
نویسنده
امیرحسین نوبهار
2 خرداد 1403

شمار دفعاتی که در کودکی به این شهر سفر کرده‌ام را نمی‌دانم اما دست‌کم ده سالی می‌شد که بندرلنگه را ندیده بودم. لنگه‌ی کودکی من فقط یک گذرگاه بود. برای وقتی بلیت هواپیما از دبی به لار یا شیراز گیر نیامده بود و ما باید با ماشین از مسیر نه چندان مطمئن لار-بستک-لنگه به آنجا می‌رفتیم و یکی از بستگان را برمی‌داشتیم و برمی‌گشتیم به خانه‌مان. معمولا این اتفاق در تعطیلات نوروز یا اوایل تابستان رخ می‌داد که سفرها از دبی به ایران بیشتر می‌شد، علاوه بر این پیش می‌آمد که با پدرم برای خرید یا فروش چیزی سفر نیم‌روزه‌ای را به آنجا داشته باشیم. حالا که فکر می‌کنم در لنگه‌ی کودکی‌های من هرگز شب نشده است. ما اغلب صبح شفق راه می‌افتادیم و دم ظهر به لنگه می‌رسیدیم. نهار می‌خوردیم کارمان را که انتظار برای رسیدن یک مسافر یا معامله‌‌ی چیزی بود انجام می‌دادیم و کمی بعدتر وقتی هنوز عصر نشده بود به سمت خانه حرکت می‌کردیم. این طور بود که وقتی به لنگه می‌رسیدیم ظهر بود و وقتی از آن خارج می‌شدیم هنوز غروب نشده بود.

دیدن بندرلنگه در روشنی روز برای کودکی‌های من تصویر نسبتا شفافی از این شهر را ایجاد کرده است. شهری با خیابان‌های نسبتا خلوت و بناهای تاریخی بزرگ که اغلب آن‌ها به حال خود رها شده‌اند. تمام تصور ذهنی من از این شهر در حدود پنج تا پانزده سالگی و چنانکه گفتم در سفرهای بسیار کوتاه پدید آمده بود و همین باعث شد که در بیست و پنج سالگی تصمیم بگیرم برای بار چندم به لنگه سفر کنم؛ سفری که برای کنجکاوی‌های جدید من و آنچه می‌دیدم مانند سفر به شهری تازه بود. تابستان ۱۴۰۱ وقتی تازه با عارفه عقد کرده بودیم، تصمیم گرفتیم یک سفر دونفره به مقصد این شهر داشته باشیم.

خیلی خوب می‌دانستم که انتخاب بندرلنگه در مردادماه که دمای هوا به بالای ۴۰ درجه هم می‌رسد، انتخاب خیلی رمانتیکی نیست اما شرایط کاری ما دو نفر اجازه نمی‌داد در بهمن که آن نواحی هوای مطلوبی دارد به آنجا برویم. از آنجا که من در تهران مشغول بودم و او در شیراز، بهتر بود که هر کداممان مستقیم به لنگه بیاییم اما برنامه‌ی پروازهای تهران به لنگه با زمان‌بندی مرخصی‌های ما جور نبود. تصمیم گرفتیم به شکلی خودمان را به بندرعباس برسانیم و از آنجا سفر دو نفره‌مان را شروع کنیم. صبح پنجشنبه در فرودگاه بندرعباس یکدیگر را پیدا کردیم و قرار شد تا ظهر در بندرعباس بمانیم. کافه رفتیم و دو دوست قدیمی را دیدیم و بعد از ناهار با یک تاکسی خطی از بندرعباس به سمت بندرلنگه راه افتادیم. کولر چهارصد و پنج نسبتا قدیمی‌ای که ما و یک زوج دیگر را به لنگه می‌برد، زورش به ظهر تابستان بندر نمی‌رسید و همین سرنشینان را کلافه کرده بود. البته به استثنای راننده تاکسی که با این وضعیت به عنوان یک امر روزمره کنار آمده بود و من که محو روستاهای سر راه، زایده‌های طبیعی و پیچ‌و‌خم جاده بودم. عارفه از فرط خستگی و کلافگی سرش را گذاشته بود که مثلا بخوابد. هر از چندگاهی به او نگاه می‌کردم و دلم به حالش می‌سوخت. او طعمه‌ی انگیزه‌های غیرعاشقانه‌ی من برای سفر شده بود. واقعیت این است که ما می‌توانستیم در این فصل به هرجایی سفر کنیم اما فکر دیدن بندرلنگه چندماهی بود که توی سر من می‌چرخید و حتمی باید این کار را می‌کردم.


