icon
icon
نمای بیرونی کارگاه، نجاری خانه‌ی چوبی
نمای بیرونی کارگاه، نجاری خانه‌ی چوبی
صداها
بازمانده‌ای از دوران صمیمیت با بوی چوب
مشاهداتی از کارگاه نجاریِ خانه‌ی چوبی در رشت
نویسنده
امید حسینی
22 فروردین 1403
نمای بیرونی کارگاه، نجاری خانه‌ی چوبی
نمای بیرونی کارگاه، نجاری خانه‌ی چوبی
صداها
بازمانده‌ای از دوران صمیمیت با بوی چوب
مشاهداتی از کارگاه نجاریِ خانه‌ی چوبی در رشت
نویسنده
امید حسینی
22 فروردین 1403

بویِ چوب رنده شده، یک جان به جان‌های آدم اضافه می‌کند. اواسط زمستانِ رشت، سال ۱۴۰۰، قرار گذاشته بودیم که صبحِ آفتاب‌زده‌ای برویم و از کارگاه نجاری آقای حقانی‌پور، خانه‌ی چوبی در ادامه‌ی پروژه‌ی ناجه1 گزارشی تصویری تهیه کنیم. ترکیبِ آفتاب و زمستان در رشت متاع نادری‌ست؛ در شهرِ اغلب ابری و بارانی، یک روز آفتابی هم غنیمت است.

نجاری برای من آلترناتیو ایام فراغت از کار تخصصی‌ام بوده، به‌همین‌خاطر همیشه هیجان دوچندانی دارم برای دیدن یک کارگاه زنده کردن چوب؛ حالا ریشه و منشأ این علاقه در من که نمی‌توانم چهار چکش متوالی با نشانه‌‌ی دقیق بر یک میخ بزنم و با تقریب نسبتا بالایی کج می‌شود، از کجا می‌آید، نمی‌دانم.

وقتی به خانه‌ی چوبی رسیدیم، صبر کردیم تا مشتری‌ها کارشان تمام شود و ما اختلالی در کسب‌‌و‌کار پیرمردِ نجار ایجاد نکنیم؛ دلیل‌ دیگرش این بود که قرار و مدارهای ما با صاحبان مشاغل در آن پروژه می‌توانست بسیار ترد و شکننده باشد؛ ناگهان صاحب شغل پشیمان می‌شد از گفت‌و‌گو یا در حضور مشتری وقع کافی به ما نمی‌گذاشت و سکه‌ی یک پول می‌شدیم. بنابراین رفتار عاقلانه همیشه این بود که بدون حضور مراجعه‌کننده با صاحب شغل وارد مذاکره شویم. و همین وقفه در آن روز، فرصتی شد تا دقیق شوم در شمایل ویترین و تابلوی مغازه.

ویترین سراسر شیشه‌ای که به واسطه‌ی خطوط فلزی زردی -زرد کاترپیلاری- نگه‌داری می‌شد و تابلویی که معلوم بود چند دهه را گذرانده، این‌طور مغازه را معرفی می‌کرد: «سازه‌های چوبی در خانه‌ چوبی.»

در رشت هنوز مغازه‌هایی هستند مربوط به دوران صمیمیت، من آن دوره‌ی گذشته را برای خودم این‌طور نام‌گذاری کرده‌ام؛ دوره‌ای که شهر جا برای قدم‌زدن آدم‌ها داشت هنوز و مانند امروز در محاصره‌ی رفت‌و‌آمدِ ماشین‌ها نبود. خواسته یا ناخواسته رشد طبیعی شهر این‌گونه بود که طراحی‌اش برای آدم بود، هماهنگ با قواره‌ی آدم. در دوران صمیمیت ویترین‌ها همه دلبر بودند؛ معلوم بود یک نفر با صبر و دقت، وقت گذاشته و تزئینش کرده، آن‌هم برای رهگذری که شیک پوشیده و شاداب به قصد قدم‌زدن از خانه خارج شده.

