icon
icon
29
icon
31 اردیبهشت 1404
29
31 اردیبهشت 1404
نقالی، طرح از شادی هاشمی
نقالی، طرح از شادی هاشمی
نقالی، طرح از شادی هاشمی
نقالی، طرح از شادی هاشمی
29
icon
31 اردیبهشت 1404
29
31 اردیبهشت 1404

دنگ دنگ دنگ

شهرزاد دلجو

دنگ دنگ دنگ... صدای زنگ‌ کلیسای خیابان جلفا را پی‌درپی توی سرم می‌کوبند. شبیه‌خوانی و مویه‌ی پیش از وقت مادر و خواهرانم را می‌بینم. بالشتک دست‌ها را روی گوش‌هایم می‌گذارم و فشار می‌دهم که شاید این صدای لعنتی راهش را بگیرد و برود. «جعبه‌ی تلویزیون کجاست؟ بیاید بگردیم پیداش...

دنگ دنگ دنگ

شانه‌‌های آویخته مارگرت تاچر

زهرا سماواتیان

تازه کارهای خانه تمام شده و مالیه را باز کرده‌‌‌‌ام که چشمم می‌‌افتد به پیراهن دوشین مهرداد که یک ماه است افتاده روی دسته‌ی مبل. از آن کارهایی است که تا دست بهش نبری سحرش باطل نمی‌شود. کتاب را روی مبل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارم، از یقه‌ی شَق‌ورَق لباس می‌گیرم...

شانه‌‌های آویخته مارگرت تاچر

در شکاف کوه

حسنعلی تدیّن

تهران همچنان بمباران می‌شد و دست راستم تقریباً از کار افتاده بود. بیمارستان‌های شهر شلوغ بودند و گاه راهروها پر از مجروح جنگی می‌شدند. برای تصویربرداری از دست راستم در زیرزمین بیمارستانی که بوی خون می‌داد تمام روز معطل شدم، ولی در نهایت کسی جواب روشنی نداد. گفتند...

در شکاف کوه
اینجا اصلاً قاتل ندارد

داستان

اینجا اصلاً قاتل ندارد

جاده‌ای که تپه را دور می‌زد و می‌رسید به ویلا پوشیده از برف بود. دیگر نمی‌شد جاده را از علف‌های هرز و درختچه‌های خشکی که سرما اجازه نداده بود قد بکشند تشخیص داد. آفتاب بی‌رمق زمستان داشت کم‌کم غروب می‌کرد که چراغ‌های توی ویلا روشن شدند و نورشان از...

محمدرضا صالحی

۳۱ اردیبهشت

داستان

اینجا اصلاً قاتل ندارد

جاده‌ای که تپه را دور می‌زد و می‌رسید به ویلا پوشیده از برف بود. دیگر نمی‌شد جاده را از علف‌های هرز و درختچه‌های خشکی که سرما اجازه نداده بود قد بکشند تشخیص داد. آفتاب بی‌رمق زمستان داشت کم‌کم غروب می‌کرد که چراغ‌های توی ویلا روشن شدند و نورشان از...

محمدرضا صالحی

چه کسی گلوی فاخته را برید؟

اکرم سلیمی

شاید بشود گفت آن سال سال باز شدن قسمتی از گرهِ کور کوچه‌ی فراهانی بود، کوچه‌ای بلند و قدیمی، درازکشیده در کنار باغ ظهیرالدوله، همان باغی که سال‌ها محل مهمانی‌های ظهیرالدوله‌ی درویش‌مسلک بوده است. آدم حس می‌کرد هنوز نوای یاهو و ذکرهای ظهیرالدوله و رفقایش توی باغ، لابه‌لای شاخ...

چه کسی گلوی فاخته را برید؟

تمام ماجرا

مهسا قنبرپور

داشتم با گوش راست، ریزریز، به شانه‌ام ضربه‌ می‌زدم و کپه‌ی گوجه‌های خردشده را از روی تخته با لبه‌ی کند چاقو سُر می‌دادم توی ظرف فلزی که برق رفت. برق با صدای تق ریزی رفت. دستکش‌هایی که به دستم زار می‌زنند تا بالای مچ می‌کشم بالا. لاتکس کش...

تمام ماجرا
اصفهان، اصفهان

داستان

اصفهان، اصفهان

«تو، کجا می‌روی؟» می‌گریزم. سربازان به دنبالم‌اند. به چارسوق نرسیده، دربندم می‌کنند. ریسمانم را به زین اسبشان می‌بندند و روی زمین می‌کشند. از دیوار عمارت و پشت‌بام خانه‌ها، جنازه‌های مردان و زنان آویزان است. تا می‌خواهند ریسمان را به گردنم بیندازند، نور همه‌جا را تسخیر می‌کند. «پاشو، شهاب. دیرت...

عماد عبادی

۳۱ اردیبهشت

داستان

اصفهان، اصفهان

«تو، کجا می‌روی؟» می‌گریزم. سربازان به دنبالم‌اند. به چارسوق نرسیده، دربندم می‌کنند. ریسمانم را به زین اسبشان می‌بندند و روی زمین می‌کشند. از دیوار عمارت و پشت‌بام خانه‌ها، جنازه‌های مردان و زنان آویزان است. تا می‌خواهند ریسمان را به گردنم بیندازند، نور همه‌جا را تسخیر می‌کند. «پاشو، شهاب. دیرت...

عماد عبادی

باید با کسی حرف بزنم

مریم فولادی

مچاله‌اش می‌کنم. این پنجمین نامه‌ای است که نوشته نمی‌شود. هیچ کلمه‌ای سر جای درستش نیست. وقتی این خبر را بهم دادند، از روی تراس به پارک محله زل زده بودم. این کارِ هر روز عصر، ساعت پنج تا هفت، من است. نام این محله را باید محله‌ی خرفت‌ها یا...

باید با کسی حرف بزنم

دفتر یاداشت آقای دکتر

امیربهادر کریمی

تاریکی شب و صدای سکوت همه‌ی آن چیزی بود که در مردمک چشم ‌لانه می‌کرد و از لاله‌ی گوش سرازیر می‌شد. گرم بود، اما هنوز خنکای بالشِ زیر سرش حال خوشی داشت. حوله‌ی حمام را برداشت و، با اینکه از گرما به تنگ آمده بود، با میلی عجیب تا...

دفتر یاداشت آقای دکتر
یادداشت
مشـــــــاور
علیرضا محمودی ایرانمهر
هاینریش‌بُل، برنده‌ی نوبلِ ادبیاتِ ۱۹۷۲، نویسنده‌ای است که پس از جنگ دوم جهانی به ادبیات آلمان جان دوباره بخشید و تأثیری عمیق در بازسای فرهنگ و هویت جامعه‌‌ی متلاشی‌شده‌ی خود گذاشت. یکی از مضامین مورد علاقه‌ی بُل درک چیزهای ساده است. او در بسیاری از داستان‌هایش حالات بسیار ساده‌ای...
اینجا اصلاً قاتل ندارد

داستان

اینجا اصلاً قاتل ندارد

جاده‌ای که تپه را دور می‌زد و می‌رسید به ویلا پوشیده از برف بود. دیگر نمی‌شد جاده را از علف‌های هرز و درختچه‌های خشکی که سرما اجازه نداده بود قد بکشند تشخیص داد. آفتاب بی‌رمق زمستان داشت کم‌کم غروب می‌کرد که چراغ‌های توی ویلا روشن شدند و نورشان از...

محمدرضا صالحی

۳۱ اردیبهشت

داستان

اینجا اصلاً قاتل ندارد

جاده‌ای که تپه را دور می‌زد و می‌رسید به ویلا پوشیده از برف بود. دیگر نمی‌شد جاده را از علف‌های هرز و درختچه‌های خشکی که سرما اجازه نداده بود قد بکشند تشخیص داد. آفتاب بی‌رمق زمستان داشت کم‌کم غروب می‌کرد که چراغ‌های توی ویلا روشن شدند و نورشان از...

محمدرضا صالحی

اصفهان، اصفهان

داستان

اصفهان، اصفهان

«تو، کجا می‌روی؟» می‌گریزم. سربازان به دنبالم‌اند. به چارسوق نرسیده، دربندم می‌کنند. ریسمانم را به زین اسبشان می‌بندند و روی زمین می‌کشند. از دیوار عمارت و پشت‌بام خانه‌ها، جنازه‌های مردان و زنان آویزان است. تا می‌خواهند ریسمان را به گردنم بیندازند، نور همه‌جا را تسخیر می‌کند. «پاشو، شهاب. دیرت...

عماد عبادی

۳۱ اردیبهشت

داستان

اصفهان، اصفهان

«تو، کجا می‌روی؟» می‌گریزم. سربازان به دنبالم‌اند. به چارسوق نرسیده، دربندم می‌کنند. ریسمانم را به زین اسبشان می‌بندند و روی زمین می‌کشند. از دیوار عمارت و پشت‌بام خانه‌ها، جنازه‌های مردان و زنان آویزان است. تا می‌خواهند ریسمان را به گردنم بیندازند، نور همه‌جا را تسخیر می‌کند. «پاشو، شهاب. دیرت...

عماد عبادی

یادداشت
مشـــــــاور
علیرضا محمودی ایرانمهر
هاینریش‌بُل، برنده‌ی نوبلِ ادبیاتِ ۱۹۷۲، نویسنده‌ای است که پس از جنگ دوم جهانی به ادبیات آلمان جان دوباره بخشید و تأثیری عمیق در بازسای فرهنگ و هویت جامعه‌‌ی متلاشی‌شده‌ی خود گذاشت. یکی از مضامین مورد علاقه‌ی بُل درک چیزهای ساده است. او در بسیاری از داستان‌هایش حالات بسیار ساده‌ای...
گردآورندگان
علیرضا محمودی ایرانمهر
شادی هاشمی
امیربهادر کریمی
مجید پناهى
اکرم سلیمی
سینا بزرگى
محمد آهنگرى
لیدا ملیحى
امیر شاهمحمد
محمدرضا صالحی
شهرزاد دلجو
زهرا سماواتیان
حسنعلی تدیّن
عماد عبادی
مهسا قنبرپور
مریم فولادی
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد

ما را دنبال کنید
linkedintwittertelegraminstagram
پادکست شوروم
youtubespotifyapplecastbox
icon

هر کسی در سینه داستانی برای روایت دارد