در حال بارگذاری...
عکس از اميرحسین نوبهار

بعد از حدود دو ساعت به لنگه رسیدیم و مستقیم به هتل دیپلمات رفتیم. هتلی که از دهه‌ی پنجاه باقی مانده تا جایی که من می‌دانستم بزرگترین هتل آن شهر است؛ یک هتل دوطبقه با معماری ساده و منظره‌ای رو به دریا که می‌توانست کمی از ملالت این سفر برای عارفه را کم کند. با هتل نسبتا خلوت و تمیزی مواجه بودیم که نمای بیرونی آن به خوبی حدود زمانیِ ساختش را معرفی می‌کرد. البته این تنها هتل دیپلمات نیست که تصویر یک شهر دهه‌ی پنجاه شمسی در ایران را تداعی می‌کند. بیمارستان شیر و خورشید1 بندرلنگه که در سال ۱۳۵۳ تأسیس شده است را در گردش بعدازظهر همان روز دیدیم. همچنین ساختمان مسکونی همان نزدیکی بود که نمای آن به بیمارستان کوروش لار2 شباهت داشت. از چند نفر درباره آن ساختمان سؤال کردم که اطلاعات دقیقی دستگیرم نشد اما از ظاهر ساختمان‌ها حدس می‌زنم با بناهای دیگری در جنوب نظیر بیمارستان کوروش، بانک ملّی لار و سینما صحرای بندرعباس معاصر باشد. بعدازظهر روز اول را چون کمی خسته بودیم برای دیدن همین منظرها صرف کردیم و به مقاصد اصلی‌مان نرسیدیم. به جای آن به ساحل رفتیم و بستنی یخی خوردیم و استراحت کردیم تا فردا را برای جاهای دیگر وقت بگذاریم.

دامنه‌ی آنچه در این سفر به دنبال آن آمده بودم از دهه‌ی سی و چهل فراتر می‌رفت. از قبل برخی بناهای تاریخی این بندر را هدف گرفته بودم که در فرصت کوتاه دو روزه‌ی این سفر شاخص‌ترین بناها، محوطه‌ها، محلات و مناسبات آن با گذشته‌ و امروز این شهر را درک کنم. مسجد تاریخی ملک بن عباس نخستین مقصد ما برای بازدید بود. صبح از در هتل تاکسی گرفتیم تا به آنجا برویم. سوار تاکسی که شدیم، با راننده توافق کردیم که تا شب با هم لنگه را بگردیم. راننده خودش را «بارانی» معرفی کرد. آقای بارانی فارسی را با لهجه بندری حرف می‌زد و لابلای حرف‌هایش یک علاقه‌مندی به میراث فرهنگی آن شهر نهفته بود. اول از همه گشتی کلی در شهر زدیم و حدود محله‌ها را به ما معرفی کرد. ضمن شنیدن حرف‌های او و دیدن نقاطی که نشانمان می‌داد، سه نفری محدوده‌ها را روی نقشه‌ی گوگل بررسی می‌کردیم. هنوز مدت زیادی نگذشته بود که به یک فرعی پیچیدیم و کنار مسجد ملک بن عباس ایستادیم. راننده با خادم مسجد صحبت کرد و درِ این بنای تاریخی به روی ما باز شد. دیدن این بنای استثنایی همان اول، نسبت لنگه از سایر شهرهای هم‌سنگ خودش در دوره‌ی صفویه و قاجار را نشان می‌دهد. طاق‌ها و منار این مسجد به شکل خیره‌کننده‌ای توجه آدم را جلب می‌کند. تزیینات آن ضمن اینکه یک استثنا است، شباهت‌هایی به تزیینات مسجد علی خان اشنانی، مدرسه محمدیه دژگان و مسجد آرامگاه شاه سیف‌الله قتال در عمادشهر دارد. این بنا بر خلاف بسیاری بناهای دینی که با اهداف خیرخواهانه خراب و تجدید بنا می‌شوند به شکل مثبتی تحت مراقبت قرار داشت.

از مسجد بیرون آمدیم رفتیم تا به عمارت فکری، یکی از معدود بناهای مرمت‌شده‌ی این شهر برسیم. البته عمارت فکری بسته بود و فقط نمای بیرونی آن را دیدیم. سه بنای دیگری که از قبل قصد دیدن آن را داشتم عمارت بهزاد، خانه فاروق و بنگله بستکی بود. آقای بارانی پیشنهاد کرد که چند خانه‌ی تاریخی که سال‌هاست درِ آن بسته است را ببینیم. می‌گفت بعید نیست محله‌های تاریخی لنگه تخریب شود و دیگر نتوانید بناهای آن را بازدید کنید. این شد که از محله‌های لاری، بحرینی، بستکی، خوری و بلوکی بازدید کردیم. عمارات و بناهایی را که در این محله‌ها به شکل بی‌رحمانه‌ای رها شده بودند می‌توان مهم‌ترین نمونه‌های معماری کرانه‌ای و پس‌کرانه‌ای خلیج فارس دانست. اکثر آن‌ها در شرف تخریب بود و یا اینکه آن‌ها را برای بازشدن معبر یا ساختن بنای جدید، رمبانده ‌بودند. من البته از چیزهایی که خوانده و شنیده بودم خوب می‌دانستم رازِ این محله‌های زیبای رها‌شده در گذشته‌ی لنگه است.

لنگه‌ آنطور که از قدیمی‌تر‌ها شنیده بودم بندر بی‌مانندی بوده که حالا رونق آن زمان را ندارد. این را در همه‌ی متون تاریخی معاصر درباره‌ی این شهر عجیب می‌توان مشاهده کرد. آنچه از اسناد و اقوال برمی‌آید این است که لنگه دستکم سه موج مهاجرت منفی در طی تاریخ معاصر خود تجربه کرده است. جدی شدن ایده‌ی گمرک در اواخر دوره قاجار و اجرای تعرفه‌های گمرکی بدون درنظرگیری وضعیت بنادر یکی از بزرگترین ضربات را به پیکره‌ی اقتصادی این بندر وارد کرده است. جایی خوانده بودم که در یک سند تاریخی از یک مقام محلی خطاب به شاه قاجار نوشته شده است: «فرصت خوبی به دست قاچاق‌چیان افتاده که شکر و چای از بنادر جزء به طور قاچاق وارد نموده و معافیت از حقوق گمرکی حمل نمایند و قسمی که در نتیجه امروزه محقق شده شکر و چای در لار به میزان هر یکْ یک قران از لنگه ارزان‌تر است» این سند به خوبی سقوط تجارت و رونق گرفتن قاچاق در نتیجه‌ی سیاست‌های گمرکی را نشان می‌دهد. چنانکه خودش در ادامه می‌نویسد: «مسلم است این معامله سواي اینکه هم از دست ساکنین این محل می‌رود، دیگر از مهاجرت خود به سواحل عمان و نقاط خارجه مجبور و معذور خواهند بود»۳3. سرعت مهاجرت از لنگه به شهرهای دیگر خارجی و داخلی به طوری بوده است که نیابت حکومت لنگه در سال ۱۳۰۱ پس از توضیح اینکه دکاکین دو بازارچه متعلق به تجار مشهور به نام‌های حاج احمد بن عیسی و حاج عبدالهادی لاری به طور کامل متروکه شده می‌نویسد: «تجار مشهور و متمول که باعث آبادنی و دارای سرمایه‌های زیادی بودند به هندوستان، عمانات، بحرین و غیره مهاجرت کردند». گفته می‌شود این مهاجرت‌ها یک‌بار در دوره‌ی پهلوی به دنبال کشف حجاب و سربازگیری و بار دیگر به واسطه‌ی درگیری‌های خونین ۱۳۵۸ تکرار شده است.۴4

در حال بارگذاری...
عکس از اميرحسین نوبهار

اغلب این محلات که ما از دیدن آن شگفت‌زده شده بودیم توسط تجاری ساخته شده بود که از شهرهای دیگر به اینجا آمده بودند. این موضوع را هنوز هم می‌توان از دو چیز تشخیص داد؛ نخست نام محله‌های این شهر و دیگری تنوع زبان و گویش مردم. در لنگه همزمان سه زبان فارسی، عربی و اچمی رواج دارد، لهجه‌های مینابی، بندری و ... را هم می‌توان به وضوح تشخیص داد و از روی لهجه‌ها، تیره و تبار افراد را پیدا کرد.۵5