پشت ویترین خانه‌ی چوبی، اسکلت دایناسوری که با تکه‌های چوب ساخته شده بود، خودنمایی می‌کرد که بعدتر از حرف‌های آقای حقانی‌پور متوجه شدیم این سازه، داستان‌های جالب زیادی را باعث شده و گویی مغازه را با همین دایناسور چوبیِ ویترین‌اش می‌شناسند و آن‌طور که استادِ نجار ما می‌گفت، پیشنهادهای زیادی را برای خرید این دایناسور به قیمت‌های بالا، ردّ کرده چون دایناسور برایش نماد قدمت، عظمت و قدرت است.

پیش از این حضور در مغازه‌ی آقای حقانی‌پور، چند باری که از جلوی خانه‌ی چوبی یا دیگر مغازه‌های واقع در خیابان‌ها و کوچه‌های فرعی رشت عبور کرده بودم، این نکته برایم جالب بود که چرا این مغازه‌های ظاهرا مهم و پُر رفت‌و‌آمد و مشتری، در خیابان‌های اصلی نیستند و به‌نظرم تا آنجا که دیده و تجربه کرده‌ام، در شهرهای دیگر چنین اتفاقی نمی‌افتاده و این ویژگی مختص رشت بوده؛ این‌که در کوچه‌های فرعی و محله‌ها هم می‌شود مغازه‌‌های پر رفت‌و‌آمد و مهم از منظر شهری پیدا کرد و این‌هم از دیگر جلوه‌های دوران صمیمیت است.

در حال بارگذاری...
آقای فرشاد حقانی‌پور، هنرمند نجار

بالاخره مغازه از مشتری خالی شد و وقتِ کار ما رسید؛ بوی چوب رنده شده فضا را به تصرف خود‌ درآورده بود و همین که از مشامم گذشت، یک سرش رسید به جنگل و سوی دیگرش هرچه شیء چوبی نو در زندگی لمس کرده بودم، پیش چشمم حاضر شد.

معماری مغازه برای خیال‌باف‌ها، مکانی ایده‌آلی ساخته بود؛ ورودی‌اش با پلکانی در انتها، جایی بود برای نمایش دست‌ساخته‌های چوبی؛ پلکان، سقف بلند مغازه را صاحب بالکن کرده بود، و در انتهای سالنِ مغازه، کارگاه نجاری به چشم می‌آمد با دری که دو فضا ساخته بود و حیاط نورگیر کوچکی در انتها خودنمایی می‌کرد.


به جز این‌ها، پیرمردِ نجار با شمایلِ ویژه‌اش، پیش رویم ایستاده بود و درام را تمام کرده بود؛ پیرمردی با ریش و موی بلند سفید، شبیه به پیرمرد نجار کارتون بچه‌های کوه آلپ. رخسار و هیبتِ یکه‌ی نجار، تصور آدم را قوت می‌بخشید، می‌شد تخیل کرد کلبه‌ای را در دل جنگل انبوه هیرکانی با دودی که از دودکشی سفالین بیرون می‌آمد و دسته‌‌ای چوب شکسته در ایوان انتظار آتش را می‌کشید؛ آن‌طور که می‌شد تصور ایده‌آلی داشت از نجار گیلانی. همان‌جا بود که نزدیک شدم به لحظه‌ی جنون‌آمیزی که عنان از کف بدهم و دوربین را به طرفی پرتاب کنم و عاجزانه و به سنت شرقی، از استاد بخواهم مرا به شاگردی قبول کند؛ اما بخت یارم بود و حفظ آبرو و وظیفه‌ی کاری بر دوشم، نگذاشت احساسات بر من غلبه کند.

سراسر مغازه پر بود از هنرنمایی‌های استاد؛ از تابلوهایی که با تکه‌های چوب ساخته بود تا میز و صندلی‌های خوش‌ترکیب، کمد‌هایی زیبا و سراسر از چوب، کار دست و مربوط به دوران ماقبل ام‌دی‌اف (MDF). می‌شد به سِحر یکی‌شان مبتلا شد و ساعت‌ها به تماشایش نشست.

نجاریْ پیشه‌وری‌ست، اما خلق این آثار ذوق می‌خواهد و عبور از تکرار؛ تکرار صندلی، تکرار میز؛ کیفیتی دیگر باید تا از تعریف متعارف شغل خودت فاصله بگیری و بنشینی به انتخاب چوب‌های رنگارنگ، تا هر رنگ کنتراستی با چوب کناریش داشته باشد و همینْ شمایل بیافریند، از نظر من چنین وضعیتی، دیگر از حدودِ پیشه‌وری فراتر رفته؛ هنر است این، هنر.


در حال بارگذاری...
نمای داخلی کارگاه نجاری خانه‌ی چوبی

دوربین را که روشن کردم، ته دلم قرص بود که نجاری با سابقه‌ی بازیگری نمی‌تواند مشکلی با دوربین داشته باشد؛ آقای حقانی‌پور با همان شمایل منحصربه‌فرد، سابقه‌ی بازی در چند موزیک-ویدیو و فیلم کوتاه را داشت، این هم از شگفتی‌هایی بود که در خلال گفت‌وگو آشکار شد؛ و نیز دریافتیم که آقای حقانی‌پور در آمریکا و در رشته‌ی مهندسی عمران تحصیل کرده و در گیرودار انقلاب به ایران باز گشته تا به همراه برادر، شغل پدرشان را که همان نجاری بوده -البته برخلاف توصیه‌ همان پدر!- ادامه بدهند؛ پدر در سال‌های دور به فرزندانش توصیه کرده بود وارد این شغل نشوید چرا که این شغل جوان‌کُش است؛ اما حالا، آقای نجار، در آستانه‌ی کهن‌سالی، سالم و سلامت، دست به رنده و چوب، پیش رویِ ما ایستاده بود، نجار و هنرمند و البته سرفراز.

برادر کوچک‌تر آقای حقانی‌پور هم بعد از چند سال، در یکی از سال‌های دهه‌‌ی شصت، رهسپار سوئد شده و آنجا شعبه‌ی دیگر خانه‌ی چوبی را افتتاح می‌کند. حرف‌های ما از دوران کودکی آقای نجار آغاز شد و تا امروزِ زندگی‌اش امتداد داشت؛ او در میانِ حرف‌هایش، علاوه از خودش، از سفارش‌های چهره‌های مهم فرهنگی و علمی رشت برای ساخت وسایل چوبی گفت و ماجراهای جالبِ دیگری را هم بازگو کرد.

پایان گفت‌وگو، انگار مصادف شده بود با آغاز آشناییِ ما؛ خاصیت گفت‌وگوی صمیمانه همین است دیگر، تمام که می‌شود، آدم دلش می‌خواهد بازگردد سر سطر و دوباره و با تجربه‌ای تازه، پرسش‌های عمیق‌تری بپرسد؛ چگونه چوب را جان‌دار می‌کنید؟ آیا مهربانی شما ارثی‌ست یا تصمیم گرفته‌اید مهربان باشید؟ درخت مورد علاقه‌ی شما کدام است؟ و خب، حتما باید می‌پرسیدم: شاگرد کارنابلد نمی‌خواهید؟

اما حرف‌ها، باید تمام می‌شد، نقطه‌ی پایانی باید می‌گذاشتیم بر این سفرِ رویا در محیط حیات دوباره‌ی چوب‌ها.

پیش از خداحافظی، نجارِ حالا محبوبِ ما، دو تکه چوب از تنه‌ی درخت سرخه‌دار ارزشمندی که در مغازه داشت، برای ما به یادگار بُرش داد و رویش به خط خوش نوشت: «تقدیم به هموطن عزیز، فرشاد حقانی‌پور، خانه‌ی چوبی، رشت».

و راستی، انگار حالا بوی چوب رنده شده، برای من بوی وطن است.


1. پروژه‌ای تصویری بود برای ثبت و روایتِ مشاغل مهم و تأثیرگذار رشت.

عکس‌ها از امید حسینی
متن‌های دیگر
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد