نه شاعر و نه عاشق1، که پرترههایشان این نمایشگاه شگفتانگیزِ وانگوگ را افتتاح میکند، هیچکدام آنی نیستند که به نظر میرسند. چشمان عاشق، خیالپردازانه، در چهرهای با تهرنگ سبزآبی خیره شده، کلاهی قرمز به سر دارد که بر آسمانی زمردین شعلهور شده، آسمانی که یک ماه زرین و یک ستاره در آن میدرخشد. در واقع، او افسر ارتشی بود با نام پل اوژن میلیه،2 که روابطش بسیار کمتر از آنچه نقاشی نشان میدهد اثیری بود. وانگوگ، حسادتآمیز، نوشت: «او هر کدام از زنانٍ آرل را که میخواست داشت.» با این حال، صورت شاعر مشوش و تکیده است و زشتیاش، نهچندان خوب، با ریشی تُنُک پوشانده شده، وقتی نور ستارگان در شب میدرخشد.
او نقاشی بلژیکی به نام اوژن بوش3 بود که وانگوگ کارش را متوسط میدانست. اما گدا را چه به چانهزدن! آنها از معدود دوستانی بودند که وانگوگ پس از رسیدن به آرل، برای از سرگرفتن زندگی در فوریهی ۱۸۸۸، پیدا کرده بود.
چرا این نمایشگاه با این دو نقاشی شروع میشود، به جای درختان پرشکوفه یا مزارع طلاییای که بهارِ همانِ سال کشیده بود؟ جواب این سؤال در کمبود بیش از حد واقعیتِ ملالآور و پیشپاافتادهی این پرترهها نهفته است. وانگوگ هنرمندی است که هنوز که هنوز است ما داستان زندگیاش را دنبال میکنیم. همهمان داستانِ پرآشوب او را میدانیم— اینکه در کمتر از یک سال پس از رسیدنش به آرل گوشش را برید و بهسختی از مرگ بر اثر خونریزی نجات یافت— اما هنوز درست نمیدانیم چه چیزی هنرش را تا این حد شگفتانگیز ساخته. آیا او فقط یک مشاهدهگر پرشورِ آفتابگردانها نبود؟
وانگوگی که این نمایشگاه فوقالعاده بررسیاش میکند، با همان اعتمادبهنفس تکاندهنده و اعتیادآور، به هر روی، سخت است صرفاً یک مشاهدهگر باشد. او هرچه را میبیند تغییر شکل میدهد. این قضیه با آن تابلوهای ساختمانهای معمولی آغاز میشود که وانگوگ شور عشق ابدی و شعر را در آنها میبیند که دلیلی است بر اینکه چگونه جهان اطرافش را کاملاً از نو ساخت. این سفری بود نه به شهر آرل واقعی— شهری که اگر در آن دنبال خانهی زرد4 بگردید، فقط یک پلاک پیدا میکنید— بلکه سفری بود در قلمرو ذهن وانگوگ— یا، بهتر است بگویم روح او.
این سفری است در راهها و مسیرهای خوشسایه و بوتههای پرپیچوتاب و سبز تخیل. میان این دو پرتره، تابلوی باغ شاعر5 آویخته شده که نمایی است از پارکی کوچک در جادهی خانهی زرد. آنجا مکانی معمولی بود که مردم در آن به دنبال سایه بودند، اما در نقاشیهای پیدرپیاش درختان شکلهای قابل بسطِ مرموزی دارند و مردمی که آنجا پرسه میزنند با عشقی که او به هر زن و مردی نشان داده سرشار از احساس میشوند.
شما لابهلای بوتهها بو میکَشید. و ناگهان دیگر در آرل نیستید، بلکه در باغ محصور آسایشگاهی در همان نزدیکی واقع در سنَ رِمی هستید که وانگوگ مهی سال ۱۸۸۹ آنجا بستری شد. در نقاشی درخشانش، با عنوان بیمارستان در سن رمی، بیماران، ناراحت، از کنار ساختمان زرد کمارتفاع میگذرند، ساختمانی که بالای آن درختان مارپیچ به سمت بهشت شاخه دواندهاند، موج شاخوبرگهای سبز نوکتیزشان با آسمانی ترکیب میشود که هرچه بالاتر میرود آبیاش سیرتر میشود.
اینجا جایی است که جسارت این نمایشگاه خیلی شما را تحت تأثیر قرار میدهد. معمولاً گفته میشود که زندگی وانگوگ در پروانس بیرحمانه از هم گسسته شد، زیرا نخستین ماههای زندگی پرشورش به آسیبزدن به خود و بستریشدنش انجامید. اما اینجا انتقال به سن رمی مطلقاً تراژدی نیست. میتوانید ببینید سبک او آنجا چگونه رهاتر میشود. اتاق بعدی پر از مناظری است که او از طبیعت اطراف سن رمی کشیده بود، که در یکقدمی انتزاع محض بودند: در نقاشیٍ درختانزیتون،6 زمین مانند دریا موج برمیدارد، درختان میرقصند، و یک ابر کارتونی آنقدر رها از قواعد است که میتوانست یکی از آثار پیکاسو باشد.
وانگوگ، اینجا، نخستین مدرنیستی است که قواعد را کاملاً در هم شکسته و از همیشه رادیکالتر شده. او پیش از اینکه در پاریس با آوانگارد آشنا شود سالها سخت کار کرده بود و ذهنش درگیر زندگی شمالی بود: چند هفته پس از ورودش به آرل، ایدههایی را که از مواجهه با امپرسیونیستها به دست آورده بود یک مرحله ترقی داد. ژوئن سال ۱۸۸۸، در توصیف نقاشی مردی که در حال بذرپاشیدن است نوشت: «لکههای زرد بسیاری توی خاک است، اما نمیتوانستم به رنگهای موجود در واقعیت کمتر توجه کنم.»
مرد بذرپاش7 پشت به آفتابِ خداگونهای است در مزرعهای که رگههایی از رنگ بنفش دارد. کنار این تابلو، نقاشی شب پرستاره8 بر فراز رون آویخته شده که شما را به آسمان برده و همانجا شناور میسازد: درخشش محض ستارگان، که بسیار نزدیک به نظر میرسند، زمین زیرِ آنها را رؤیایی و مبهم میسازد. واقعیت واقعی نیست. خیالی است.
این نقاشیها شما را از خودتان بیرون میآورد. آنها در چشمگیرترین اتاق نمایشگاه آویخته شدهاند. مدتی طولانی به سلفپرترهی وانگوگ که در سال ۱۸۸۹ کشیده شده نگاه نکنید؛ در این نقاشی او هم با آن چشمان آبیرنگ، لباس آبی، در آسمان موجدار آبی شما را تماشا میکند. این اتاق کاری میکند که «تجربه»ی غوطهور وانگوگ دوست داشت از آن تقلید کند: شما را درون خانهی زرد میبرد.
شما این خانهی چهارگوش کوچک را خارج از نقاشی وانگوگ که از آن کشیده میبینید. سپس از طریق درِ ورودی سبزرنگش داخل میشوید. صندلی ونسان سلفپرترهی دردناک نمادینی است: یک صندلی چوبی با نشیمنگاهی از جنس کاه، که پیپ و تنباکویش روی آن است. بعد میرسید به نقاشی اتاقخواب که وصف لطیف وانگوگ از اتاق خود است، با تخت چوبی بیاندازه محکم و راحت.
همهی ما میدانیم این ماجرا چقدر بد تمام شد. ایدئالهایی که وانگوگ صرف خانهی کوچکش کرد شوک همخانهشدنش با گوگن9 را تاب نیاورد و پس از بریدن گوشش و بحرانهای بیشتر به این نتیجه رسید که بهتر و عاقلانهتر است که برود آسایشگاه. اما در این نمایشگاه آن اتفاق هرگز رخ نمیدهد. اینجا، عوضِ وقایع شرمآور، رؤیای وانگوگ دربارهی خانهی زرد را تجربه میکنیم. آن رؤیا هنوز هم وجود دارد، همیشه و آن بیرون میان ستارگانی که نقاشی شدهاند.
ما باید او را واقعاً ونسان بنامیم. او به همین اسم نقاشیهایش را امضا میکرد و در این نماشگاه تا همین حد خودتان را به او نزدیک احساس میکنید. در پایان، باید گفت که کافی نیست که ونسان را تحلیل کنیم. باید عاشقش شوید. او مشتاق چنین چیزی بود و به دستش آورد – و این نمایشگاه او را همانقدری که سزاوارش است دوست دارد.
1.شاعر» و «عاشق» عنوان دو نقاشی از وانگوگاند، «عاشق» یا «پل اوژن میلیه» و «شاعر»، که همان «اوژن بوش» نقاش بلژیکی است. نقاش هر دوی این پرترهها را سپتامبرِ ۱۸۸۸ در آرل کشیده.—و
2.Paul-Eugène Milliet (‘Lover’): عنوان نقاشی وانگوگ که در سال ۱۸۸۸ در آرل کشیده. —و.
3.Eugene boch
4.عنوان نقاشیای از وانگوگ که در سال ۱۸۸۸ کشیده. این عنوان به خانهای اشاره دارد که وانگوگ در مهی ۱۸۸۸ در شهر آرل فرانسه اجاره کرد و در آن ساکن شد.—و
5.The Poet’s Garden
6.The Olive Trees
7.The Sower
8.Starry Night
9.وقتی وانگوگ به آرل (جنوب فرانسه) میرود، هنرمندان پاریسی را بدانجا فرامیخواند. گوگن تنها کسی است که دعوت او را اجابت میکند. اما دو ماه زندگی این دو هنرمند با یکدیگر با مشاجرهای خشن پایان مییابد که در پی آن گوگن به پاریس برمیگردد و وانگوگ در حملهای عصبی گوشش را میبرد، و در نهایت خودخواسته راهی بیمارستان روانی میشود.—و