محله‌گردی ما که تمام شد، تصمیم گرفتیم به بازار قدیمی لنگه بریم. جمعه بود و مطمئن بودیم که بازار بسته است اما به نظر من به دیدن معماری و راسته‌هایش می‌ارزید. بازار در بسیاری از شهرهای ایران از مهم‌ترین نهادهای اجتماعی است. در لنگه این نهاد پیوند‌دهنده‌ی اقوام مختلف ساکن در آن بوده و از رونق افتادن آن مبدأ زوال این شهر مهم است. در واقع می‌توان فراز و فرود لنگه را با فراز و فرود تجارت و بازار معادل دانست. مجموع این دلایل باعث شد سری به بازار بزنیم و راسته‌های تعطیل آن را وارسی کنیم. در بازار کمی راه رفتیم و عکس گرفتیم و به طرف مقصد بعدی‌مان یعنی خانه‌ی فاروق یا همان منزل سلطان‌العلما حرکت کردیم. خانه‌ی فاروق در دوره‌ی قاجاریه ساخته شده و اکنون متعلق به یکی از شخصیت‌های دینی بندرلنگه است که سالیانی است در ایران سکونت ندارد. با این‌حال بنای این عمارت نسبت به سایر ساختمان‌های قدیمی سالم‌تر است. اکنون بخشی از آن در اختیار فعالیت‌های دینی است. مانند عمارت فکری، داخل این عمارت را هم نتوانستیم ببینیم. از آنجا به سوی عمارت بهزاد رفتیم تا یکی از عالی‌ترین بناهای تاریخی جنوب ایران را از نزدیک ببینیم.

عمارت بهزاد، بنای دو طبقه‌ی رهاشده‌ایست که در دوره‌ای شهرداری لنگه بوده است. شهرداری لنگه در اواخر دوره قاجار شکل گرفته اما پیش از این در جای دیگری مستقر بوده است. این بنا به حاجی یوسف حاجی محمد بهزاد از تجار مروارید تعلق داشته و برای سالیانی رهاشده بوده است. مالک آن سال‌ها قبل از لنگه مهاجرت کرده بود اما از طریق وکیلش در لنگه اجازه می‌دهد که این ساختمان در اختیار شهرداری قرار بگیرد. ظاهرا در گذشته اجازه دادن برای برپایی ادارات در عمارت‌هایی که به تجار تعلق داشته یک رویه بوده است. قبلا یک‌بار شنیده بودم که اداره‌ی کشاورزی بخش لنگه در خانه‌ی مرحوم اسیری دایر بوده که گفته می‌شود بیست اتاق داشت. همچنین کنسول انگلستان در دوره قاجار در بنگله بستکی متعلق به محمدرضا خان بنی عباسیان اجاره‌نشین بوده است.

دانستن این حقایق و تصور رونق تاریخی لنگه با بناهای بزرگ رهاشده که در این سفر با آن‌ها مواجه می‌شدم حس غریب رهاشدگی را در من زنده می‌کرد؛ رها شدن در شهری بزرگ که روزگاری در کناره‌ی دریا لنگه نداشته است! آفتاب کم‌کم در حال افتادن بود و سفر ما به لنگه ناتمام ماند. هنوز بنگله بستکی و بسیاری بناها که در همین دو روز نامشان به گوشم خورد را ندیده بودم و در خیال سفری دیگر به این شهر بودم. در راه برگشت به این فکر می‌کردم که سرنوشت این شهر چه خواهد شد؟ آیا با این همه مناظر دیدنی و بسترهای اقتصادی می‌توان آینده‌ای روشن برای این بندر متصور شد یا همواره باید نگاهمان به عقبه‌ی شکوهند این شهر باشد و چشممان را به روی آتیه‌ی لنگه که میعادگاه مردم جنوب مرکزی ایران است، ببندیم؟


1.نام کنونی این بیمارستان «شهید بهشتی» است.

2.نام این بنای تاریخی که اکنون در فهرست آثار ملّی قرار دارد، بیمارستان «امام سجاد» است.

3.«بررسی تاریخ بندر لنگه و بستک در کرانه‌ها و پس‌کرانه‌های خلیج فارس»، محمد حسن‌نیا، محبوبه شرفایی، پیام بهارستان، سال ششم، پاییز ۱۳۹۲، شماره ۲ (پیاپی ۲۱)

4.وقایع سال ۱۳۵۸ در بندر لنگه از تراژدی‌های باقی‌مانده در ذهن مردم منطقه است. برخی منابع «تعداد کشته‌ها را ۲۸ و ۴۱ و ۵۶ نفر و مجروحان نیز از ۷۵ تا ۱۱۰ نفر» ذکر کرده‌اند. با این همه هنوز منابع مستقلی درباره‌ی این بخش مهم از تاریخ لنگه پدید نیامده است.

5.سیاح ایتالیایی «جوانی فرانچسکو جملی کارری» در کتاب «سفرنامه کارری» (ترجمه عباس نخجوانی، عبدالعلی کارنگ، نشر علمی فرهنگی، ۱۳۸۳) از حضور غیرایرانی‌ها در لنگه در قرن ۱۸ صحبت کرده و می‌نویسد: «ساکنین بندرلنگه از مغربی، عرب، یهودی، ارمنی تشکیل یافته است. بهترین دکان‌ها و تجارت‌خانه‌ها برای ارامنه است».

متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد